لایههای پنهان هژمونی آمریکا که چامسکی افشا میکند
نقدی برای «عصر پلیسین» توماس فریدمن
نویسنده: نسرین محمدیان، کارشناس مسائل غرب آسیا، دانشجوی دکترا روابط بینالمل، منطقه پژوهشی خاورمیانه و شمال آفریقا
دیپلماسی ایرانی: مقاله تازه توماس فریدمن در نیویورک تایمز که به معرفی عصر جدید «پلیسین» میپردازد، بلافاصله پس از انتشار، موجی از بحثهای داغ رسانهای را به راه انداخته است و از پلتفرمهای اجتماعی تا نشریات تحلیلی تخصصی به آن پرداختهاند. ظاهراً این مقاله تلاشی برای نامگذاری دوران کنونی به عنوان دورهای از بحرانهای چندلایه، متصل و به هم پیوسته است. اما در این نوشتار بر آن سعی داریم که به فراتر از هیاهوها و جنجالهای سطحی رسانهای بپردازیم و جنبههای پنهان این مقاله را کاوش کنیم. اینکه چگونه این نوع تحلیلها در چارچوب رسانههای جریان اصلی، بدون اینکه به چالش کشیده شوند به تقویت سلطه و هژمونی آمریکا در عرصه جهانی کمک میکنند. بنابراین در نوشتار حاضر با مروری کوتاه بر تاریخ روابط بینالملل به بررسی لایههای پنهان مقاله اخیر توماس فریدمن و نامگذاری عصر جدید پلیسین خواهیم پرداخت.
در اواسط قرن بیستم، زمانی که جهان هنوز از زخمهای جنگ جهانی دوم بهبود نیافته بود، نویسنده انگلیسی به نام «جورج اورول» برای نخستین بار واژه «جنگسرد» (Cold War) را در متنی مرتبط با وضعیت پساجنگی به کار برد. او در مقالهای که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد، این مفهوم را برای توصیف تنشهای ایدئولوژیکی و تهدیدات هستهای بین آمریکا و شوروی مطرح کرد. اورول این وضعیت را به عنوان نوعی «صلح ناپایدار» به تصویر کشید که در آن کشورها بدون درگیری مستقیم نظامی، در حال رقابت و فشار آوردن بر یکدیگر هستند. این ایده نوآورانه ریشه در نگرانیهای او از آینده بشریت داشت و نشان دهنده بصیرت عمیق وی نسبت به تحولات سیاسی بود. اورول پیشبینی کرده بود: «دو یا سه ابرقدرت هیولایی با تسلیحات کشتار جمعی که در اختیار دارند میتوانند میلیونها نفر را در عرض چند ثانیه از بین ببرند.»
دو سال بعد برنارد باروک، مشاور سیاسی آمریکایی، این اصطلاح را در نطق سیاسی خود به صورت عمومی و گسترده به کار برد و گفت: «ما اکنون در یک جنگ سرد هستیم» (We are today in a cold war). این سخنرانی و اصطلاح جنگ سرد به سرعت در رسانهها و محافل سیاسی آمریکایی مطرح شد. باروک یکی از تاثیرگذارترین افراد سیاسی آن دوره بود و طی جنگ جهانی اول از مشاوران نزدیک «وودرو ویلسون»، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا بود که حتی به عنوان نماینده آمریکا در کنفرانس صلح ورسای شرکت کرده بود.
کمی بعدتر، والتر لیپمن، روزنامهنگار مطرح آمریکایی این اصطلاح را به شهرت رساند و آن را در محافل عمومی آمریکایی جا انداخت. لیپمن برای خلق این مفهوم از ایدههای فرانسوی دهه ۱۹۳۰ الهام گرفت که به درگیریهای غیر نظامی مانند جنگهای اقتصادی یا تبلیغاتی اشاره داشتند. او حتی در مکاتبات خود با یکی از همکارانش این تأثیرپذیری را پذیرفت، هرچند برخی ادعا میکردند که خودشان پیشتر این واژه را ابداع کردهاند. اما این کار لیپمن، جنگ سرد را به نمادی از دوران تقسیم جهان به دو بلوک تبدیل کرد و تأثیر ماندگاری بر درک ما از روابط بینالملل گذاشت.
بعدها جرج کنان، دیپلمات مشهور آمریکایی، در مقالات معروف خود که با نام مستعار آقای ایکس منتشر میشد، بیشتر از این اصطلاح استفاده کرد. هم لیپمن روزنامهنگار و هم جورج کنان دیپلمات و استراتژیست مشهور، هر دو در شکل دهی به گفتمان سیاسی آمریکا در دوران جنگ سرد نقش داشتند. بنابراین به طور کلی باید گفت تحلیلگران نظام بینالملل پس از جنگ جهانی دوم همواره به دنبال چارچوبی مفهومی برای توصیف دورهای بودند که در آن میزیستند.
حال در قرن پیچیده و پرتلاطم بیست و یکم که بحرانهای جهانی مانند بیماریهای همهگیر، تنشها و منازعات ژئوپلتیک و شتاب در رشد فناوریهای پیشرفته در هم تنیده شدهاند، توماس فریدمن ستوننویس برجسته نیویورک تایمز، مقالهای جدید با عنوان «به عصر جدید ما خوش آمدید به آن چه نامی بدهیم» که در ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ (۱۹ آبان ۱۴۰۴) منتشر شده را قلم زده که بیش از یک توصیف تاریخی است و در واقع نام گذاری در مورد چگونگی تعامل بشر با چالشهای درهم تنیده جهان معاصر است.
فریدمن مقاله را با توصیف یک "لحظه تاریخی" آغاز میکند: «جهان وارد یک عصر کاملاً جدید شده که فراتر از "پساجنگ سرد" (post-Cold War) است. او میگوید ما در میانه یک "پلی-اپوک" (poly-epoch) هستیم، یعنی «همپوشانی چندین عصر همزمان». وی همچنین از تجربیات شخصیاش (مانند سفرهای اخیر به خاورمیانه و آسیا) برای نشان دادن تغییرات سریع استفاده میکند. هوش مصنوعی (AI)، تغییرات آب و هوایی، رقابت ژئوپلیتیکی و فناوریهای نوظهور جهان را دگرگون کردهاند.
در واقع ویژگیهای عصر جدید با هیچ یک از الگوهای شناخته شده پس از جنگ جهانی دوم ۱۹۴۵ و یا فروپاشی شوروی ۱۹۹۱ همخوانی ندارد و فریدمن، روزنامهنگار شهیر آمریکایی این دوره را عصر «پلی سین» (Polycene) نام گذاری کرده است. این مفهوم برخلاف نامهای پیشین مانند تکقطبی، دو قطبی و یا چند قطبی است و بر هم پیوستگی ساختاری عوامل ناهمگن تأکید دارد. از این رو الگویی مهم برای مطالعه نظام جدید روابط بینالملل است.
فریدمن که متولد ۱۹۵۳ در مینهسوتاست، یکی از برجستهترین تحلیلگران آمریکایی در حوزه سیاست خارجی به شمار میرود. او با مدرک کارشناسی مطالعات مدیترانهای از دانشگاه برندیس و کارشناسی ارشد فلسفه سیاسی از آکسفورد، کار خود را به عنوان خبرنگار حوزه خاورمیانه آغاز کرد و سه بار جایزه پولیتزر را برای گزارشگری بینالمللی دریافت کرده است و از سال ۱۹۸۱ به عنوان ستوننویس امور خارجی نیویورک تایمز شناخته میشود که در مقاله اخیر خود، به صراحت از پایان دوره پساجنگ سرد سخن میگوید.
صراحتی که تنها از کسی با تجربه چهار دهه تجربه میدانی برمیآید و اعلام میکند که این دوران تازه را «عصر پلیسین» نامیده است. این نامگذاری، آخرین حلقه از زنجیره مفهوم سازیهای اوست. از جهان صاف یا مسطح ۲۰۰۵ که جهانی سازی دیجیتال را پیشبینی کرد تا «لکسوس و درخت زیتون» در ۱۹۹۹ که تقاطع سنت و مدرنیته را در خاورمیانه را بررسی کرده بود.
این پیشینه میدانی، پلیسین را از یک مفهوم آکادمیک به یک روایت زیسته تبدیل میکند. فریدمن که برای پوشش جنگ داخلی لبنان و انتفاضه فلسطین در دهه ۱۹۸۰ میلادی و سپس تحلیلهایش پس از ۱۱ سپتامبر، جایزه دریافت کرده است، اکنون همان لنز را بر جهانی برمیگرداند که دیگر با هیچ یک از الگوهای پیشین قابل فهم نیست.
فریدمن این دوران را با استعارهای زمینشناختی توصیف میکند. همانگونه که آنتروپوسن دورهای است که انسان بر زمین مسلط شده، پلی سین نیز دورهای است که «چند گانگی» بر سیستم جهانی مسلط شده است. وی تأکید میکند که ما دیگر در جهانی زندگی نمیکنیم که یک متغیر غالب مانند قدرت نظامی آمریکا در دهه ۱۹۹۰ یا رقابت ایدئولوژیک در جنگ سرد مسیر را تعیین کند. در عوض شاهد ظهور یک سیستم شبکهای بسیار پیچیده و گسترده هستیم که در آن عوامل مختلف به صورت همزمان و در هم پیچیده عمل میکنند. این عوامل نه تنها در کنار هم قرار دارند بلکه هرگونه بازخورد مثبت و یا منفی آنها نیز بر یکدیگر تأثیر میگذارد.
تغییرات اقلیمی که فریدمن از دهه ۱۹۹۰ در سفرهایش به آمازون و قطب شمال دنبال کرده اکنون از یک مسأله زیست محیطی به یک متغیر ژئوپلتیک تبدیل شده است. به طور مثال، ذوب یخهای قطبی نه تنها به بالا رفتن سطح دریا منجر میشود، بلکه الگوهای مهاجرت را تغییر میدهد و امنیت غذایی را نیز به خطر میاندازد که در نهایت این زنجیره به هم پیوسته و در هم تنیده به نوبه خود بر سیاستهای انرژی و ائتلافهای نظامی تأثیر میگذارد. این مسئله را میتوان با مثال مهاجرتهای اقلیمی از بنگلادش به هند پیوند زد که این نوع مهاجرتها میتواند تنشهای مرزی را به جنگهای منطقهای تبدیل کند، همانگونه که در دهه ۱۹۸۰ در لبنان دیده بود چگونه یک بحران محلی به سرعت جهانی میشود.
همچنین وی که بیش از چهار دهه است تحولات جهانی را با نگاهی ترکیبی از روزنامهنگاری میدانی و تحلیل سیستمی دنبال میکند و در کارنامه خود تجربه پوشش ائتلافهای مختلف از مذاکرات کمپ دیوید تا توافقات ابراهیم را دارد، در حوزه ژئوپلتیک نیز معتقد است که در عصر پلیسین، ائتلافها دیگر پیمانهای دائمی نیستند و از شکل جدیدی از «ائتلافهای شبکهای» سخن میگوید. ائتلافهایی که برخلاف پیمانهای سنتی، وفاداری دائمی ندارند و بر اساس موضوع و لحظه شکل میگیرند. به این ین معنا که یک کشور میتواند همزمان در چند توافق عضو باشد.
برای مثال، یک کشور میتواند در ائتلاف امنیتی با غرب، در پروژه زیرساختی با چین و در توافق اقلیمی با کشورهای جنوب همکاری کند. این چندگانگی دیپلماسی را از حالت «یا/یا» به «و/و» منتقل میکند و مفهوم «دشمن دائمی» را بیمعنا میسازد. اما همین انعطافپذیری، شکنندگیهایی را در بطن خود به همراه دارد به این معنا که ائتلافها به همان سرعت که تشکیل میشوند به همان سرعت نیز میتوانند فرو بپاشند.
از جنبه اقتصادی نیز، زنجیرههای تأمین نیازهای جهانی که فریدمن آنها را «چند اقتصادی» مینامد نمونه بارز دیگری از این پیچیدگیاند. پس از بحران همهگیری کووید ۱۹ و جنگ اوکراین، جهان دریافت که وابستگی کشورها به یک محصول خاص (مانند وابستگی اوکراین به غلات) میتواند کل سیستم جهانی را فلج کند و قیمت آن را در بازارهای جهانی به طور افسار گسیختهای افزایش دهد و یا باعث کمبود و نایابی آن محصول شود که راهحل، نه بازگشت به انزواگرایی بلکه ایجاد شبکههای چند مقیاس است.
فریدمن همچنین در ادامه مطالب خود به «جوامع چندریختی» اشاره میکند. که شاید برای سهولت در ترجمه بهتر است از «جوامع چند شکلی» استفاده کنیم. جوامعی که در آن هویتهای متعدد و گاه متعارض به طور همزمان وجود دارند و ایفای نقش میکنند.
به طور مثال در یک شهر مانند دبی یا لندن، یک فرد میتواند همزمان شهروند محلی، عضو یک شبکه حرفهای جهانی و حامل هویتی قومی یا دینی باشد. این تنوع هویتی شاید بتواند انعطاف شهروندان را تقویت میکند اما در عین حال، تعارضهای هویتی را نیز از سطح محلی به سطح جهانی میکشاند. مانند اینکه یک اعتراض محلی در خاورمیانه میتواند در عرض چند ساعت به کمپینها و هشتگهای جهانی در شبکههای اجتماعی مانند توییتر تبدیل شود.
از منظر فریدمن، جهان دیگر در چارچوب دوقطبی جنگ سرد یا یکجانبهگرایی پس از آن جا نمیگیرد. ما به دورهای وارد شدهایم که همه موضوعات جهانی در هم تنیده شده است. قدرت، بحرانها، فناوریها و بازیگران بهصورت همزمان و درهمتنیده عمل میکنند. این عصر نه خطی است، نه قابل پیشبینی، و نه تحت سلطه یک ابرقدرت واحد، که سبب شده است این موضوع به محور اصلی رقابت، بقا و پیشرفت کشورها تبدیل شود.
دیگر خبری از دو بلوک شرق و غرب نیست. آمریکا، چین، هند، روسیه، اتحادیه اروپا و حتی غولهای فناوری خصوصی، هر یک به نوبه خود قطبی از قدرت را شکل میدهند. این چندگانگی، برخلاف دوران جنگ سرد، دیگر ایدئولوژیک نیست بلکه بر سر منابع داده، الگوریتم و زنجیره تأمین است. جنگ اوکراین، تنش تایوان و رقابت بر سر شراکت در پروژههای تجاری ژئوپلتیک نمونههایی از این رقابت چند جانبه هستند.
تغییرات آب و هوایی، مهاجرتهای اجباری، و شکاف طبقاتی دیگر مسائل جداگانه نیستند بلکه یک سیستم بحران چندوجهی و درهمتنیدهاند. سیلهای عظیم، خشکسالیهای مداوم و جابهجایی میلیونها نفر، تنها پیشنمایش دهههای آینده است. پاسخ به این چالشها به ائتلافهای فراملی و فناوریهای هوشمند نیازمند است نه دیوارهای مرزی یا سیاستهای ملیگرایانه.
رهبری دیگر به معنای سلطه نظامی یا اقتصادی نیست بلکه توانایی ساختن ائتلافهای انعطافپذیر، داستانهای مشترک و راهحلهای ترکیبی است. آمریکا اگر بخواهد پیشرو بماند، باید از انزوای «اول آمریکا» خارج شود و در دیپلماسی هوشمحور، انرژی سبز و نوآوری اخلاقی سرمایهگذاری کند.
عصر پلی، عصر فرصتها و تهدیدهای همزمان است. آینده در دست کسانی است که بتوانند پیچیدگی را مدیریت کنند، نه آنهایی که به دنبال سادهسازی آن هستند. نام این دوران هرچه باشد (عصر هوش، عصر چندگانگی یا عصر پلی) یک چیز مسلم است و این است که دیگر نمیتوان با ابزارهای قرن بیستم، چالشهای قرن بیستویکم را حل کرد. انسان متمدن قرن ۲۱ میل دارد که از رقابت به همزیستی، از کنترل به هماهنگی و از پیشبینی به آمادگی برای مواجهه برود.
شاید ورود ما به این عصر جدید آزمون سنجش توانایی انسان در تفکر سیستمیک و عمل جمعی باشد که شکست در آن نه تنها یک دولت یا منطقه، بلکه کل تمدن بشری را تهدید میکند.
منتقدان فریدمن
با تمام تفاسیر، توضیحات و توصیفاتی که از مقاله فریدمن ذکر کردیم که در چند روز اخیر بازتابهای رسانهای بسیاری داشته است اما در سوی دیگر، منتقدان و اندیشمندانی برجسته مانند نوآم چامسکی، همواره توماس فریدمن را به چالش کشیدهاند و از منتقدان همیشگی او بودهاند.
نوام چامسکی، نظریهپرداز برجسته زبان و منتقد سرسخت سیاست خارجی آمریکا، توماس فریدمن را نمونهای از روزنامهنگاری جریان اصلی میداند که به جای پرسشگری، به تبلیغ ایدئولوژی قدرت میپردازد. فریدمن با قلم روان و استعارههای تجاریاش، جهانیسازی را به عنوان فرآیندی اجتنابناپذیر و عموماً مثبت ترسیم میکند. دیدگاهی که چامسکی آن را پوششی برای تداوم سلطه اقتصادی و نظامی ایالات متحده بر جهان میخواند. به نظر چامسکی، وقتی فریدمن از «تخت شدن جهان» سخن میگوید، در واقع نابرابریهای ساختاری، استثمار نیروی کار در کشورهای جنوب جهانی و نقش شرکتهای بزرگ در سیاستگذاری را در پسِ زبانی جذاب و بیطرفنما پنهان میکند.
چامسکی بهویژه از لحن فریدمن در توجیه مداخلات نظامی آمریکا انتقاد دارد. او معتقد است که تبدیل مفاهیم پیچیده ژئوپلیتیک به قیاسهای روزمره مانند مقایسه عراق با شعبههای مکدونالد یا کره جنوبی، نه تنها عمق فاجعه را کمرنگ میکند بلکه خشونت را به بخشی از منطق این جریان تبدیل میکند. این رویکرد از نگاه چامسکی بخشی از پروژه بزرگتری است که رسانههای بزرگ در آن به دنبال مهندسی افکار عمومی جهانی هستند.
با این حال، فریدمن (همانطور که در ابتدای نوشتار حاضر ذکر کردیم) دستکم در حوزه حرفهای خود موفقیت چشمگیری داشته است. او سه بار برنده جایزه پولیتزر شده است. یک بار برای پوشش جنگ لبنان در دهه هشتاد، بار دوم برای گزارش انتفاضه فلسطین و بار سوم برای تحلیل پیامدهای حملات یازده سپتامبر. کتاب «از بیروت تا اورشلیم» جایزه ملی کتاب آمریکا را برد و او حتی مدال آزادی ریاستجمهوری را از بیل کلینتون دریافت کرد. این افتخارات نشاندهنده نفوذ عمیق او در فضای عمومی و سیاستگذاری آمریکا هستند اما نفوذی که برای چامسکی نه نشانه اعتبار، بلکه نشانهای از همسویی خطرناک با مراکز قدرت است. بنابراین تقابل این دو متفکر بیش از یک اختلاف شخصی است و نمایانگر شکاف عمیق میان دو جهانبینی است که یکی جهانیسازی را موتور پیشرفت میداند و دیگری که آن را ابزار تداوم هژمونی میبیند.
بنابراین باید گفت در روابط بینالملل نام گذاری یک دوران بیش از یک اسم گذاری ساده است. در واقع نقشهای است که به وسیله آن، سیاستگذاران، رسانهها و افکار عمومی جهان را هدایت میکند. والتر لیپمن در سال ۱۹۴۷ با معرفی اصطلاح «جنگ سرد» رقابت میان آمریکا و شوروی را نه یک جنگ گرم با گلوله بلکه یک درگیری سرد با کلمات، جاسوسی، مسابقه تسلیحاتی و رقابت اقتصادی توصیف کرد. این مفهوم به سرعت فراگیر شد و نه تنها به محافل آکادمیک راه یافت بلکه در سیاست خارجی، رسانهها و حتی در فرهنگ عامه مردم نیز جاری و ساری شد.
نتیجه این سادهسازی جهان به دو بلوک، امکان تصمیمگیری های سریع را برای سیاستمداران وقت فراهم کرد. دکترین ترومن در ۱۹۴۷، تشکیل ناتو در ۱۹۴۹، پیمان ورشو در ۱۹۵۵، بحران موشکی کوبا و جنگ ویتنام همه در این قالب تفسیر میشوند. بنابراین این سادهسازی هزینههای جهانی بسیاری به بار آورد. از نادیده گرفتن تفاوتها و اختلافات درونی بلوک شرق با غرب، سرکوب صدای کشورهای غیر متعهد و تبدیل اختلافات محلی به بخشی از یک تقابل جهانی بود.
حال پس از گذشت بیش از هفت دهه (۷۸ سال) توماس فریدمن در نوامبر ۲۰۲۵ با مفهوم «عصر پلیسین» نظام جهانی جدید را به شبکهای از وابستگیهای متقابل توصیف و نامگذاری میکند. نوآم چامسکی به عنوان منتقد سرسخت رسانههای جریان اصلی، فریدمن را نمونهای از "پروپاگاندای "elite میداند و در مصاحبههای متعدد استدلال میکند که کسانی مانند فریدمن، نقش «دروازهبان» را ایفا میکنند که وظیفه دارند واقعیتها را فیلتر کنند، صداهای رسمی را تقویت کنند و دیدگاههای مخالف را به حاشیه برانند و سرکوب کنند.
بنابراین تقابل فکری میان چامسکی و فریدمن یکی از نمونههای شکاف میان انتقاد و دفاع از سیستم هژمونیک است. چامسکی با رویکردی ساختارشکنانه، فریدمن را نه تنها یک روزنامهنگار بلکه سخنگوی جریان سلطه میداند که از طریق قلمش، ایدئولوژی نئولیبرال و امپریالیسم نرم را پیش میبرد. این دیدگاه ریشه در این دارد که فریدمن اغلب سیاستهای واشنگتن را با زبانی جذاب و استعارههای اقتصادی توجیه میکند، گویی که مداخلات نظامی یا اقتصادی بخشی از یک فرآیند طبیعی هستند. بنابراین از منظر چامسکی این نامگذاری ها اغلب در خدمت حفظ قدرت هستند.
این تفاوت دیدگاه، جنبههای متفاوت از درک تحولات جهانی را نشان میدهند که هر کدام در زمان خود تأثیرگذار بوده و هستند. لیپمن جهان را به دو بخش تقسیم کرد و تقابل را محور تحلیل قرار داد اما فریدمن تقابل را کنار میگذارد و وابستگی متقابل پیچیده را در مرکز توجه قرار میدهد.
در دوران جنگ سرد جبههبندیها کاملاً مشخص و واضح بود. شرق در برابر غرب، اما امروز کشورها کاملا پیچیده و «چند جبههای» عمل میکنند. به طور مثال، هند از روسیه نفت میخرد و همزمان در حوزه فناوری با آمریکا همکاری میکند.
چین بارها اعلام کرده که به روسیه تسلیحات یا هرگونه کمک نظامی دیگر ارائه نمیدهد، با این وجود روابط اقتصادی مستحکم خود با مسکو را حتی در سایه تحریمهای واشنگتن و تحلیلگران سیاسی دیگری نیز فریدمن را به سادهانگاری در مورد از دست رفتن مشاغل آمریکایی به نفع چین متهم میکنند. برخی دیگر نیز، کتاب «جهان مسطح (تخت) است» فریدمن را از نظر روششناسی بسیار ضعیف میدانند و معتقدند بیشتر داستانسرایی است تا تحلیل دادهمحور که بتوان به آن استناد علمی کرد.
و در نهایت باید گفت «پلیسین» نیز ادامه همان جریان سنتی سلطه غرب است که باید به شکلی دیگر دوام یابد و این تقابل اندیشمندان نه تنها یک اختلاف نظری ساده، بلکه بازتابی از یک مبارزه بزرگتر تاریخی میان دیدگاههای امپریالیستی و ضد استعماری در تاریخ روابط بینالملل است.


نظر شما :