کدام تایید شدند و کدام یک ناکارآمد بودند
نظریه های روابط بین الملل و جنگ اوکراین
دیپلماسی ایرانی: جهان بینهایت پیچیده است و همه ما به ناچار به باورها یا نظریههای مختلفی در مورد «نحوه کار جهان» تکیه میکنیم تا بتوانیم معنای اتفاقات در جهان را دریابیم. از آنجایی که کارکرد همه تئوریها سادهسازی است، هیچ رویکرد واحدی در سیاست بینالملل نمیتواند تمام چیزهایی را که در هر لحظه در حال وقوع است تبیین کند؛ یا پیش بینی کند که در هفتهها و ماههای آینده دقیقاً چه اتفاقی میافتد، یا طرح اقدامی دقیق ارائه دهد که موفقیت آن تضمین شده باشد. با این حال، مجموعه نظریه های در اختیار ما هنوز میتواند به درک ما از چگونگی وقوع فاجعه در اوکراین کمک کند؛ برخی از مسائل در حال وقوع در این جنگ را توضیح دهد؛ ما را نسبت به فرصتها و مخاطرات بالقوه آگاه کند و طرح واره ای از اقداماتی را که لازم است در آینده صورت گیرد پیشنهاد کند. از آنجایی که حتی بهترین نظریههای علوم اجتماعی نیز خام و غیردقیق هستند و همیشه استثناهایی حتی در مورد قواعد تثبیتشده وجود دارد، تحلیلگران خردمند به بیش از یک نظریه رجوع کرده و در مورد ایده هایی که هر یک از آنها میتواند به ما ارائه کند، جانب احتیاط را حفظ میکنند.
با توجه به موارد فوق، در ادامه به این موضوع می پردازیم که برخی از نظریه های شناخته شده روابط بین الملل در مورد حوادث تراژیک اوکراین چه حرفی برای گفتن دارند. کدام نظریهها (حداقل تا حدی) تأیید شدهاند و کدامیک در تبیین وقایع ناتوان بودهاند و کدامیک ممکن است در ادامه این بحران بتوانند مسائل کلیدی را مشخص کنند؟ آنچه در ادامه آمده صرفا یک مروز ابتدایی و غیرجامع از چیزهایی است که نظریه پردازان می توانند در تشریح وضعیت آشفته فعلی به دست دهند.
رئالیسم و لیبرالیسم
مشخص است که در این موضوع من چندان بی طرف نیستم ، اما برای من کاملا روشن است که رویدادهای نگران کننده فعلی، بار دیگر درستی و مرتبط بودن دیدگاه واقع¬گرایانه در سیاست بین الملل را تأیید کرده اند. همه نظریههای واقعگرایی، در کلیترین سطح، جهانی را به تصویر میکشند که در آن هیچ کنشگر یا نهادی که بتواند از دولتها در برابر یکدیگر محافظت کند وجود ندارد و در آن دولتها باید نگران این باشند که یک تجاوزگر خطرناک ممکن است آنها را در مقطعی در آینده تهدید کند. این وضعیت دولت ها - به ویژه قدرت های بزرگ - را مجبور می کند که نگران امنیت خود باشند و برای کسب قدرت با هم رقابت کنند. متأسفانه این ترس ها گاهی اوقات دولت ها را به انجام کارهای وحشتناک سوق می دهد. برای واقعگرایان، تهاجم روسیه به اوکراین (و صد البته حمله ایالات متحده به عراق در سال 2003) به ما یادآوری میکند که قدرتهای بزرگ در زمان هایی که معتقدند منافع امنیتی اصلی آنها در خطر است، بعضا دست به اعمال وحشتناک و احمقانهای می زنند. صد البته که این آموزه چنین رفتاری را توجیه نمی کند، اما واقع گرایان می دانند که محکومیت اخلاقی به تنهایی مانع از ارتکاب آن نمی شود. وضعیت فعلی به اقناع کننده ترین شکل ممکن اهمیت قدرت سخت - بهویژه قدرت نظامی – را نشان می دهد، تا جایی که به نظر می رسد حتی آلمان پست مدرن نیز این پیام را دریافت کرده است.
متأسفانه جنگ فعلی یک مفهوم رئالیستی کلاسیک دیگر را نیز نشان می دهد: ایده «معماواره امنیت» (security dilemma). این معماواره به این دلیل به وجود میآید که گامهایی که یک دولت برای افزایش امنیت خود برمیدارد، اغلب باعث میشود دیگران از امنیت کمتری برخوردار شوند. مثلا دولت A احساس ناامنی کرده و به دنبال متحدی می¬گردد یا سلاح بیشتری می خرد. دولت B با این اقدام نگران می شود و به نوبه خود پاسخ می دهد. درنتیجه سوء ظن ها عمیق تر شده و هر دو کشور در نهایت فقیرتر و ناامن¬تر از قبل می¬شوند. کاملاً قابل درک بود که کشورهای اروپای شرقی با توجه به نگرانیهای بلندمدت خود در مورد روسیه، بخواهند وارد ناتو شوند (یا تا حد امکان به آن نزدیک شوند). اما درک این موضوع هم که چرا رهبران روسیه - و نه فقط پوتین- این تحول را نگرانکننده میدانند، باید آسان باشد. اکنون به طرز رقت باری مشخص است که این قمار -حداقل در مورد اوکراین و احتمالاً گرجستان- نتیجه نداد.
نگریستن به این رویدادها از دریچه واقع گرایی به معنای تایید اقدامات خشونت ار و غیرقانونی روسیه نیست، بلکه صرفاً به این معنا است که چنین وقایعی را به عنوان یک جنبه غم انگیز اما تکرار شونده در امور انسانی شناسایی کنیم. رئالیست ها از تئوسیدید گرفته تا ای.اچ.کار، هانس مورگنتا، راینولد نیبور، کنث والتز، رابرت گیلپین و جان مرشایمر- همگی ماهیت تراژیک سیاست جهانی را محکوم کردهاند، اما در عین حال هشدار دادهاند که نمیتوانیم خطراتی را که واقعگرایی برجسته میکند نادیده بگیریم. از جمله خطراتی که واقع-گرایی در خصوص آن هشدار می دهد مربوط به زمانی است که شما چیزی را که دولت دیگری آن را به عنوان منفعت حیاتی خود در نظر می گیرد، تهدید می کنید.
تصادفی نیست که واقعگرایان از مدت ها پیش در خصوص خطرات سیاست خارجی بیش از حد ایدهآلیستی تأکید کردهاند؛ چه در زمان جنگ ویتنام، چه در حمله به عراق در سال 2003 و چه در تعقیب سیاست سادهلوحانه گسترش بی حد و مرز ناتو. متأسفانه در هر مورد هشدارهای آنها نادیده گرفته شد، اما حوادث بعدی صدق گفتار آنها را ثابت کرد.
سرعت قابل توجه پاسخ به تهاجم روسیه نیز با درک واقع¬گرایانه از سیاست اتحاد (alliance politics) منطبق است. ارزشهای مشترک میتواند اتحادها را منسجمتر و پایدارتر کند، اما تعهد جدی به دفاع دستهجمعی در درجه اول منبعث از ادراک مبتنی بر وجود یک تهدید مشترک است. سطح تهدید نیز به نوبه خود تابعی از قدرت، مجاورت و وجود یک دشمن با توان تهاجمی و نیات خصمانه است. این عناصر تا حد زیادی توضیح می دهند که چرا در طول جنگ سرد اتحاد جماهیر شوروی با ائتلاف های قدرتمندی که قصد ایجاد توازن در اروپا و آسیا را داشتند مواجه شد: این کشور اقتصاد صنعتی بزرگی داشت، امپراتوری آن با بسیاری از کشورهای دیگر هم مرز بود، نیروهای نظامی آن عظیم بودند و عمدتاً برای عملیات تهاجمی طراحی شده بودند و به نظر می¬رسید که این کشور جاه طلبی های فراوانی در جهت گسترش کمونیسم داشته باشد. امروز نیز اقدامات روسیه برداشت مبتنی بر وجود تهدید را به طرز چشمگیری در غرب افزایش داده است و نتیجه آن نمایش رفتار متوازن کننده ای بوده که چند هفته پیش کمتر کسی انتظارش را داشت.
در مقابل، نظریههای عمده مکتب لیبرال که در دهههای اخیر بر جنبههای کلیدی سیاست خارجی غرب تاثیرگذار بوده اند، در قبال این بحران عملکرد خوبی نداشته اند. لیبرالیسم، به مثابه یک فلسفه سیاسی، مبنای تحسین برانگیزی برای ساماندهی جامعه است. من شخصا از این که در جامعهای زندگی میکنم که ارزشهای لیبرال هنوز در آن جاری است عمیقا خوشنودم. همچنین دیدن اینکه جوامع غربی پس از یک دوره مغازله با افکار اقتدارگرایانه اکنون بار دیگر در حال کشف فضایل لیبرالیسم هستند، دلگرم کننده است. اما بار دیگر کاستی های لیبرالیسم به مثابه رویکردی به سیاست جهانی و راهنمای عمل در سیاست خارجی آشکار شده است.
همچون گذشته، ثابت شده که حقوق بینالملل و نهادهای بینالمللی مانعی ضعیف در برابر رفتار چپاول گرانه قدرتهای بزرگ هستند. وابستگی متقابل اقتصادی مانع از تهاجم مسکو نشد، هر چند که در ادامه هزینه های قابل توجهی را به آن تحمیل خواهد کرد. قدرت نرم نتوانست جلوی تانکهای روسیه را بگیرد و رای منفی 141 به 5 (با 35 رای ممتنع) مجمع عمومی سازمان ملل متحد در محکومیت تهاجم روسیه نیز تاثیر زیادی نخواهد داشت.
همانطور که قبلاً اشاره کرده ام، جنگ فعلی این باور را که جنگ دیگر در اروپا " قابل تصور" نیست و ادعای مرتبط با آن مبنی بر اینکه گسترش ناتو به سمت شرق یک "منطقه صلح" رو به گسترش را ایجاد می¬کند، از بین برده است. منظور من را غلط برداشت نکنید: اگر آن رویا محقق می شد، بسیار عالی می بود؛ اما این گزینه هیچ گاه محتمل نبود و شیوه خودسرانه ای که برای انجام آن انتخاب شده بود، این وضعیت را تشدید می کرد. جای تعجب نیست که کسانی که این روایت لیبرالی را باور کرده بودند و سعی می کردند آن را به بقیه نیز بفروشند اکنون می خواهند تمام تقصیرها را به گردن ولادیمیر پوتین جمهور روسیه بیندازند. برخی دیگر اکنون با بلاهت محض آن دسته از کارشناسانی را که به درستی پیش بینی کرده بودند که سیاست غرب به کجا می تواند منجر شود، شماتت می کنند. این تلاشها برای بازنویسی تاریخ نمونهای نوعی از روش آن دسته از نخبگان سیاست خارجی است که میل به اعتراف به اشتباهات یا پذیرفتن مسئولیت خود ندارند.
اینکه مسئولیت مستقیم تهاجم برعهده پوتین است جای بحث ندارد و اقدامات او مستحق تمام محکومیتهایی است که می تواند ابراز شود. اما ایدئولوگ های لیبرال هم که اعتراضات و هشدارهای مکرر روسیه را نادیده گرفتند و به اجرای برنامه های مد نظر خود در اروپا بدون توجه به عواقب آن ادامه دادند، بی تقصیر نیستند. ممکن است انگیزههای آنها کاملاً مطابق با خیرخواهی بوده باشد، اما بدیهی است که سیاستهایی که اتخاذ کردند اکنون به نتیجه ای منجر شده که کاملا خلاف چیزی است که آنها می خواستند، انتظار داشتند و وعده میدادند. این افراد امروز نمی توانند مدعی شوند که در گذشته بارها به آنها هشدار داده نشده بود.
آن دسته نظریات لیبرالی که بر نقش نهادها تأکید دارند، تا حدودی عملکرد بهتری دارند و به ما در درک واکنش سریع و تقریبا یکپارچه غرب کمک می¬کنند. این واکنش¬ها تا حدی به این دلیل سریع بوده که ایالات متحده و متحدانش در ناتو در مجموعهای از ارزشهای سیاسی اشتراک دارند که اکنون به شیوهای واضح و بیرحمانه به چالش کشیده شده است. نکته مهم تر این است که اگر نهادهایی مانند ناتو وجود نداشتند و قرار بود پاسخ به اقدام روسیه از ابتدا سازماندهی شود، پاسخی تا این حد سریع و موثر را به سختی می شد تصور کرد. نهادهای بینالمللی نمیتوانند تضاد منافع بنیادین را حل و فصل کرده یا قدرتهای بزرگ را از دست زدن به اعمال دلخواه شان بازدارند، اما میتوانند واکنشهای جمعی مؤثرتری را در زمانی که منافع دولتها عمدتاً همسو هستند، تسهیل کنند.
رئالیسم احتمالا بهترین راهنمای کلی در خصوص وضعیت نامناسبی است که اکنون با آن روبرو هستیم. با این حال، این نظریه به تنهایی نمی تواند کل ماجرا را برای ما تشریح کند. برای مثال، گرچه واقعگرایان به درستی نقش هنجارهای تخطی ناپذیر بین المللی بهعنوان قیود محکم بر رفتار قدرتهای بزرگ را کماهمیت میشمارند، اما همین قواعد در توضیح واکنش جهانی به تهاجم روسیه نقش داشتهاند. پوتین اکثر قواعد تخطی ناپذیر مربوط به استفاده از زور (مانند موارد مندرج در منشور ملل متحد) را زیر پا گذاشته است و همین مساله باعث شده که کشورها، شرکت ها و افراد در بسیاری از مناطق جهان با شدت و حدت زیادی با اقدامات روسیه برخورد کرده و به مقابله با آنها بپردازند. هیچ چیز نمی تواند یک کشور را از زیر پا گذاشتن قواعد جهانی باز دارد، اما نقض آشکار و فاحش این قواعد بر نحوه قضاوت دیگران در مورد مرتکبین تأثیر می گذارد. اگر نیروهای روسیه در هفتهها و ماههای آینده حتی بیش از گذشته دست به نقض اصول بین المللی بزنند، تلاشهای کنونی برای منزوی کردن و طرد این کشور تشدید خواهد شد.
سوء برداشت و اشتباه محاسباتی
همچنین درک رویدادهای جاری بدون در نظر گرفتن نقش سوء برداشت و محاسبات اشتباه غیرممکن است. نظریات رئالیستی در اینجا کمتر به کار می آیند، زیرا تمایل دارند دولت ها را به عنوان بازیگرانی کم و بیش منطقی نشان دهند که منافع خود را با خونسردی محاسبه می کنند و به دنبال فرصت برای بهبود موقعیت نسبی خود هستند. حتی اگر این فرض عمدتا درست باشد، دولتها و رهبران آنها کماکان بر مبنای اطلاعات ناقص عمل میکنند و به راحتی میتوانند در خصوص تواناییهای خود و تواناییها و واکنشهای دیگران ارزیابی غلط داشته باشند. حتی در شرایط وفور اطلاعات، همچنان ادراکات و تصمیمات می توانند به دلایل روان شناختی، فرهنگی یا بوروکراتیک همراه با سوگیری باشد. در دنیایی نامطمئن و پر از انسان های ناقص، روش های زیادی برای اشتباه کردن وجود دارد.
به طور خاص، تحقیقات وسیع موجود در مورد موضوع ادراک نادرست - بهویژه اثر مهم رابرت جرویس فقید چیزهای زیادی درباره این جنگ برای گفتن به ما دارد. اکنون آشکار است که پوتین در چندین بُعد اشتباه محاسباتی کرده است: او در خصوص میزان خصومت غرب با روسیه اغراق کرد، عزم اوکراین را به شدت دست کم گرفت، توانایی ارتش خود برای به دست آوردن یک پیروزی سریع و بی هزینه را بیش از واقعیت در نظر گرفت، و نحوه واکنش غرب را اشتباه پیش بینی کرد. ترکیبی از ترس و اعتماد به نفس بیش از حد که به نظر می رسد در اینجا وجود داشته، وضعیتی شایع است. احتمالا می توان ادعا کرد که دولت ها جنگی را شروع نمی کنند مگر اینکه خودشان را متقاعد کنند که می توانند به سرعت و با هزینه نسبتاً کم به اهداف خود برسند. هیچ کس جنگی را که معتقد است طولانی، خونین، پرهزینه و احتمالاً منتهی به شکست خواهد بود شروع نمی کند. علاوه بر این، انسانها خیلی راحت با موضوع از دست دادن برخی چیزها برای کسب چیزهای دیگر کنار نمی آیند. لذا این گرایش قوی وجود دارد که وقتی جنگ را ضروری فرض می کنید، فکر کنید که پیروزی در آن هم امکانپذیر است. همانطور که جرویس نوشته است، "از آنجایی که تصمیم¬گیرنده سیاست خود را ضروری می بیند، احتمالاً معتقد است که این سیاست می تواند موفق شود، حتی اگر چنین نتیجه گیری ای مستلزم تحریف اطلاعات در مورد نحوه عملکرد دیگران باشد." اگر صداهای مخالف از فرآیند تصمیمگیری حذف شوند، این گرایش میتواند تشدید شود، خواه به این دلیل که همه افراد در این حلقه جهانبینی معیوب یکسانی دارند یا به این دلیل که زیردستان مایل نیستند به مافوقها بگویند که ممکن است اشتباه کنند.
نظریه چشمانداز (Prospect Theory)، که عنوان میکند که انسانها برای اجتناب از ضرر بیشتر از رسیدن به سود مایل به ریسک هستند، نیز ممکن است در اینجا کارکرد داشته باشد. اگر پوتین معتقد بود که اوکراین به تدریج به سمت همسویی با ایالات متحده و ناتو پیش می رود - و دلایل زیادی برای او وجود داشت که این چنین فکر کند- در این صورت جلوگیری از چیزی که او آن را یک ضرر غیرقابل جبران می داند ممکن است ارزش یک قمار بزرگ را داشته باشد. به طور مشابه، سوگیری انتساب (attribution bias) - تمایل به اینکه رفتار خود را پاسخی به شرایط بدانیم اما رفتار دیگران را به ماهیت اصلی آنها نسبت دهیم – نیز احتمالاً با وضع فعلی مرتبط است: بسیاری در غرب اکنون رفتار روسیه را به عنوان بازتابی از شخصیت ناپسند پوتین تفسیر می کنند که به هیچ وجه مرتبط با پاسخ به اقدامات قبلی غرب نیست. به نظر می رسد پوتین هم به نوبه خود فکر می کند که اقدامات ایالات متحده و ناتو ناشی از یک گستاخی ذاتی و تمایل عمیقاً ریشه دار برای ضعیف و آسیب پذیر نگه داشتن روسیه است و اوکراینی ها هم اکنون در حال مقاومت هستند زیرا یا گمراه شده اند یا تحت سلطه عناصر "فاشیست" قرار دارند.
پایان جنگ و مشکل تعهد
تئوری روابط بین الملل مدرن همچنین بر نقش مهم مشکل تعهد (commitment problem) تاکید می کند. در جهان مبتنی بر آنارشی ممکن است دولت ها به یکدیگر قول هایی بدهند، اما نمی توانند مطمئن باشند که این وعده ها عملی خواهد شد. برای مثال، ناتو میتوانست پیشنهاد کند که گزینه عضویت اوکراین را برای همیشه از روی میز بردارد (اگرچه در هفتههای قبل از جنگ هرگز چنین نکرد)، اما شاید پوتین وعده ناتو را باور نمیکرد، حتی اگر واشنگتن و بروکسل این تعهد را به صورت مکتوب ارائه میکردند. معاهدات واقعا اهمیت دارند، اما در نهایت فقط تکه های کاغذ هستند.
علاوه بر این، ادبیات علمی موجود در مورد خاتمه جنگ نشان میدهد که مشکل تعهد حتی زمانی که طرفهای متخاصم انتظارات خود را تعدیل کرده و به دنبال پایان دادن به جنگ هستند، کماکان بر موضوع سایه خواهد انداخت. اگر پوتین همین فردا پیشنهاد عقب نشینی از اوکراین را می داد و دست روی انجیل ارتدکس روسی می گذاشت و سوگند یاد می کرد که این کشور را برای همیشه به حال خود رها می کند، افراد کمی در اوکراین، اروپا یا ایالات متحده تضمین های او را قبول می کردند. و برخلاف برخی از جنگهای داخلی، که گاهی اوقات ترتیبات صلح میتواند توسط طرف های خارجی ذی نفع تضمین شود، در این مورد هیچ قدرت خارجی ای وجود ندارد که بتواند ناقضان آینده هر نوع توافق احتمالی را با مجازاتی معتبر تهدید کند. هر معامله ای برای پایان دادن به جنگ، به جز در فرض تسلیم بی قید و شرط، باید همه طرف ها را آن اندازه راضی نگه دارد که به محض مساعد شدن شرایط، به صورت پنهانی به دنبال آن نباشند که آن توافق را تغییر داده یا کنار بگذارند. حتی اگر یک طرف به طور کامل تسلیم شود، تحمیل "صلح پیروز" می تواند بذر انتقام جویی در آینده را بکارد. متأسفانه به نظر می رسد که در حال حاضر با هر نوع توافقی از طریق مذاکره فاصله زیادی داریم.
علاوه بر این، دیگر مطالعات انجام شده درباره این مساله - همانند اثر کلاسیک فرد ایکله (هر جنگی باید پایان یابد) و اثر سارا کروکو (صلح به چه قیمت؟ مقصر بودن رهبران و سیاست داخلی پایان جنگ) برخی موانع داخلی را برمی شمارند که پایان دادن به جنگ را دشوار می کند. میهنپرستی، پروپاگاندا، هزینههای غیرقابل برگشت و نفرت روزافزون از دشمن با هم در می آمیزند تا رفتارها را متصلب تر کرده و باعث شوند جنگ به مدتی بسیار طولانی تر از زمانی که یک دولت منطقی ممکن است خواهان توقف آن شود، ادامه پیدا کند. یک عنصر کلیدی در این مشکل همان چیزی است که ایکله آن را "خیانت تندروها" (treason of the hawks) می نامد: کسانی که طرفدار پایان دادن به جنگ هستند اغلب به اتهام میهن پرست نبودن یا اتهامات بدتر از آن طرد می شوند. اما تندروهایی که جنگ را بی جهت طولانی می کنند ممکن است در نهایت آسیب بیشتری به کشوری که مدعی دفاع از آن هستند وارد کنند. نمی دانم آیا ترجمه روسی این آثار در مسکو موجود است یا خیر. یک نتیجه نگرانکننده مرتبط با قضیه اوکراین این است که رییس جمهوری که یک جنگ ناموفق را آغاز میکند، ممکن است مایل یا قادر نباشد که اعتراف کند که اشتباه کرده و جنگ را به پایان برساند. در این صورت جنگ تنها زمانی به پایان می رسد که روسای جدیدی ظهور کنند که تصمیم اولیه برای شروع جنگ به آنها مرتبط نباشد.
اما یک مشکل دیگر هم وجود دارد: روسای خودکامه ای که با خطر شکست و تغییر رژیم مواجه هستند ممکن است وسوسه شوند که دست به «قماری برای عمر دوباره» بزنند. در نظام های دموکراتیک روسای منتخب که در سیاست خارجی افتضاح به بار می آورند ممکن است در انتخابات بعدی از سمت خود برکنار شوند، اما به ندرت به دلیل اشتباهات یا جرایم خود با زندان یا بدتر از آن مواجه میشوند. در مقابل، روسای خودکامه هیچ گزینه آسانی برای خروج ندارند، به ویژه در دنیایی که پس از جنگ خطر واقعی پیگرد قانونی به اتهام ارتکاب جنایات جنگی برایشان وجود دارد. بنابراین، اگر در حال شکست خوردن باشند، حتی در مواردی که شانس کمی دارند، به امید معجزهای که سرنوشت آنها را تغییر دهد و آنها را از برکناری، زندان یا مرگ نجات بخشد، از انگیزه لازم برای تداوم نزاع یا تشدید آن برخوردارند. گاهی اوقات این نوع قمار نتیجه می دهد (مثل بشار اسد) و گاهی اوقات نتیجه نمی دهد (مثلا آدولف هیتلر و معمر قذافی). اما انگیزه پافشاری به امید معجزه می-تواند باعث شود که پایان دادن به جنگ باز هم سخت تر شود.
این مسائل به ما یادآوری می کند که در مورد آنچه آرزو می کنیم بسیار بسیار مراقب باشیم. میل به تنبیه و حتی تحقیر پوتین قابل درک و آرزوی دیدن برکناری او به عنوان راه حلی سریع و آسان برای این وضعیت آشفته وسوسه انگیز است. اما در کنج گیر انداختن رئیس مستبد یک کشور مجهز به سلاح هسته ای بسیار خطرناک خواهد بود و این ربطی به اینکه او قبلا دست به چه کارهایی زده است ندارد. به همین دلیل، کسانی که در غرب خواهان ترور پوتین هستند یا علناً گفته اند که اگر مردم عادی روسیه قیام نکنند و پوتین را سرنگون نکنند باید پاسخگو باشند، دارند بی مسئولیتی خطرناکی مرتکب می شوند. در این مورد توصیه تالیراند شایسته یادآوری است: "پیش از همه، دوری از غلیان احساسات".
تحریم های اقتصادی
هرکسی که می خواهد نتیجه تحریم¬های اقتصادی را متوجه شود باید ادبیات موجود در این باب را مطالعه کند. از یک سو، تحریمهای مالی که ظرف یک هفته گذشته اعمال شده یادآور توانایی فوقالعاده آمریکا برای «استفاده از وابستگی متقابل به منزله یک سلاح» است، بهویژه زمانی که این کشور در هماهنگی با دیگر قدرتهای مهم اقتصادی عمل میکند. از سوی دیگر، تعداد قابل توجهی از مطالعات جدی نشان می دهد که تحریم های اقتصادی به ندرت کشورها را مجبور می کند که مسیر خود را به سرعت تغییر دهند. شکست کمپین «فشار حداکثری» دولت ترامپ علیه ایران یکی از موارد آشکار است. نخبگان حاکم معمولاً از پیامدهای فوری تحریم ها مصون هستند و پوتین می دانست که تحریم ها در راه هستند و به وضوح معتقد بود که منافع ژئوپلیتیکی در معرض خطر ارزش هزینه های قابل انتظار را دارد. ممکن است پوتین از سرعت و دامنه فشار اقتصادی متعجب و ناراحت شده باشد، اما کسی نباید انتظار داشته باشد که مسکو به سرعت مسیر خود را تغییر دهد.
مطالب گفته شده در بالا چیزی فراتر از کنار زدن پوسته ادبیات علمی موجود در حوزه روابط بین الملل که می تواند به ما در درک رویدادهای جاری کمک کند، انجام نمیدهد. من به تحقیقات گسترده صورت گرفته در مورد بازدارندگی و اجبار، آثار متعدد و مهم موجود در حوزه دینامیک های افقی و عمودی تشدید وضعیت یا ایده هایی که میتوان با در نظر گرفتن عناصر فرهنگی (از جمله مفاهیم مردانگی و بهویژه «کیش شخصیتی» اقتدارگرایانه خود پوتین) بهدست آورد اشاره نکردم.
نکته پایانی این است که دانش روابط بین الملل در مورد وضعیتی که با آن روبرو هستیم حرف¬های زیادی برای گفتن دارد. باعث تاسف است که علی رغم آنکه چهره های برجسته آکادمیک اندیشه¬های خود را در فضای عمومی طرح می کنند، هیچ یک از اشخاصی که در موقعیت قدرت هستند توجه زیادی به این مساله نمی کند. در عالَم سیاست، بویژه در شرایط بحرانی، زمان کمیابترین کالا است و قرار نیست جیک سالیوان، آنتونی بلینکن و بسیاری از زیردستان آنها شروع به ورق زدن شمارههای قبلی مجله امنیت بینالمللی یا ژورنال حل و فصل منازعات کنند.
جنگ نیز منطق خاص خود را دارد و نیروهای سیاسی ای را آزاد می کند که، حتی در جوامعی که آزادی بیان و بحث آزاد همچنان در آنها دست نخورده باقی است، تمایل دارند صداهای متفاوت را خاموش کنند. از آنجا که پای مسایل بسیار مهمی در میان است، در زمان جنگ مقامات دولتی، رسانهها و شهروندان باید بیش از هر زمان دیگر در برابر تن دادن به تفکرات قالبی مقاومت کنند، خونسرد و با دقت بیاندیشند، از گزافه گویی و کلیشه های ساده انگارانه پرهیز کنند، و مهمتر از همه، این مساله را محتمل بدانند که دارند اشتباه می کنند و لازم است رفتار و عملکرد متفاوتی در پیش بگیرند. با این حال، هنگامی که گلوله ها به پرواز در می آیند، آنچه معمولاً رخ می دهد، تنگ شدن دیدها، فرورفتن سریع به دامن اندیشه های مانوی (مبتنی بر دوقطبی خیر/شر)، به حاشیه رانده شدن یا سرکوب صداهای مخالف، کنار گذاشتن ظرایف و تمرکز سرسختانه بر پیروزی به هر قیمتی است. به نظر می رسد این روند در داخل روسیه پوتین کاملا در جریان است، اما شکل ملایم تری از آن در غرب نیز آشکار است. در مجموع، این وضعیت نسخه ای برای بدتر کردن یک وضعیت وحشتناک است.
منبع: فارن پالسی / ترجمه: محمود دیبائی
نظر شما :