سبعیتی که نظیر ندارد
غزه و چالش های بزرگ برای آمریکا و غرب
دیپلماسی ایرانی: بسیاری از محققان سیاست جهانی مدتهاست افول ایالات متحده و نظامات زیر رهبری این کشور را مورد بحث و ترویج قرار می دهند. برخی فراتر رفته و معتقدند آمریکا گرایش به انزواگرایی سال های پس از استقلال دارد و می خواهد مداخلات جهانی خود را کاهش دهد. برخی دیگر چنین تحلیل هایی را مطابق با شرایط امروز ظرفیت های ملی و بین المللی این کشور نمی دانند و معتقدند آمریکا هنوز فاصله زیادی با چنین رویکردی دارد. بیش از یکصد و سی سال پیش بود که ایالات متحده پس از استقلال و بیرون راندن انگلیسی ها، فرانسوی ها و نهایتا اسپانیایی ها، با آزاد کردن کوبا، پورتوریکو، گوام و فیلیپین از استعمار اسپانیا، از 1890 از انزوای داخلی خارج شد و راه توسعه طلبی جهانی را پیشه کرد. نقطۀ آغازین این روند، لشکرکشی به فیلیپین و سرکوبی خونین استقلال خواهیها در آن سوی اقیانوسها بود. کشمکش طولانی دو جناح داخلی "ضدامپریالیستها"ی طرفدار آزادی و "توسعه طلبان" طرفدار اقتدار جهانی، در آمریکای پس از استقلال، به نفع گروه دوم به پایان رسیده بود و این کشور با ایجاد قوای مجهز بحریه، با درنوردیدن پهنۀ دریاها پا به عرصه های جهانی گذاشت. ورود آمریکا به جنگ اول و دوم، جنگ ویتنام، جنگ کره و بسیاری جنگها و مداخلات نظامی و سیاسی در اقصا نقاط عالم، حاصل این ورود و راهبرد موفقی بود که این سرزمین بکر و پهناور را به قدرت اول جهانی تبدیل کرد. انباشت بی نظیر قدرت، ثروت، منابع، امکانات و نیروی انسانی و ضرورت هم افزایی آن وسرریز پرفشار این همه، نمی توانست در داخل محبوس بماند و این قدرت نوظهور مانند تمام قدرت های بزرگ تاریخ، درپی آرزوهای بزرگ به راه افتاد.
به همین دلیل و هنوز بسیار دور از واقعیت بودن افول ایالات متحده و جهان آزاد غربی است که رجعت آمریکا به انزواطلبی با واقعیات موجود مغایر است و مجموعه ساختارهای ملی آمریکا، چنین رویکردی را غیرممکن کرده است. آمریکا بعد از بیش از نیم قرن هنوز مولفه های قدرت برتر خود را حفظ کرده و برخی دیگر را ارتقا داده و از رقیبان پیشی گرفته است. حفظ و ارتقاء این عوامل در عرصه سیاسی، اقتصادی، نظامی، فنآوری، علمی، دانشگاهی و مالی امری واضح است. ایالات متحده هنوز حدود 25 درصد تولید ناخالص جهانی را به خود اختصاص داده ، 90 درصد تجارت بین المللی به دلار آمریکا است و 60 درصد ذخائر ارزی جهانی به دلار آمریکا دپو شده و کاهش حادی در این روند در آیندۀ نزدیک پیش بینی نمی شود. برخی کارشناسان معتقدند که با توجه به تمرکز مجموعۀ ثروت گلوبالی و ارزش کمپانیهای چند ملیتی با منشاء آمریکایی، ایالات متحده در حقیقت حدود نصف ثروت جهانی را در خود انباشته دارد. طبق بررسی فرید زکریا سیاست شناس آمریکایی: "در سال 2008 حجم اقتصاد آمریکا و حوزه یورو به قیمت جاری تقریبا یک اندازه بود. امروز اقتصاد آمریکا تقریبا دو برابر منطقه یورو شده است. درآمد سرانه ایالات متحده حسب قدرت خرید در سال 1990 حدود 17 درصد بیش از ژاپن بود. امروز این سهم به 54 درصد افزایش یافته است. همین سهم در همین مدت در قیاس با منطقۀ یورو به ترتیب 24 درصد و 32 درصد است." مولفه های متنوع قدرت نرم و نهادهای بین المللی، همچنان زیر نفوذ آمریکا در دنیا عمل می کنند. آمریکا، بیش از تمام رقبا، توان ائتلاف سازی و یارگیری بینالمللی دارد. فقط یک پیمان نظامی ناتو که کاملا نهادمند و متعهد به امنیت اعضاست از 32 کشور اکثرا توسعه یافته و ثروتمند تشکیل شده و به مدت بیش از هفت دهه زیر رهبری ایالات متحده عمل می کند.
در طول تاریخ قدرت های فائقه جهانی در همجواری مستقیم با انبوه همسایگان سرزمینی، در رقابت و جنگ و تضعیف بودند: امپراتوری های روم، ایران، مغول، چین، اعراب، عثمانی، روسیه و اروپا همگی براثر رقابت یا جنگ با یکدیگر، رو به افول و تحلیل گذاشتند. برعکس ایالات متحده در یک موقعیت بی نظیر ژئواستراتژیکی، در فاصله دور با حائل آبهای پهناور دو اقیانوس و دو کشور بزرگ و نسبتا هم پیمان کانادا و مکزیک، قرار گرفته که این موقعیت شاید در تمام تاریخ نمونه نداشته است.
اینها همه واقعیت دارد و از این هم بیشتر..... اما این یک روی واقعیت است و واقعیت مهم تر این است که در روند بالندگی و رشد پس از جنگ دوم ایالات متحده و متحدان، وقفه و ایستایی آشکاری ایجاد شده و در مقابل، رقبای قدرتمند و نوظهوری پیدا شده اند. ایالات متحده به دلیل سیاست های اشتباه مخصوصا در سه دهۀ اخیر و پس از فروپاشی اتحاد شوروی، مدعی برپایی نظم نوین جهانی تکقطبی شد و با اعلان غلبه نهایی لیبرال دموکراسی، دچار کِبر و سرمستی شگفت انگیزی شد و از برآمدن رقبای قدرتمند غافل ماند. هنری کیسنجر این غفلت را چنین توضیح می دهد: "این اشتباه بود که گذاشتیم و حتی حمایت کردیم تا چین رشد اقتصادی و تکنولوژیکی طبق نمونه غربی پیدا کند، بلکه بتوانیم این قدرت آسیایی غربی شده را با دنیای آزاد همراه کنیم. از 2016 بود که با سیاست های شی، رهبر چین فهمیدیم که رقیب آسیایی دارد راه مستقل ملی خود را میرود و به یک چالش بزرگ تبدیل میشود، پس شتابان درصدد مهار چین برآمدیم که دیگر دیر شده بود".
امروزه حتی راستترین تحلیلگران نیز معتقدند که هجوم ایالات متحده به افغانستان و عراق، بالاتر از شکست در ویتنام، به ضرر غربی ها تمام شده است. این دو عقبگرد به همراه ناتوانی غربی ها در ساقط کردن نظام بشار اسد در سوریه و عرض اندام روسیه و ایران در شامات، زنگ خطر را برای آنان به صدا درآورد و یک پوتین روسیه، (با برآورد غلط یا درست خود) زیر حمایت تلویحی چین، نخستین رویارویی نظامی مستقیم را با غرب در اوکراین به محک تجربه سپرد و پس آنگاه بود که دنیای غرب برای نخستین بار پس از جنگ دوم خود را با یک رویارویی راهبردی و پر هزینه با ائتلاف رقیب: روسیه، چین و ایران مواجه دید. گرچه سیاستمداران عاقبت اندیش اروپایی خیلی پیشتر هشدار هایی در ضرورت تعامل بینابینی و غیر تحقیرآمیز با روسیه می دادند، ولی حالا دیگر همه به این نتیجه رسیده اند که چند دهه پیشروی بیملاحظه ناتو به سوی مرزهای روسیه، سیاستی تحریک آمیز و اشتباه بوده است.
قاره اروپا و مخصوصا آلمان مانند دوره جنگ سرد، که خاکریز اول در مواجهۀ دو قطب رقیب بود، اینک دوباره خود را بازندۀ اصلی در سه دهه سیاست های مهاجمانه ایالات متحده می بینند. می توان گفت که روسیه با تهاجم به اوکراین توانسته یک قلاب امنیتی چندصد کیلومتری بازدارنده میان مرزهای خود با نیروهای پیش تازنده غربی به رهبری آمریکا ایجاد کند و پیشروی ناتو را تا حد زیادی متوقف سازد. این قبلا کمتر وجود داشت و غرب حالا متوجه شده که برخلاف تصور قدرت فائقه نیست و کسری های بنیانی بسیاری دارد. روسیه پیش خود حساب میکند اگر بتواند تمام شرق اوکراین را تا بندر اودسا متصرف شود و راه دریای سیاه را به روی اوکراین و شرق اروپا ببندد (که تاکنون قسمت اعظم این کار را پیش برده) آنوقت است که جریان تازه ای در تاریخ کهن دو دریای سیاه و مدیترانه و کل اورآسیا رقم بخورد.
این هم درست که ایالات متحده و غرب در یک راهبرد بلند، می خواهد روسیه را در اورآسیا با جنگ، فرسوده و زمینگیر کند و با تضعیف روسیه، پوتین را از کنشگری بین المللی و منطقه ای (نظیر سوریه و جاهای دیگر) بازبدارد. برخی هجوم روسیه به اوکراین را با هجوم اتحاد شوری به افغانستان که مقدمه فروپاشی ابرقدرت شرق بود، مقایسه می کنند. چنین برداشتی با واقعیات امروز بینالملل همخوانی ندارد. در جنگ سرد، غرب با ابرقدرتی مقابله می کرد که زیر بار تعهدات جهانی و پیرامونی (مخصوصا شرق اروپا) توان زیادی را از دست داده بود. روسیۀ امروز تا حد زیادی فارغ از این تعهدات کمرشکن است، مضافا با وسعت سرزمینی، منابع عظیم انرژی و انواع مواد خام زیرزمینی و صادرکننده جهانی غلات، از قدرت ایستادگی موثری برخوردار است و این پتانسیل عظیم بسادگی پاسخگوی نیازهای یک جمعیت محدود 140 میلیونی است که امروزه زیر تهدیدات واقعی و یا تبلیغی داخلی، هرچه ناسیونالیست تر هم می شود. در جنگ سرد، غرب، چینِ دوران مائو را به کمک دیپلماسی و با کشاندن به سوی خود، نوعا در مقابل مسکو قرار داده بود. امروز این روند معکوس است و یک چین قدرتمند علاوه بر رقابت با آمریکا، جانب مسکو را گرفته و این دو با ائتلاف سازی جدید و ایجاد نهادها و پیمان های چندجانبه به رقابت با آمریکا و متحدان پرداخته اند. هنری کیسینجر این اواخر ضمن انتقاد از سیاست ضد روسی آمریکا بر سر اوکراین، توصیه کرده بود که آتش جنگ امروز در اورآسیا را می توان با نوعی معامله بینابینی سرزمینی در اوکراین به نفع روسیه، خاموش کرد. کیسینجر عواقب این جنگ را می شناخت و امیدوار بود بلکه روسیه را با این تفاهم، از ائتلاف با چین (بر عکس دوران جنگ سرد)، بازبدارد و در آن شکاف ایجاد کند. سوابق تاریخی و اکنون جنگ بزرگ روسیه در اوکراین با مجموعه دنیای غرب و ناتو نشان می دهد که روسیه ی پوتین یا حتی غیر پوتین دیگر به سختی قابل بازگشت به دنیای غرب است.
روسیه تاکنون توانسته، با توسعه و تداوم جنگ به اقتصادهای غرب و بویژه اروپا ضربه مهلکی وارد کند و آن را به رکود و هم به تورم بکشاند. روسیه که اساسا یک اقتصاد محدود انرژی و نظامی دارد، گرچه خود هم دچار مشکل و حتی بحران خواهد شد، لیکن می تواند اقتصاد و جمعیت 140 میلیونی خود را سر پا نگهدارد و شاخص ها در روسیه پس از قریب دو سال جنگ در اوراسیا، کم و بیش همین را نشان می دهد. این اروپاست که از بیش از هفت دهه و حتی در دوران جنگ سرد از انرژی سرشار و بسیار ارزان روسیه برخوردار بود و اقتصاد خود را رونق و توسعه می داد. امروز این انرژی ارزان از دست رفته و نصیب رقیبانی نظیر چین و هند شده. وانگهی اروپا مجبور است هزینه های تازه و کمرشکن نظامی را که 80 سال پس از جنگ به آن عادت نداشت، بر دوش بگیرد و زرادخانه های فرسوده خود را بازسازی کند. اروپا اینک دارد خود را دوباره بشدت مسلح می کند.
در اروپای پس از جنگ دوم که اروپای ثبات، اقتصاد، تجارت، رشد، صادرات، اشتغال، توریسم و رفاه بود، مشکلات بلکه بحران های بی سابقه ای براثر جنگ در اوکراین ایجاد شده است. نگاهی به بروز رکود در دو کشور بزرگ اروپا یعنی آلمان و بریتانیا که پس از جنگ دوم تاکنون بیسابقه بوده، فقط یک نمونه از چنین عارضۀ تهدید کننده ای است. برخی تحلیل گران اقتصادی بروز بحران مشابه بحران بزرگ مالی 2008 را اینک در ممالک غربی دور از واقعیت نمی بینند که اثرات دومینویی آن شاید برخلاف گذشته، دیگر بآسانی قابل مهار نباشد.
در این مقال دیگر مجال نیست به مشکل بزرگ و خودساختۀ ایالات متحده و بریتانیا در خاورمیانه و فاجعه تازه در غزه بپردازیم. خلاصه بگوئیم که غرب، مخصوصا انگلوساکسون بیش از سه ربع قرن است با نصب یک سیستم آپارتاید و اشغالگر در وسط دنیای مسلمان در حال گذار و بیداری، دچار خطای محاسباتی بزرگی شده که عوارض آن بتدریج دارد گریبانش را می گیرد. سبعیتی که سیستم آپارتاید دنیای غرب اخیرا در غزه مرتکب شده، وجدانهای عمومی را مجروح و تمام دنیای متمدن امروز را آن هم در اوج توسعه فکری و اجتماعی اش، بشدت تکان داده است. این بهمیت و نسل کشی، 80 سال پس از جنگ جهانی و در حالی که دنیای غرب از نهادهای ترقیخواهانه و قدرت نرم بزرگی برخوردار شده و برای نسل های نو و بی خبر از عوارض جنگ در دنیا، جاذبه ایجاد می کرد به یکباره با این جنایت تاریخی تا حد بسیار زیادی از بین رفته است. سیستم آپارتاید و نژادپرست مستقر در اماکن مقدسه و حمایت کامل غرب از آن نشان داد که این قوم با باورهای موهومی و جعلیات عهد عتیقی و خود برترپندار، نه حقوق می شناسد، نه بشر، نه قانون، نه ملت، نه بینالملل و نه هیچ چیز دیگر. اینها همه خسارت کمی برای آمریکا و غربِ مدعی نیست.
نظر شما :