واپسین مأموریت در پاریس (بخش اول)

برگ هایی از خاطرات آخرین سفیر شاه در فرانسه هم‌زمان با انقلاب اسلامی

۱۷ بهمن ۱۴۰۳ | ۱۸:۰۰ کد : ۲۰۳۰۹۷۹ اخبار اصلی مجله دیپلماسی
دکتر بهرام (شاپور) بهرامی دیپلمات کاردان و عالی رتبه وزارت امور خارجه از بهمن ۱۳۵۶ تا دی ۱۳۵۷ به عنوان آخرین سفیر شاه در پاریس خدمت کرد. همزمانی این مأموریت با رویداهای منتهی به انقلاب و حضور مخالفین شاه در فرانسه آن را مأموریتی بغرنج و دشوار ساخت. دکتر بهرامی اکنون صد ساله و مقیم فرانسه است. وی پیش از انتصاب به سفارت در پاریس، سفیر در قاهره بود؛ مأموریتی همزمان با جنگ ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل (کیپور) و دوران دوستی دو کشور ایران و مصر، و پیش از انتصاب به مقام سفارت، معاون مالی و اداری وزارت امور خارجه بود. وی تحصیل کرده علوم سیاسی و علوم اجتماعی از دانشگاه ژنو است و خدمات اداری خود را با وزارت بازرگانی، پیشه و هنر در سال ۱۳۲۹ شروع کرد و سپس در سال ۱۳۳۲ و در زمان وزارت عبدالله انتظام به وزارت امور خارجه منتقل شد. برادر ایشان (احمدعلی بهرامی) نیز وزیر کار و سفیر در پکن و رباط بود و پدر ایشان (فضل الله بهرامی) نیز وزیر کشور و وزیر پست و تلگراف (در دولت های قوام و سهیلی) بود. دکتر بهرامی در کتاب خود با عنوان «رویدادهای مهم زندگانی یک دیپلمات؛ آخرین سفیر شاهنشاه آریامهر در پاریس» خاطرات خود را منتشر ساخته است. در مطلب پیش رو، فصل مربوط به مأموریت ایشان در فرانسه تلخیص شده است.
برگ هایی از خاطرات آخرین سفیر شاه در فرانسه هم‌زمان با انقلاب اسلامی

تهیه کننده: معین نیک طبع 

دیپلماسی ایرانی:

• عضویت در هیات Académie Diplomatique Internationale، عضویت در هیأت داوری تعیین بهترین کتاب سیاسی در باره جایزه سفرا

در ژانویه ۱۹۷۸ برای پست تازه از قاهره مستقیما به پاریس وارد شدم و به محض ورود سعی کردم هر چه زودتر خود را با محیط تازه منطبق کنم، هر چه بیشتر دوست و آشنا پیدا کنم. چند روزی پس از ورودم تیسمار حسن پاکروان، معاون وزارت دربار شاهشناهی و سفیر پیشین در فرانسه که تعطیلات خودرا در پاریس می گذراند و سال ها بود که به اینجانب محبت و عنایت کرده و همیشه در تماس و مکاتبه بودیم به دیدنم آمد. به اندازه ای از انتصاب اینجانب اظهار خوشحالی کرد که خود را خجالت زده می دیدم. به ویژه آنگاه که اظهار داشت در نظر داشته است آخر هفته در پایان مرخصی به تهران مراجعت کند ولی اکنون ترجیح می دهد که تا دو هفته مراجعتش را به تأخیر بیاندازد و تلاش کند من را با اکثر دوستان و آشنایان و اشخاص متنفذ فرانسه که می شناسد معرفی و آشنا کند. با کمک صمیمانه تیمسار پاکروان با شمار بسیار زیادی از مقامات برجسته فرانسوی و با برخی صاحبان صنایع، بازرگانان و نمایندگان مجلس و سناتورها آشنا شدم.

هنوز سه ماه از ورودم نگذشته بود که سفیر هلند که ضمنا رئیس هیأت داوری تعیین بهترین کتاب سیاسی از طرف کُر دیپلماتیک بود، به اینجانب آگاهی داد در آخرین جلسه ای که برای تعیین یک پست خالی در هیأت داوران تعیین بهترین کتاب سیاسی با سایر سفرای عضو داشتیم، پس از بررسی و مذاکرات برای عضویت، شما با اکثریت آرا در بین سفرا برای این پست انتخاب شده اید. با تعجب ولی خوشحالی از ایشان تشکر کردم. چندی بعد سفیر الجزایر در پاریس تلفنی اظهار داشت آقای سفیر، به شما تبریک می گویم که به اتفاق آرا به سمت عضو هیأت مدیره Académie Diplomatique Internationale که اصلا وابسته به وزارت امور خارجه فرانسه است انتخاب شده اید. باز هم خیلی تعجب کردم چون این آکادمی را درست نمی شناختم. از همکارانم خواستم تا در این مورد پژوهش و گزارشی برایم تهیه کنند. معلوم شد این آکادمی یکی از قدیمی ترین مراکز سیاسی فرانسوی بوده و ظرف ۸۰ سال گذشته فقط شادروان حسین علاء، سفیر وقت به عضویت این آکادمی انتخاب شده بود؛ و این نخستین بار از آن زمان بود که سفیر ایران به عضویت انتخاب می شد.

به هر حال این انتخاب بی نهایت در وضع اجتماعی اینجانب در فرانسه موثر بود به طوری که در هر محفل و مجلسی که شرکت می کردم همگی مرا می شناختند. باید اعتراف کنم که معرفی اولیه اینجانب توسط تیمسار پاکروان همان که به راستی یکی از بهترین سفیران ایران در فرانسه بود انجام شد که همه کس از او به نیکی و بزرگی نام می برد و یکی از موجبات اساسی توفیق دور از انتظار اینجانب بوده است.  بدین جهت رویدادی را که در یکی از جلسه های سخنرانی آکادمی برایم اتفاق افتاد شرح می دهم:

آقای اولیویه سترن (Olivier Stirn) نماینده مجلس که به سمت نفر دوم (قائم مقام/دبیرکل) وزرات امور خارجه فرانسه خدمت می کرد، در نطقی که درباره سیاست خارجی فرانسه در آکادمی ایراد می کرد و اینجانب نیز حضور داشتم، در مورد روابط با ایران خیلی مختصر با چند جمله از دوستی دو مملکت صحبت می کرد. پس از پایان سخنرانی، پرسش های شنوندگان و روزنامه نگاران آغاز شد. خبرنگاری از آقای Stirn پرسید: شما که در سخنرانی خود روابط بین ایران  فرانسه را دوستانه توصیف کردید چرا به آیت الله که مخالف رسمی حکومت ایران بوده و همواره به تحریک و بدگویی علیه مقامات ایرانی سخنرانی کرده و جلساتی برای براندازی رژیم ایران در پاریس برپا می دارد اجازه اقامت در فرانسه را داده اید، اظهار داشت: "دولت ایران با اقامت او موافقت کرده و سفیر ایران نیز این موافقت را تسلیم وزارت امور خارجه کرده است." اینجانب به ناچار اجازه صحبت خواستم و گفتم یادداشت سفارت به رئیس جمهور و نیز به وزارت امور خارجه، موافقت دولت ایران نبود بلکه عدم مخالفت با اقامت نامبرده طبق شرایط و قول هایی که ریاست جمهوری داده اند بوده است! آقای سترن در پایان جلسه به اینجانب اظهار داشت: "آقای سفیر در سیاست ملی دو کشور مطالبی هست که نمی توان به عموم اظهار داشت." به ایشان گفتم شاید بهتر این بود که در این مورد سکوت می کردید نه اینکه خودتان اعتراف ضمنی بکنید که قول هایتان محکم نیست و خود را مقصر ضمنی بنمایید... البته با لبخند و تعارفات ویژه...! دست یکدیگر را فشرده و از هم جدا شدیم...

پس از این جلسه گروهی از روزنامه نگاران پرسش هایی در این مورد از من کردند که به همگی پاسخ داده شد. از جمله در برخی از رسانه ها اشاره هایی نیز به این رویداد شد که باز هم گروه زیادی تلفنی یا در برخوردهای اجتماعی پرسش هایی می کردند. همچنین چند تن از نمایندگان مجلس به ویژه رئیس گروه پارلمانی دوستی ایران و فرانسه به دیدن من آمد و او را به خوبی در جریان واقعه و قول رئیس جمهور، که مبتنی بر «جلوگیری از فعالیت های سیاسی آیت الله خمینی و غیره بود» آشنا کردم. چند روز پس از آن مدیرکل وزارت امور خارجه به من اظهار کرد که شما در امور داخلی فرانسه دخالت کرده اید و همچنین با برخی روزنامه نگاران و نمایندگان مجلس ملاقات و اظهاراتی درباره اقامت آیت الله و روابط دولت فرانسه با او کرده اید. با تعدی پاسخ دادم که هرگز در مورد امور فرانسه دخالت نکرده ام ولی هر کس هر کجا بخواهد اطلاعاتی درباره ایران داشته باشد وظیفه خودم می دانم که این اطلاعات را با اسناد و مدارک در اختیار او بگذارم و این وظیفه سفیر و نماینده سیاسی در هر کشوری است.

• ملاقات های پی در پی از روسا، وزارت امور خارجه و سفیران مقیم و روزنامه نگاران فرانسوی برای تشریح روابط 

هر چه اخبار واصله از ایران غمناک تر و حاکی از آینده ای مجهول و تاریک واصل می شد، اینجانب در برخورد و ملاقات با مقامات وزارت امور خارجه، کُر دیپلماتیک و به ویژه روزنامه نگاران جدیت بیشتری می کردم تا آن ها را در مورد اوضاع ایران و تکذیب خبرهای اغراق آمیز رسانه ها آگاه کنم؛ به طوری که روزی نبود که با یکی دو تن از روزنامه نویسان ملاقات نکرده و ابراز نگرانی نکنم و یا با کارمندان وزارت امور خارجه به هر عنوان تماس نگیرم. از جمله کسانی که چندین بار با او ملاقات کردم ریمون آرون، فیلسوف معروف بود. با وجود اینکه او سیاسی نبود ولی به اینجانب عنایت داشت و با محبت های بی اندازه با من مذاکره می کرد و از هر دری سخنی می گفت و سعی می کرد واسطه ارتباط اینجانب با نویسندگان دیگر بشود. 

یکی دیگر از کسانی که مرتبا با او در تماس بودم آقای آندره فونتن بود. وی نویسنده و سردبیر روزنامه لوموند بود و اصولا به رژیم ایران نظر خوبی نداشت ولی از آنجایی که مذاکراتمان برای حصول نتیجه مثبت بود تصمیم گرفته بودیم هر ۱۵ روز یک بار با هم ناهار صرف کنیم و آزادانه از هر دری سخن بگوییم. بد نیست در اینجا گفته شود که آقای فونتن عقیده داشت برای نجات ایران اعلیحضرت باید کنار بروند و وقتی از او می پرسیدم بعدا چه خواهد شد می گفت: بعدا در این مورد ملت ایران تصمیم می گیرد. در پاسخ همیشه به او می گفتم که این یک عقیده شخصی در برابر شاه ایران است وگرنه یک آدم سیاسی تمام جوانب را در نظر می گیرد و سپس عقیده آخری را با توجه به اثرات آن ابراز می دارد! بعد از ورود آیت الله خمینی به پاریس و هجوم خبرنگاران به منزل وی، آقای فونتن در ملاقاتی که با هم داشتیم اظهار داشت قرار است چند روز دیگر به دیدن آیت الله خمینی برود و با او گفت‌وگو کند؛ خیلی شگفت زده شدم، چیزی نگفتم ولی خیلی متأثر شدم. چندی پس از چاپ گفت‌وگو، آقای فونتن تلفنی اظهار داشت مایل است همدیگر را چند دقیقه ببینیم. آن روز که به دیدنم آمد خیلی افسرده بود و اظهار داشت آینده ایران را در وضع بدی می بینم... به ایشان اظهار داشتم اکنون که متوجه می شوید که چگونه راه غلطی را پیموده اید اقلا سعی کنید حقایق را بازگو کنید...! و دیگر آقای فونتن را ندیدم.

آقای Patrick Wajsman استاد دانشکده حقوق سیاسی پاریس، رئیس مجله معروفLa Politique Internationale که سرمقاله های ایشان در روزنامه فیگارو مرتبا چاپ می شد از صمیمی ترین و روشن بین ترین کسانی بود که با او در تماس بودم و تا آخرین روزها با رشادت کامل و صراحت تمام از سیاست کشورهای بزرگ در مخالفت با رژیم شاهنشاهی و همکاری و مساعدت با آیت الله خمینی انتقاد کرد؛ وی با زحمات و صداقت به تشکیل جلسات مختلف پرداخت تا من بتوانم حقایق را بیان کنم ولی متأسفانه دنیا به اندازه ای تحت تاثیر تبلیغات روحانیون و به اصطلاح روشنفکران و آزادیخواهان ایران قرار گرفته بود که اینجانب مانند پر کاهی بر امواج خروشان اقیانوس محو و ناپدید بودم...!

• ملاقات با وزیر امور خارجه فرانسه درباره روابط دوجانبه، پیغام به ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه برای ارتباط مستقیم با شاهنشاه، تلفن اردشیر زاهدی از تهران   

در روزهای نخست نوامبر [آبان 1357] با وجود اینکه از تهران پاسخی به گزارش های روزانه سفارت داده نمی شد به کلی از اوضاع داخلی و سیاست ایران ناآگاه مانده بودم و در پاریس هم رسانه ها و دیپلمات ها بیشتر درباره اقامت آیت الله و سیاست فرانسه در این مورد بحث و قلم فرسایی می کردند. تلاش کردم دوباره با آقای لویی دو گیرنگو (Louis de Guiringaud) وزیر امور خارجه ملاقات و درباره روابط دوکشور و به ویژه فعالیت های آیت الله خمینی و همکاران ایشان در پاریس و همچنین وضع ایران از نظر کشورهای غربی و فرانسه گفت‌وگویی داشته باشم. در این دیدار بدون پروا به وزیر امور خارجه گفتم آنچه در رسانه ها چاپ و پخش می شود برخلاف قولی است که رئیس جمهوری داده است. نگرانی ام بیشتر می شود که چه می شد اگر دولت فرانسه به طور سربسته پشتیبانی خود را از آیت الله دریغ می داشت؟ و اگر خیال می کنید با سرنگونی رژیم شاهنشاهی، قرارداد تجارتی تازه ای با ایران منعقد خواهید کرد در اشتباه هستید؛ برای اینکه به شما ثابت کنم بهترین طرف اقتصادی شما رژیم فعلی ایران است حاضرم قرارداد ساختن یک راکتور اتمی را با فرانسه امضا کنم و مطمئن باشید در صورت هرگونه تغییر در وضع ایران، روابط اقتصادی و سیاسی فرانسه و شاید اروپای غربی مورد تجدید نظر قرار خواهد گرفت. آقای وزیر امور خارجه تلاش کرد من را مطمئن کند که فرانسه کماکان دوست دولت شاهنشاهی است و هیچ گونه نظر به خصوصی در مورد سیاست داخلی ایران و اقدامات مخالفین ندارد و مرتبا اظهار می داشت تمام این گفت‌وگوها را فورا به آگاهی رئیس جمهوری فرانسه خواهد رساند. به ایشان گفتم حال که پاسخ مرا به گفت‌وگو با رئیس جمهوری موکول می کنید خواهشمندم به ایشان بگویید متأسفانه برخلاف پیغامی که از برزیل به اینجانب داده اید، آیت الله از بدو ورود به پاریس به فعالیت های سیاسی خود علیه دولت شاهنشاهی ادامه داده است و دولت فرانسه متأسفانه به هیچ وجه از آن جلوگیری نمی کند. در ضمن مدتی است که شاهنشاه دچار سرماخوردگی شدیدی شده و بیمار و بستری هستند و شاید بین سران دو دولت یک تماس تلفنی احوالپرسی به ویژه در این آتمسفر، شک و تردیدی که حاکی از سردی روابط بین سران دو کشور و شایعه آزادی ضمنی که فرانسه برای آیت الله داده است اثرات مثبتی داشته باشد! آقای وزیر امور خارجه با ناراحتی آشکار از این گفته های صریح و غیر دیپلماتیک و انتقاد از سیاست فرانسه و پایداری رئیس جمهور در دوستی دفاع کرد و ملاقات ما بدون نتیجه پایان یافت. دو روز دیرتر، هنگامی که ده تن از مدیران کل و روسای ادارات وزارت امور خارجه فرانسه در ناهاری در سفارت دعوت کرده و سر میز بودیم آگاهی دادند که آقای اردشیر زاهدی سفیر در آمریکا از تهران تلفنی تماس می گیرند. آقای زاهدی اظهار داشتند: "چند دقیقه پیش آقای ژیسکاردستن، رئیس جمهوری، تلفنی با اعلیحضرت گفت‌وگو و احوالپرسی می کرد ولی به اندازه ای این مذاکرات سرد و مصنوعی بود که شاهنشاه فرمودند این تلفن شایعات مربوط به حمایت دولت فرانسه از آیت الله را بیشتر تأیید می کند." خیلی ناراحت شدم ولی کاری از دستم بر نمی آمد و فقط از مدیرکل سیاسی امور خاورمیانه که حضور داشت خواهش کردم از طرف من از آقای وزیر امور خارجه که پیام مرا به آگاهی رئیس جمهوری رسانده است سپاسگزاری کند!

• ملاقات با آقای حسن نزیه و اظهارات ایشان درباره رژیم، پیام آیت الله خمینی توسط آقای نزیه درباره گذرنامه آقایان بنی صدر و قطب زاده، اظهارات مجدد آقای نزیه درباره فعالیت های آیت الله خمینی در فرانسه

در آغاز روزهای نوامبر آقای حسن نزیه به اتفاق همسر و دخترشان که در راه رفتن به آمریکا بودند در سفارت با اینجانب ملاقات کردند. با آقای نزیه از سالیان پیش آشنایی و دوستی داشتم. همیشه روابط ایشان با من و فامیلم صمیمانه بود. آقای نزیه به طور سربسته از وضع ایران صحبت کرد و اظهار داشت که دیگر امیدی به این حکومت و رژیم نیست و ملیون و آزادیخواهان و روحانیون در فکر پایه گذاری پایداری آینده ایران هستند و از هم اکنون مشغول تدوین قانون اساسی تازه ای برای ایران هستند که من هم در تهیه آن شرکت دارم. تلاش کردم آگاهی های بیشتری در این مورد کسب کنم ولی آقای نزیه اظهار داشت در مراجعت از آمریکا مجددا به دیدنم می‌آید و مفصلا گفت‌وگو خواهیم کرد. 

در عین حال اخبار ضد و نقیضی از هر طرف می رسید به ویژه یکی از دوستان قدیمی؛ آقای حکمی که از سال ۱۳۲۵ در وزارت پیشه و هنر با هم همکار بودیم و خیلی سنگ آیت الله را به سینه می زد. هر چند روز یک بار به دیدنم آمده، شایعات و خبرهای به اصطلاح محرمانه را به آگاهی من می رساند. هر بار نیز اظهار می کرد دوست عزیز بی خود وقت خود را در سفارت تلف می کنی. باید با هم برویم نزد آیت الله خمینی تا فی المجلس حکم سفارت تو را تا آخر عمر امضا کند و با خیال راحت زندگی کنی...! من هم هر بار به او اظهار می داشتم تو خودت به خوبی من را و فامیلم را می شناسی و می دانی که به قانون اساسی و رژیم وفادار بوده و به هیچ وجه در سیاست دخالتی نداشته و ندارم و به نظر من باید سعی کنی آیت الله خمینی را از اوضاع باخبر کنی و راهی برای آشتی ها بدست آوری. 

در میانه ماه دسامبر آقای نزیه که از آمریکا مراجعت کرده بود به دیدنم آمد و مفصلا درباره وخیم تر شدن وضع در ایران – تشکیلات مهاجمان در مساجد، کمیته های ویژه برای به دست گرفتن زمام کشور و غیره و غیره – صحبت کرد و سپس اظهارداشت بهتر است در مورد آینده خودتان بیشتر فکر کنید چون وقت زیادی نمانده است و رژیم سلطنتی به زودی سقوط خواهد کرد. به ایشان گفتم همان‌گونه که من را می شناسید هیچ‌گاه در سیاست دخالت نداشته‌ام و همیشه خود را تابع دستورات وزارت متبوعه دانسته‌ام و با اعتقاد به قانون اساسی و آینده ایران به وطنم خدمت می کنم؛ بنابراین از من انتظار تغییر رویه نداشته باشید.

حدود دهم ژانویه 1979 [20 دی 1357] آقای نزیه تقاضای دیدار فوری من را کرد. همان روز ایشان را پذیرفتم؛ این بار آقای نزیه اظهار داشت که از طرف آیت الله خمینی پیغامی برای من دارد و سپس ادامه داد حضرت آیت الله می فرمایند من دو فرزند خوانده دارم؛ قطب زاده و بنی صدر، چرا باید این افراد پاک و درست و مومن گذرنامه ایرانی نداشته باشند. مردم شما را سفیری بی طرف (دستور شاهنشاه بود که نسبت به همه مقررات اجرا شود) می دانند و اگر مسئولیت سرپرستی ایرانی ها را در فرانسه دارید برای این دو فرزند خوانده من گذرنامه صادر و تحویل بدهید. به آقای نزیه گفتم آیت الله خمینی باید بداند که با وجود حملاتی که هر روز خودشان و اطرافیانش به شخص اعلیحضرت و دولت می کنند شاهنشاه دستور داده اند که با اقامت آیت الله در فرانسه مخالفت نشود، با ایشان و اطرافیانشان مانند دیگر ایرانیان طبق قوانین و مقررات رفتار کنیم. بنابراین درباره آقای قطب زاده و بنی صدر که گذرنامه هایشان به دستور مقامات امنیتی باطل شده است باید از مرکز کسب دستور کنم. اتفاقا ظرف دو روز گذشته ده ها تلگراف و نامه از انجمن های حقوق بشر و وکلای دادگستری، هنرمندان، دانشجویان و غیره در مورد آقای قطب زاده رسیده بود که به وزارت امور خارجه منعکس کرده ام. پیغام آیت الله را هم به وزارت امور خارجه منعکس خواهم کرد.
پس از رفتن آقای نزیه مراتب را تلگرافی به مرکز مخابره کردم و حتی تلفنی با معاون اداری که سرپرستی امور کنسولی نیز با اوست تماس گرفتم و توضیحات لازم را دادم. بامداد روز پس از آن تلفنچی آگاهی داد آقای دکتر بختیار، نخست وزیر، می خواهد صحبت کند. آقای دکتر بختیار اظهار داشتند که گزارش تلگرافی شما رسید، فورا یک گذرنامه عادی به قطب زاده بدهید. از ایشان خواستم اوامرشان را به وسیله وزارت امور خارجه ابلاغ بفرمایند و همان روز تلگرافی با امضای آقای میرفندرسکی، وزیر امور خارجه به همان مضمون که دستور صدور گذرنامه را داده بود واصل شد. به آقای نزیه تلفن کردم و خواستم به آقای قطب زاده آگاهی دهند با داشتن شناسنامه و دو قطعه عکس به قسمت کنسولی مراجعه و گذرنامه خود را دریافت بدارند. هنوز یک ساعت از این مذاکره نگذشته بود که آقای نزیه تلفن کرد و اظهار داشت قطب زاده به سفارت رجوع نخواهد کرد، بنابراین گذرنامه نامبرده را صادر کنید و یا به من یا فرد دیگری که از طرف ایشان رجوع می کند تسلیم بفرمایید! خیلی ناراحت شدم و به آقای نزیه گفتم هرکسی که خود را ایرانی می داند و تقاضا دارد که گذرنامه ایرانی داشته باشد باید به سفارت رجوع کند و طبق قوانین و تشریفات جاری که احترام آن برای تمام ایرانیان واجب است مانند سایرین رفتار کند!

بامداد روز پس از آن، آقای قطب زاده تلفنی از من تقاضای ملاقات کرد و اظهار داشت هر ساعتی تعیین بفرمایید خواهم آمد. پس از نیمروز همان روز ایشان را در دفترم پذیرفتم و از آقای کفایی، سرپرست امور کنسولی سفارت که در دفترم حضور داشت خواستم که طبق دستور نخست وزیر و اجازه وزارت امور خارجه گذرنامه برای آقای قطب زاده صادر و به ایشان تسلیم کند. 

ظرف مدتی که گذرنامه حاضر می شد به آقای قطب زاده گفتم من از پادشاهم دستور دارم که نسبت به آیت الله خمینی مانند یک تبعه ایرانی با احترام رفتار شود و در صورت رجوع ایشان و اطرافیانشان به سفارت برای امور جاریه طبق قوانین از مساعدت دریغ ندارم؛ ولی متأسفانه حملاتی هر روز از طرف آیت الله و یا نزدیکانشان به پادشاه می شود که در جراید و تلویزیون منعکس می شود. این نشانگر آن است که آیت الله خمینی توجهی به این مطالب نمی کنند و حتی عدم مخالفت دولت شاهنشاهی را درباره اقامت موقت ایشان در فرانسه فراموش کرده اند! آقای قطب زاده با تعجب بسیار اظهار داشت: "اگر خیال می کنید که موافقت یا مخالفت شاه یا دولت و یا سفارت در صدور و اجازه اقامت آیت الله در فرانسه تأثیری دارد اشتباه محض است! زیرا به محض تصمیم به مسافرت و اقامت در فرانسه، به سفیرشان در بغداد اطلاع داده شد و به خصوص تأکید شد که آیت الله خمینی با تمام قدرت با دولت و رژیم ایران به مبارزه ادامه خواهند داد و حتی چند دولت دیگر اروپایی نیز موافقت کرده اند که ایشان به آنجا مسافرت کنند و اگر دولت فرانسه موافقت کند ترجیح داده می شود به پاریس بروند. بنابراین تعجب من در این است که شما خیال می کنید آنچه در اخبار و جراید از طرف دولت فرانسه منتشر می شود و یا به شما می گویند حقیقت دارد! نه خیر آقای سفیر شما اشتباه می کنید! دولت فرانسه به ما اجازه داده است که آزادانه در فرانسه اقامت کنیم و به خوبی از فعالیت های ما با خبر است؛ البته بر اثر اعتراض های شما هر چند روز، چند نفر از وزارت امور خارجه فرانسه نزد ما می آیند و چای صرف می شود و احوالپرسی و سپس همان شب در تلویزیون و اخبار و جراید منتشر می کنند که به آیت الله خمینی اخطار شده است از فعالیت های سیاسی در خاک فرانسه خودداری کند!"

از آقای قطب زاده پرسیدم؛ می گویند با گذرنامه سوریه ای (سوری) چند بار به لیبی مسافرت کرده اید، آیا در این سفرها از امام موسی صدر خبری به دست آورده اید؟ آقای قطب زاده اظهار داشت: "متأسفانه خیر ولی همسر و فرزندان امام موسی در فرانسه نزد ما هستند." از ایشان خواستم آنها را نزد من به سفارت راهنمایی کنند، طبق امر شاهنشاه اگر احتیاجی دارند رفع شود. اما راجع به مسافرت های من [قطب زاده] به لیبی،؛ برای اقدامات اساسی و قول و قرارهای لازم و دریافت پول برای مبارزه با رژیم و دولت ایران بوده است!

حقیقتا در برابر این صراحت مات و مبهوت شده بودم و به ایشان گفتم آقای قطب زاده شما خودتان را ایرانی می دانید و هم اکنون گذرنامه ایرانی به شما تسلیم می شود، چگونه ممکن است چنین اظهاراتی کنید؟! آقای قطب زاده پاسخ داد:"چون گفتید که از شخص شاه دستور دارید که با ما طبق مقررات اقدام کنید به خودم اجازه دادم به شما آقای سفیر بگویم که درباره حساب هایتان با دُوَل خارجی که برخی از آن ها نیز اظهار دوستی می کنند سخت در اشتباه هستید زیرا همان دولت ها نیز با ما در تماس هستند و از کارهای ما به خوبی مطلعند...!"  در این هنگام آقای کفایی با گذرنامه آقای قطب زاده وارد شد و گذرنامه را به ایشان تسلیم کرد و من را که در حیرت و افکار شگفتی فرو رفته بودم و به آینده تاریک وطنم می اندیشیدم ترک گفت! چون فرصت نشد که سرکنسول پول تمبر را وصول کند ناچار پول تمبر گذرنامه از حساب شخصی اینجانب پرداخت شد!

• مأموریت دکتر ناصر یگانه و محمدرضا جلالی نایینی برای آماده سازی سید جلال تهرانی برای میانجیگری و مذاکره با آیت الله خمینی

نیمه های ماه نوامبر در هنگامه جنجال سیاسی ورود آیت الله خمینی به پاریس و اخبار رادیو و تلویزیون و رسانه های فرانسه درباره ایران، تلفن دفترم زنگ زد و منشی آگاهی داد که آقای دکتر باهری، وزیر دادگستری از تهران صحبت می کنند. آقای دکتر باهری اظهار داشتند که: "با اولین پرواز ایران ایر آقای ناصر یگانه، دادستان دیوان عالی کشور، به اتفاق آقای جلالی نایینی، نماینده مجلس شورای ملی برای یک امر مهمی از طرف شاهنشاه به پاریس آمده و تقاضا دارم نهایت همکاری را در انجام این مأموریت مهم با آن ها به عمل آورید." هر چه سعی کردم از مبنای این مأموریت سر در بیاورم نشد. فقط ایشان گفتند: "مربوط به آیت الله خمینی است و خودشان توضیح خواهند داد."

دو روز پس از آن آقایان دکتر یگانه و جلالی نایینی در دفترم حضور یافتند و اظهار داشتند همان‌طوری که می دانید وضع ایران روز به روز وخیم تر می شود و به طوری که دیده می شود دولت نیز قادر نیست که این بحران عظیم را رفع کند به همین دلیل ما دو تن تصمیم گرفتیم حضور اعلیحضرت شرفیاب شویم و مطالب را صریح و عریان با معظم له در میان بگذاریم. پرسیدم شاهنشاه پس از شنیدن اظهارات شما فرمودند چه باید کرد؟ عرض شد به نظر ما باید یک تن که مورد اعتماد و اطمینان اعلیحضرت و قبول آیت الله خمینی باشد میانجیگری کند و با آیت الله خمینی مذاکره کند و به نظر ما آقای سید جلال تهرانی برای این مأموریت بهترین شخص است؛ شاهنشاه فرمودند اقدام کنید نظر به خصوصی ندارم. چون آقای سید جلال تهرانی در پاریس زندگی می کند این است که ما اینجا آمده ایم و از شما می خواهیم که با ما همکاری کنید تا آقای تهرانی را حاضر کنیم این مأموریت را قبول کند. همان روز پس از رفتن آقایان از سفارت تلفنی با آقای معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاهنشاه گفت‌وگو و از ایشان کسب دستور کردم. آقای معینیان اظهار داشتند که ایشان از موضوع مذاکرات و دستور شاهنشاه اطلاعی ندارند!؟ اما به اینجانب تأکید کردند که طبق نظر وزیر دادگستری با آقایان همکاری کنم. روز پس از آن؛ نخستین جلسه ملاقات در هتل Palace Trianon با آقای سید جلال تهرانی انجام شد. آقایان یگانه و جلالی نایینی به تفصیل از وضع آشفته و گرفتاری های سیاسی و برخوردهای شدید مخالفین و دولت سخنرانی کردند و بالاخره از آقای تهرانی خواستند که قبول مأموریت کند و با آیت الله خمینی مذاکره کند. آقای تهرانی اظهار تعجب کرد که چطور پس از سال ها که ایشان فراموش شده و کنار گذاشته شده است و هیچ ارتباطی با مقامات مرکز ندارد اکنون یک باره مورد اعتماد و برای یک چنین کاری مأمور شده اند؟! و اظهار داشتند قابل مطالعه است! 

این ملاقات ها بیش از دو هفته به طول انجامید و گه گاه آقای سید جلال تهرانی با اینجانب ملاقات یا با تلفن درد دل می کرد و اینجانب نیز تلاش می کردم که ایشان دلتنگی های گذشته را فراموش کند و حتما این مأموریت مهم را بپذیرد. بالاخره آقای تهرانی حاضر شدند که این مأموریت را بپذیرد و اظهار داشتند که برای انجام کار باید مستقیما از نظریات اعلیحضرت و شرایط مذاکرات کاملا مطلع و مطمئن بشوم؛ بنابراین مسافرت ایشان به تهران و شرفیابی حضور شاهنشاه قبل از تماس با آیت الله خمینی واجب و ضروری است. چون این مذاکرات خیلی به درازا کشید آقای جلالی نایینی برای انجام امور خصوصی به آمریکا رفتند و آقای دکتر یگانه هم درصدد مراجعت به تهران بودند لذا از اینجانب خواستند که مذاکرات را ادامه دهم و هر چه زودتر آقای تهرانی را روانه تهران کنم. در حین مذاکرات آقای تهرانی اظهار داشتند که یک بلیط درجه دوم هواپیمای ملی ایران دارند که اعتبار آن تمام شده است و باید آن را تمدید کنیم. هواپیمایی ملی نیز طبق مقررات خود نمی توانست این کار را انجام دهد بنابراین آقای دکتر یگانه پیش از بازگشت به تهران یک بلیط هواپیما رفت و برگشت درجه یک به تهران به نام آقای تهرانی را به اینجانب دادند که تسلیم آقای سید جلال تهرانی بشود و دیگر عذری نیاورد و به ویژه خواهش کردند که به ایشان گفته شود این بلیط یک هدیه کوچک از طرف ایشان است و به هیچ وجه ربطی به دولت ندارد و امیدواریم که کارها به طریق مقتضی حل شود.

اتفاقا در همین زمان خود اینجانب نیز به اتفاق آقای اردشیر زاهدی که سر راه از واشنگتن به پاریس آمده بودند که برای عرض گزارش به تهران بروند عازم تهران شدم. در مدت چهار روز که در تهران بودم در مورد سید جلال تهرانی که ایشان نیز در تهران بود با آقایان دکتر باهری، معینیان و دیگر مقام های دولتی مربوط گفت‌وگوهایی انجام دادم و تقاضا کردم ترتیبی داده شود که هر چه زودتر ایشان شرفیاب شود و برای انجام مأموریت به پاریس برگردد. دو روز پس از بازگشت به پاریس، آقای تهرانی تلفنی از تهران اظهار داشتند ده روز است که طبق نصیحت شما به تهران آمده ام و تاکنون به هر مقامی که لازم بوده نیز پیغام داده ام که اینجا منتظر شرفیابی هستم ولی تا کنون پاسخی نرسیده است. بنابراین از شما می خواهم که ترتیب قطعی این کار را بدهید! خیلی ناراحت شدم و به ناچار به آقای اردشیر زاهدی که هنوز در تهران بودند تلفن کردم و ماجرا را بازگو کردم و به همت ایشان آقای تهرانی فورا شرفیاب شد. ابتدا ایشان به عضویت شورای سلطنتی و سپس به علت کبر سن نسبت به بقیه به ریاست آن منصوب شد.

اکنون رویدادهای غیر منتظره با سرعت غریبی یکی پس از دیگری در ایران به وقوع می پیوست و بالاخره اعلام مسافرت اعلیحضرتین به مصر و مراکش بود که تشنج را به حد اعلا رساند. در این هنگام از تهران آگاهی دادند که آقای سید جلال تهرانی رئیس شورای سلطنتی روز ۱۸ ژانویه [28 دی] به طور محرمانه به پاریس خواهند آمد. اینجانب که مدت ها بود انتظار ورود ایشان و انجام آن مأموریت مهم را داشتم در ساعت موعود برای استقبال از رئیس شورای سلطنتی در فرودگاه پاریس حضور یافتم و با کمال تعجب؛ روزنامه نگاران، رسانه ها، عکاسان و گروه زیادی از خبرسازان را در سالن فرودگاه دیدم که آنان هم در انتظار بودند تا با مهمترین شخصیت سیاسی ایران یا بهتر بگویم جانشین رئیس کشور مصاحبه کنند.

به محض ظاهر شدن آقای تهرانی؛ این لشگر روزنامه نگاران و رسانه ها دور ایشان را گرفتند و هر یک پرسشی می کردند ولی آقای تهرانی که مطمئنا خودشان خبر مسافرت به پاریس را لو داده بودند به جای پاسخ و اظهار اینکه فعلا مطلبی ندارم تا بعد، مانند کسی که در مسابقه دو و میدانی شرکت دارد در سالن فرودگاه شلنگ می انداختند و فریاد می زدند «آقا، ولم کن، آقا ولم کن». خبرنگاران که ایشان را دنبال می کردند معنی کلمات ایشان را که خیال می کردند مطلب مهمی است جویا می شدند! اینجانب که به وقار و متانت شاهنشاه عادت داشتم با نهایت شرمندگی در گوشه ای تقریبا مخفی شده بودم و به این صحنه کمدی اسفناک می نگریستم. 

بالاخره با کمک دو تن متعلقین ایشان، آقایان حسین فرهودی و سرتیپ ناصر سطوتی، که خود آقای تهرانی آنان را از تهران آگاه کرده بودند، آقای رئیس شورای سلطنتی (!) را در اتوموبیل سفارت سوار کردم و به سوی منزل ایشان که در نزدیکی ورسای بود حرکت کردیم. در اتوموبیل از ایشان خواستم که از جریان شرفیابی و دستوراتی که شاهنشاه داده بودند و همچنین از وقایع اخیر و گفت‌وگویی که با سایر مقام های موثر کشور داشتند من را آگاه کنند ولی جز تعارفات و مطالب کلی و به ویژه اینکه اکنون که شاهنشاه هم به خارج سفر کرده است و ایشان باید تمام فرامین را امضا کند و کارها را رسیدگی کند و ناچار باید هرچه زودتر به تهران بازگردد و الا کار کشور لنگ می ماند چیز دیگری نشنیدم...! بالاخره به منزل ایشان رسیدیم و باز هم در انتظار شنیدن خبرهای مهم به آپارتمان ایشان رفتیم. به طور مستقیم از ایشان پرسیدم مأموریت شما چیست؟! و چه گفت‌وگویی باید انجام شود؟ ایشان گفتند که باید فورا با آیت الله خمینی ملاقات کنم و خواستند تلفن کنند ولی تلفن کار نمی کرد! به ایشان گفتم می توانید از تلفن اتوموبیل سفارت که در پائین است استفاده کنید ولی ایشان گفتند بهتر است نامه بنویسیم و به سرتیپ سطوتی هم گفته ام بیاید تا نامه من را ببرد چون او آنجا راه دارد! باز هم برای آگاهی از جریان کارها نشستم و به عاقبت کار کشور می اندیشیدم که آقای سطوتی هم وارد شدند. آقای سید جلال تهرانی ظرف این مدت چند سطری با عناوین عالی (البته با سبک خودشان که نقطه روی حروف نمی گذاشتند) برای آیت الله نوشتتند و ضمن اینکه مطالب آیت الله را باید به شرف عرض برساند تقاضای شرفیابی و دست بوسی کردند و آقای سطوتی هم نامه را گرفتند و اظهار داشتند شخصا نامه را تقدیم می‌کنم، پای مبارک را می بوسم، حرکت کرد!

نزدیکی هایی ساعت 12 شب بود که من کماکان در انتظار پاسخ نامه آقای سید جلال در منزل ایشان نشسته بودم ولی پاسخی نمی رسید! صلاح دیدم به سفارت برگرددم و به کارهایم رسیدگی کنم و از آقای تهرانی خواستم هر ساعتی که پاسخ رسید بدون معطلی مرا از مضمون آن و تاریخ ملاقات مطلع کنند. آن شب تا بامداد در دفترم بیدار نشستم و هر لحظه در انتظار خبر ایشان بودم و چون تلفن منزلشان کار نمی کرد، اتومبیل سفارت که مجهز به تلفن بود را در اختیارشان گذاشتم که فورا به من خبر بدهند. بامداد روز پس از آن، راننده آگاهی داد آقای تهرانی از منزل خارج شده و به من اظهار داشتند که به سفارت برگردم. اضطراب و تشویش و نگرانی اینجانب هر لحظه که زمان می گذشت بیشتر و بیشتر می شد و این عدم آگاهی و بی خبری به اندازه ای در این هنگامه حساس مرا رنج می داد که توصیف ناپذیر است. نزدیک به یک ساعت پس از نیمروز در دفترم در انتظار خبر بودم که روی صفحه تلویزیون آقای رئیس شورای سلطنتی را چهار زانو در مقابل آیت الله مشاهده کردم که دو دستی استعفای خودش را از مقام ریاست شورای سلطنتی تقدیم آیت لله می کرد!! 

نزدیکی های ساعت 5 پس از نیمروز تهرانی تلفنی اظهار داشت که کار بسیار مهمی دارد و مایل است با اینجانب فورا دیدار کند و گزارش کارشان را به آگاهی آقای دکتر بختیار نخست وزیر برساند. ساعت 6 پس از نیمروز به سفارت آمد و بی مقدمه اظهار داشت: "دکتر بهرامی این ها آدم کش هستند و ناچار شدم استعفای خودم را بنویسم و تسلیم کنم چون جانم در خطر قطعی بود!" در گفت‌وگوی تلفنی با آقای دکتر بختیار، نخست وزیر که به سختی انجام شد چنین تشریح کردند که؛ این استعفا لازم بود تا بتوانیم تماس خود را برای گفت‌وگوهای آینده با آیت الله محفوظ بدارم! سپس خواست با شاهنشاه گفت‌وگو کند ولی موفق نشد و اینجانب را در یک حالت یأس و ناامیدی و بدبینی ترک گفت. چند روز پس از آن آقای دکتر بختیار نخست وزیر تلفنی از من خواستند به آقایان سید جلال تهرانی، دکتر اعتبار و رضا حاج مرزبان، مشاور امنیتی دکتر بختیار که به نمایندگی ایشان برای آیت الله خمینی پیغام آورده بودند آگاهی بدهم با هواپیمایی که در فرودگاه اورلی پاریس  انتظار می کشید به تهران بازگردند زیرا بلافاصله پس از ورود این هواپیما به تهران فرودگاه مهرآباد برای مدت نامعلومی بسته خواهد شد. پاسخ آقایان سید جلال تهرانی و دکتر اعتبار منفی بود و در پاریس ماندند! فقط آقای رضا حاج مرزبان، مشاور دکتر بختیار با هواپیما به تهران بازگشت و بیچاره پس از مدتی تیرباران شد!

ادامه دارد...

کلید واژه ها: فرانسه انقلاب ایران جمهوری اسلامی ایران سفارت ایران در فرانسه سفارت ایران در پاریس معین نیک طبع محمدرضا شاه امام خمینی (ره) شاپور بهرامی بهرام بهرامی


( ۱ )

نظر شما :