این روزها آمریکا فقط "خراب" میکند!
تنها کاری که آمریکا این روزها به خوبی انجام می دهد، خراب کردن است. رئیس جمهور درمانده آمریکا این روزها نمی تواند پیروز باشد.
به گزارش فرارو به نقل از فارن پالسی، هیچ اقدامی در برابر کشتار سوریه انجام ندهد؟ منتقدان خواهند گفت وی ضعیف و فاقد دیدگاه استراتژیک بوده و در برابر رنجی که مردم سوریه در برابر اقدامات رژیم اسد متحمل می شوند بی تفاوت است و اهمیتی نمی دهد که اسد قوانین بین الملل را به سخره گرفته است. اقدام نظامی علیه سوریه را آغاز کند؟ منتقدان خواهند گفت وی جنگ طلبی بی ملاحظه و فاقد دیدگاه استراتژیک بوده و در برابر رنجی که مردم سوریه در حمله هوایی آمریکا متحمل خواهند شد، بی تفاوت است و قوانین بین الملل را به سخره گرفته است.
تنها در مورد سوریه اینطور نیست. در مورد مصر و امید نقش بر آب شده بهار عربی هم همینطور است. در مورد جنگ بی انتهای بدون برنده علیه القاعده و جنگ بدون برنده ای که به زودی در فغانستان پایان خواهد یافت، است. در مورد طرح «تنظیم مجدد» روابط با روسیه و طرح شکست خورده «محور» در آسیا است. به دست راست خود نگاه کنید، به دست چپ خود نگاه کنید: مدافعان چندانی از سیاست خارجه باراک اوباما نخواهید یافت.
اما با وجود آنکه اوباما به دلیل مخمصه امروز سزاوار برخی از این سرزنش ها است، تمامی تقصیرات نیز به گردن وی نیست. وی از تغییرات در ساختار قدرت جهانی لطمه خورده، از این جهت که مردم آمریکا تمایلی به شنیدن واقعیات ناراحت کننده ندارند، تحت فشار قرار گرفته و به دلیل عدم تمایل آمریکایی ها به شنیدن آنچه نمی خواهند، مجبور به ظاهر سازی شده است.
سه واقعیت ناراحت کننده ای که اوباما مطمئناً از آن آگاه است اما نخواهد گفت در ادامه آمده است:
1. قرن آمریکایی به واقع پایان یافته است
آمریکا قدرتی رو به افول است. اروپا با وجود مشکلات بسیار خود به قدرت اصلی تبدیل شده است. چین، هند و برزیل نسبت به گذشته نقش به مراتب مهمتری در سطح جهان ایفا می کنند، و روسیه هنوز آنقدر قدرت دارد که یک نیروی قوی در برهم زدن معادلات باشد. بله، آمریکا هنوز قدرتمندترین کشور جهان است اما در شرایطی که دیگر کشورها بازوهای سیاسی و اقتصادی خود را تقویت می کنند، قدرت نسبی این کشور رو به کاهش است.
تکنولوژی را ملامت کنید. تغییرات تکنولوژیک از استقلال و خودمختاری سابق آمریکا کاسته است. سفرهای هوایی، اینترنت و تلفن های همراه را ملامت کنید که آغازگر عصری بوده اند که در آن عملا همه چیز- مردم، ایده ها، تصاویر، پول، تسلیحات، آلودگی، ویروس ها- می تواند به سرعت در نقاط مختلف جهان حضور داشته باشد. این امر مشکلات بسیاری را به وجود آورده که هیچ کشوری به تنهایی قادر به حل آن نیست. آمریکا دیگر تنها عامل سازنده سرنوشت ملی آمریکایی ها نیست.
2. کسی واقعا اهمیت نمی دهد که آمریکا چطور فکر می کند و این کشور نمی تواند تقریباً هیچ چیز را درست کند
آمریکا دیگر قادر نیست جهان را در قالبی که خود می خواهد شکل دهد. کشورهایی که سابقا به دنبال جلب رضایت آمریکا بودند، دیگر برای جلب توافق و تایید آن خود را به زحمت نمی اندازند؛ متحدان این کشور سعی می کنند خوشرو بمانند و دشمنان آن اشتیاق روز افزونی برای استهزای علنی این کشور دارند.
مطمئنا هنوز هم همه کشورها از دریافت پول آمریکا مسرور هستند اما این ثروت هم دیگر تاثیر چندانی ندارد. ارتش مصر سالانه یک میلیارد و 300 میلیون دلار کمک از آمریکا دریافت می کند اما در انجام آنچه مناسب خود می داند، این کشور را نادیده می گیرد؛ ارتش مصر می داند که در صورت کناره گیری آمریکا، کشورهای دیگری هستند که خزانه قاهره را پر کنند. حتی دست نشانده های آمریکا هم دیگر مانند یک دست نشانده رفتار نمی کنند: آمریکا چمدان های بی پایانی از پول نقد را به دولت افغانی حامد کرزای بخشیده اند و همه آنچه نصیب این کشور شده «شریکی» است که مرتبا علیه ایالات متحده صحبت می کند.
با این شرایط از آمریکا می خواهید که مشکلات در سوریه یا مصر یا افغانستان را حل کند؟ چطور؟ آمریکا حتی نمی تواند که مسائل مربوط به مدارس پایتخت خود را حل کند. چرا دیگران تصور می کنند که این کشور می تواند مسائل دیگر کشورها را حل و فصل کند؟
3. خراب کردن به استعداد اصلی آمریکا تبدیل شده است
آمریکا به یک غول زخم خرده تبدیل شده است. این کشور به طور پیوسته رو به ضعف است اما هنوز آنقدر قدرت دارد که حین تکان دادن شلاق خود به مردم بسیاری آسیب برساند. آمریکا هنوز هم می تواند قدرت مخرب فوق العاده خود را جمع کند و در جهانی که تعداد اندکی از مردم اهمیتی به طرز تفکر و حتی پول این کشور می دهند، از آن بهره ببرد.
در سال 2001 آمریکا ظرف یک هفته طالبان را از قدرت ساقط کرد. در سال 2003 در اقدامی کوتاه مدت صدام حسین را از بغداد به بیرون راند. در سال 2011 در یک حمله هوایی کوتاه ارتش معمر قذافی را ویران کرد. بنابراین آمریکا می تواند به اسد درسی بدهد که هرگز فراموش نخواهد کرد: آمریکا می تواند ظرفیت تولید سلاح شیمیایی سوریه را نابود کند، هواپیماهای این کشور را بمباران کند و تانک های آن را زمین گیر کند.
نابود کردن و خراب کردن می تواند حس رضایت بخشی به آمریکا بدهد اما همانطور که در افغانستان، عراق و لیبی شاهدش بودیم، تا همین مرحله قابل اجرا بوده است. حملات موشکی آمریکا به نیروهای اسد باعث نمی شود که سوریه به یک دموکراسی باثبات تبدیل شود. این حملات گروه تروریستی جبهه النصره، وابسته به القاعده را نابود و بی اعتبار نخواهد کرد. این حملات مطمئنا جنگ داخلی در سوریه را نیز متوقف نخواهد کرد. همانطور که مارتین دمپسی، رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا در نامه نوزدهم آگوست متذکر شد: «استفاده از نیروی نظامی آمریکا می تواند توازن نظامی را تغییر دهد اما نیم تواند مسائل قومی، مذهبی و قبلیه ای تاریخی و اساسی موجود که بر شدت این درگیری ها می افزایند را حل و فصل کند.. کشمکش خشونت آمیز بر سر قدرت پس از حمکرانی اسد ادامه خواهد داشت.»
اوباما نیز به خوبی درک می کند که نفوذ آمریکا رو به کاهش است و قدرت همچنان بی همتای این کشور برای نابود کردن، برای واشنگتن فاجعه خواهد بود. اما وی حاضر نیست هیچ یک از این مسائل را مستقیماً ابراز کند.
وی تایید می کند که آمریکا نمی تواند تمام مشکلات جهان را حل کند. وی یادآورد می شود که «شرایط در سوریه بسیار دشوار است و این ایده که آمریکا می تواند مشکل پیچیده و فرقه ای سوریه را حل کند، در برخی مواضع اغراق آمیز است.» اما وی هرگز حقایق بی پرده ای که آمریکایی ها نیاز دارند بشنوند را به آنها نخواهد گفت: آمریکا نمی تواند مشکل سوریه یا مصر یا دیگر نقاط را حل کند. آمریکا حتی نمی داند مشکلات خود را چطور حل کند.
در شرایطی که رئیس جمهوری آمریکا همچنان تاکید دارد که کشورش بزرگترین، قوی ترین، محبوب ترین و قدرتمندترین کشور روی زمین است، اتفاقاتی که در پی می آید از این دست هستند: مردم آمریکا این اظهارات را می پذیرند و خواستار نتایج این لفاظی ها می مانند. اگر آمریکا تا این اندازه قوی چرا مشکل سوریه را حل نمی کند؟ چرا روس ها را به وحشت نمی اندازد و ارتش مصر را مجبور نمی کند درست رفتار کند و به طور کلی جهان را کنترل نمی کند؟
در این شرایط باید توجه مردم آمریکا را متوجه حل مشکلات و بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی در داخل جامعه شان کرد. این بحث بیشتر در مورد صداقت است تا انزواگرایی. آمریکا باید در مسائل جهانی مشارکت داشته باشد و حتی در زمان هایی که لازم است از نیروی نظامی استفاده کند اما مشارکت آمریکا باید مبتنی بر درک درست این کشور از محدودیت های خود باشد.
چه کسی می داند؟ شاید اگر آمریکا انرژی بیشتری صرف پرداختن به ارزش های خود کند و کمتر به تنبیه و سرزنش دیگران بپردازد، بار دیگر بتواند خود را به کشوری تبدیل کند که حضورش واقعا ضروری باشد: کشوری که نه الهام بخش خشم که الهام بخش امید باشد.
نظر شما :