به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی
من و افغانستان
نویسنده: دکتر عباس ملکی، دانشیار دانشگاه صنعتی شریف
دیپلماسی ایرانی: در دوره ای از جنگ داخلی افغانستان در بین سالهای 1362 تا 1376 من در وزارت خارجه به عنوان رئیس دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی و سپس معاون آموزش و پژوهش مشغول به کار بودم. دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی در آن سالها هرچندگاه یکبار میزبان برخی از اندیشمندان، مقامات، و روسای احزاب از افغانستان بود. در یک دوره ای هم برخی از مقامات افغانی مانند گلبدین حکمتیار در تهران ساکن بودند که تهیه ساختمان و پی گیری کار آنها به من محول شده بود. در آن سالها کوشش می شد که هر سال یک کنفرانس در مورد افغانستان داشته باشیم.
همچنین چند دوره آموزشی برای تربیت کادر دیپلماتیک وزارت خارجه افغانستان تا قبل از برآمدن طالبان و تسلط آنها بر کابل داشتیم. در یکی از ملاقات هایی که با یکی از رهبران جمعیت اسلامی داشتم، وی نامه ای از احمد شاه مسعود به من داد که اصل نامه را ندارم. اما تا آن جا که در خاطرم هست، وی نوشته بود که محترم برادر عباس ملکی، شما در ایران نعمت های زیادی دارید، از جمله هر کتابی را که بخواهید می توانید پیدا کرده و بخوانید. ما این جا در افغانستان از این نعمت محروم هستیم. من برای این که همرزمانم بتوانند کتاب بخوانند، یک کتاب از دکتر علی شریعتی را به 10 قسمت تقسیم کرده ام. هر قسمت را به یک مجاهد عضو جمعیت در سنگرش می دهم. هر کدام که آن بخش را خواند به سنگر کناری می دهد و این چنین ما از کتاب های محدودی که داریم، استفاده می کنیم. شکر نعمت آن است که برادران افغانی خود را از این نعمت محروم نکنید. من خیلی متاثر شدم اما راهی به نظرم نرسید. چند ماه بعد سفیر ایران در کابل که به تهران آمده بود، پیام شاه مسعود را آورد که ما می خواهیم دانشگاه کابل را افتتاح کنیم، مناسب است که ایران در این زمینه کمک کرده و در مراسم شرکت کند. من در یکی از روزهای 1375 که اکنون به خاطر ندارم، با یک هواپیمای سی یکصد و سی به کابل پرواز کردم. چند نفر از دیپلمات های ایرانی هم همراه من بودند. در اندازه هواپیمای مزبور با خودم کتاب بردم. اکثرا کتاب های دانشگاهی علوم انسانی و از جمله کتاب های شریعتی.
در آن دوره دغدغه نبود کتاب های فارسی در دانشگاه های خارج از کشور همیشه با من بود. یک بار 120 دوره لغت نامه دهخدا خریدم و برای دانشگاه های مختلف در کشورهای اکثرا غربی و ژاپن فرستادیم. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، یعنی از 1370 به بعد چند هواپیما کتاب به کشورهای تازه استقلال یافته بردیم. در یکی از این سفرها که به تاجیکستان داشتیم، مجموعه ای از اندیشمندان ایرانی هم بودند، از جمله شهید مرتضی آوینی، دکتر حداد عادل، دکتر عطاء الله مهاجرانی، سرکار خانم راکعی، دکتر جمشید ستوده، دکتر چنگیز پهلوان و دیگران که اکنون در خاطرم نیست. پس از مدتی به این نتیجه رسیدیم که بردن کتاب از ایران به این مناطق کار سخت و محدود کننده ای است. به همین دلیل مقدمات خرید 4 چاپخانه برای چاپ کتب فارسی در این کشورها آماده شد و 4 مجموعه فنی چاپ کتاب از کشور آلمان خریداری شد. یکی از این مجموعه ها قرار شد در کابل نصب شود، اما زمانی این دستگاه ها به ایران رسید که طالبان در نزدیکی کابل بودند. به همین دلیل این مجموعه در مزار شریف نصب شد که در حمله طالبان به مزار همزمان با شهادت چند تن از همکاران سرکنسولگری این چاپخانه نیز بدست طالبان افتاد.
در سفری که برای افتتاح دانشگاه کابل به آن شهر داشتم، مورد استقبال احمدشاه مسعود قرار گرفتم. او مرا به منزلی در کابل برد که بلافاصله به یاد معماری خراسان افتادم. ساختمان با آجر ساخته شده بود. اتاق ها از مرز ساختمان داخلتر بودند. یعنی همه دور ساختمان ایوان داشت. نمای زنبوری با آجر در پشت پنجره ها بود و خیلی باصفا. نشانم داد که چه سبزیجاتی و درختهایی را این جا کاشته و آنها را به عمل آورده است. مدتی صحبت کردیم. بعد به ملاقات جناب استاد ربانی رفتم. مثل همیشه خندان و صمیمی. ناهار با مسعود بودیم. عصر قرار شد برویم دانشگاه را افتتاح کنیم. این کار را هم کردیم. قرار شد یک دور دیگر هم مذاکره کنیم. در بین راه صدای انفجارهایی شنیده می شد. من از همکاران سئوال کردم که اینها دیگر چیست؟ گفتند که نیروهای شورای نظار به فرماندهی مسعود در حال کوبیدن غرب کابل هستند. چرا که مسعود آنها را متهم به همکاری با طالبان کرده است. چند نفر از علمای شیعه افغانستان هم مایل بودند با من ملاقات کنند. از جمله آیت الله آصفی و جناب خلیلی و دیگران. من قبل از سفر به افغانستان خدمت دایی بزرگوارم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی رفته بودم و ایشان دستور دادند که سلام ایشان را به علما و مردم شیعه کابل و هزاره جات ابلاغ کنم. در غرب کابل بود که دیدم بدون هیچ گونه تبعیضی نیروهای جمعیت اسلامی خانه ها، کوچه ها، مساجد و تکیه های مردم شیعه غرب کابل را از روی تپه تلویزیون می کوبند و چقدر مردم تلفات و زخمی داده اند.
به خانه مسعود برگشتیم و مذاکرات ادامه یافت. او مایل بود که ایران تنها به شیعیان کمک نکرده بلکه مجموعه نیروهای ضدپاکستان را پوشش دهد. در میان صحبت صدای توپ و انفجار می آمد. من از او پرسیدم که مگر کابل در اختیار شما نیست؟ اگر هست این صداها چیست. او در پاسخ گفت چیزی نیست و چند نفر متخلف دارند تنبیه می شوند. من مشاهداتم را در غرب کابل برایش گفتم. این بار ناراحت شد و از بی وفایی رهبران شیعه گفت. ما با تلخی از هم جدا شدیم.
فردا صبح زود زمانی که هواپیما از فرودگاه کابل برخاست، احساس سرگیجه عجیبی داشتم. این سرگیجه تا تهران خوب نشد و مدتها با من بود.
در این روزها که مجددا غرب کابل مورد حملات تروریستی گروه های ضد مردم هزاره جات قرار می گیرد، به یاد این موضوع افتادم که در افغانستان همه مردم تحت ظلم و ستم خارجی از گذشته از جمله انگلستان، شوروی و ... بوده اند. در میان مردم این کشور برخی از مردم تحت ستم مضاعف هستند. یعنی هم ستمدیده مانند دیگر مردم افغانستان هستند و هم مشخصا بیشتر از دیگر مردم به خاطر قومیت، زبان و یا مذهب خود مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. مانند آنچه که در کابل و به ویژه در غرب این غمکده این روزها در دانشگاه کابل، مدرسه سیدالشهدا و یا در خودروهای عمومی کوچک رخ می دهد. یاد همه شهدا از جمله احمد شاه مسعود بخیر. به امید روزی که رفتن به مزار شریف، هرات، قندهار، و کابل مثل گذشته های دور به راحتی امکان پذیر باشد.
نظر شما :