ضرورت نگاه تاریخمند به ریشه های بیگانهستیزی و اسلامهراسی اروپا
نگذاریم پرچمداران جعلی پرچمدار تعامل بردبارانه ادیان شوند
دیپلماسی ایرانی: پیرامون اسلام هراسی و مسلمان ستیزی جوامع غربی و وجه افراطی و نکوهیده آن یعنی توهین به مقدسات و به ساحت نبی مکرم اسلام (ص)، ضروری است، نخبگان و مصلحین جوامع اسلامی، اندکی به ریشه های تاریخی چنین فرآیند مذمومی هم توجه کنند و با نقد منصفانه، پل تفاهم ایجاد کنند و با تقویت اشتراکات و افکار روشنگر، موجبات همزیستی و صلاحاندیشی دو تمدن بزرگ غربی و اسلامی را فراهم آورند. موضوع این است که دنیاهای غربی و بخصوص اروپایی بیش از 15 قرن از خون و خونابۀ قرون وسطایی، از حاکمیت هراسناک آباء کلیسایی و تفتیش عقاید، انواع جنگهای هفتساله و سیساله و صدساله اروپایی، جنگهای صلیبی، جنگ های دهقانی و هجوم بربرهای شمالی گرفته تا به قحط و غلای ناشی از بلایای طبیعی و طاعون و جزام و .... عبور کرده و با رنج و مشقت وصفناپذیر به بالندگی امروزی رسیده و هم البته تمام عوالِمِ عصر جدید را با دستاوردهای خود قرین سعادت و آسودگی کردهاند. انسان غربی امروز میداند که این قاره کوچک بلازده، با فتوح برقآسای اعراب و مسلمانان، چه امتناع سرسختانه از خود نشان داده و برای حفظ هویتاش چه رنج و تعب تاریخی را از سرگذرانده و پسآنگاه، در برابر تهاجم قشون عثمانی که قریب ششصد سال نفس اروپاییان را گرفت و آنها را از هرچه هستی و توش و توان ساقط کرد، چه تجربههای جانکاهی را آزموده است.
با سقوط باستیل در حومه پاریس در اواخر قرن هیجدهم، که نماد غلبه بر تاریخ دراز این همه ادبار و فلاکت بود، سپس با اصول انقلاب فرانسه، که اومانیسم و لائیسیته را تا مرزهای یک دین و آیین اعتلا داد، اینک انسان اروپایی خود را سخت به حفط و حراست از این آئین رهاییبخش متعهد می بیند و هرآنچه این دستاورد را بمخاطره اندازد به مدافعه برمیخیزد. این مرام اوست. اومانیسم، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر عین ناموس انسان غربی است و او هویت خود را مدیون حفظ این دستاورد آزادیبخش می فهمد. مخصوصا فرانسه که مهد انقلاب بزرگ بود، بیش از دیگران خود را ملزم به تقویت این هویت میشناسد. این وسواس، در انسان اروپایی قرن بیستم که چند مرتبه با فاشیسم و نازیسم، سپس استالینیسم، پشتاش لرزید، و پیش تر در قرون هیجدهم و نوزدهم، استبداد سلاطین و ناسیونالیسم حکومتی سرکوبگر را تجربهای خونآلوده کرد، تشدید شده و اینک حتی به نوعی ناهنجاری و روان نژندیِ اجتماعی در قالب بیگانه هراسی، نئوناسیونالیسم، راستگرایی افراطی و فرایندهای تنافر از وحدت اروپایی انجامیده است.
اما اینک: عقیدۀ "دارالاسلام و دارالحرب" و وجه متعصب و منحرفِ سلفی آن: القاعده و داعش و طالبان و .... به صورت چالش دیگری برای جوامع اروپایی خودنمایی و هراس و نفرت توامان او را برمی انگیزد. همانکه در تابستان داغ 2015 با هجوم آوارگان مسلمان منطقه به اروپا توسط سلطان جدید آناتولی، اردوغان آغاز شد و همراه با آن موج ترور و حملات انتحاری نوع داعشی، پایتختهای اروپایی را در هراس بیسابقهای فرو برد. فرانکو کاردینی مورخ ایتالیایی در مقدمۀ کتابش، "تاریخ روابط اسلام و اروپا" می نویسد که: "... با گذشت بیش از سیزده قرن چالش و سوء تفاهم میان اروپا و مسلمانان، هنوز هراس و خطر بر دروازه های اروپا می کوبد...". آری، انسان اروپایی منزجر از دستپخت بدفرجام و غلط سیاستمدران خود، اینک خطر را از هرسوی: از سواحل مدیترانه، از شمال آفریقا، از بوسفور و داردانل و از جاهای دیگر احساس می کند و به عینه می بیند که اینان اگر دیروز با سپر و شمشیر هجوم می آوردند، امروز با لشکر فقر و فاقه و انتحار، اروپا را به محاصره می کشند. باید گفت که اروپای مستقر و منفعل امروز، با سیاست های مخاطره آمیز آمریکای امثال ترامپ و تمام دنیاها و تمدنهای نوظهور از چین و ماچین تا کریمه و بوسفور و جاهای دیگر از یکسو و موج ناسیونالیسم افراطی و جریانهای گریز از مرکز و وحدت، باردیگر به محاصره درآمده و در انتخاب راهبرد پاسخگو و برون رفت از تهدیدات، مردد مانده است. اروپای امروز از مولفه های قدرت دیروز خود، تا حد زیادی تهی گردیده است.
بیائید به گذشته نیز نگاه کوتاهی بیفکنیم: پس از رفرماسیون، رنسانس، روشنگری و انقلاب صنعتی و قدرتگیری نهادمند جهان غرب، فتوح استعماریِ سرزمین ها، مخصوصا در شرق، به مدت حداقل دو سده، در دستور کار و سیاست غربیان قرار گرفت و تا امروز دنبال شد. این نوع استیلاجویی در دهۀ 1980 در ابعاد مدرن نومحافظهکاری و نئولیبرالیسم اقتدارگرا و لاجرم در شکل مالیۀ آن، بگویم نوعی "کازینوکاپیتالیسم"، در ایالات متحدۀ ریگانیسم ظاهر شد و در بریتانیای تاچریسم پیروی و دنبال گردید. این فرآیند، همانگونه که عدم تعادل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در ممالک در حال توسعه و جهان سوم بوجود آورد، درعینحال، همزمان، مبانی فاخر اومانیسم، سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی اروپایی را نیز سخت تحتالشعاع قرار داد، بتدریج آنرا به قهقرا برد و در قاره آمریکا به امثال بوش دوم، ترامپ و بولسوانارو و در اروپا به جانسون و اوربان و دیگران ختم شد. تو گویی ناسیونالیسم مهاجم و جنگ طلب نوع قرن هفدهمی و هیجدهمی اروپایی دارد دوباره زنده می شود و ارکان نهادهای غربی و بین المللی را به تکانه می اندازد.
دیرزمانی است که مصلحین و متفکران غربی و اروپایی از این فرایند شوم، روند خشن نابردباری سیاسی و اجتماعی و بیگانههراسی و مهاجرستیزیِ مخاطره آمیز، احساس تشویش و هراس می کنند و برای جبران مافات و جلوگیری از به هزیمت رفتن میراث غرب مدرن و آوانگارد و بازگرداندن آب رفته به جوی، هشدارها می دهند، تقلاها می جویند و لاجرم دست همکاری و ائتلاف به این و آن دراز میکنند. امروز اگر به یک انسان روشنبین اروپایی نسبت به سوابق استعماری و امپریالیستی اروپا اعتراض کنی، آن را می پذیرد، اما بلافاصله پاسخ می دهد که در طول تاریخ، واقعا امپریالیست کی نبود؟ ایرانیان، عربها، مغولان، عثمانیان همگی امپریالیست بودند. قویتر و بیرحم تر هم بودند. اتفاقا اروپا در قیاس با آنان کوچکتر و نهادهای مدرنی نظیر نهاد رقابت، تشکیل سرمایه، علم، تولید انبوه، رسانه و دموکراسی را برای دنیا بهارمغان آوردهاند.
منظور از ذکر این حاشیه، فقط یادآوری این نکته به ایرانیان و هموطنان است که در دنیای پر مخاطره و متشنج امروز، ما هم قدری از فضاهای ستیهشی و حق بجانب بیرون بیائیم، چالش ها و تحولات زمانه را تاریخمند بنگریم و تحلیل کنیم، فقط به بیگانه ستیزی اروپا و اروپایی گله و اعتراض نکنیم، تنها به قاضی نرویم و راضی بخانه بازنگردیم. این شرط تعقل، ترقی اندیشه، جذب و محاصره ی افکار جهانی و لاجرم تفوق و کامیابی است. هرچه غیر از آن به جزمیت، خودپاکبینی، تکفیر دیگری و نزاع منجر می شود. سرزمین ایران و ایرانی، در هموارۀ تاریخ، پرچمدار تعامل بردبارانه ادیان و فرهنگ های گوناگون بوده و مسلمان و گبر و ترسا قرون متمادی در این سرزمین کهن، کنار هم زیسته اند و از همزیستی و بردباری، الگوها ساختهاند. تداوم این روند، یک ضرورت برای تاریخ فردا هم هست. نکند فرداروز، دوباره امثال قطر و امارات و دیگران پرچمدار جعلی این جریان اصیل شوند و سوار بر مرکب مقصود، افکار جهانی را به خود جلب کنند.
نظر شما :