تناقض سیاست تحمیل تغییر نظام در تهران با منافع واشنگتن
آمریکا باید از تلاش برای تبدیل ایران به عراق دوم دست بردارد
نویسندگان: جیمز زیبنس و چارلز مایر
دیپلماسی ایرانی: رئول مارک گرشت از بنیاد دفاع از دموکراسی ها و ری تکیه از شورای روابط خارجی اخیرا در مطلبی در واشنگتن پست با شور و هیاهو درباره تلاش برای تغییر نظام در ایران سخن گفتند و مخاطرات چنین اقدامی را بی اهمیت توصیف کردند و نوشتند که در بدترین حالت، از آمریکا به عنوان یک «طالب جنگ» یا «آشوب طلب» یاد خواهد شد. خلاصه کلام آن دو را می شد در دو جمله آخر به وضوح مشاهده کرد: «تلاش برای تغییر نظام گستاخانه نیست. عملگرایانه، مقرون به صرفه، انسانی و به بهترین تعبیر، اقدامی لیبرال است.» اما هیچ یک از این ادعاها حتی ذره ای با حقایق و واقعیت های موجود همخوانی ندارند!
با ادعای عملگرایانه بودن شروع می کنیم. برای اینکه تحمیل تغییر نظام در ایران برای آمریکا رویکردی عملگرایانه انگاشته شود، باید راهی موثر و کم خطر برای دستیابی به اهداف استراتژیک آمریکا باشد. ایالات متحده بارها اعلام کرده که هدف استراتژیک آن در خاورمیانه ثبات در منطقه است و در همین راستا، در 20 سال گذشته چه به شیوه نظامی و چه غیرنظامی از 4 مورد تغییر نظام در منطقه حمایت کرده. اما بی ثباتی در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه بر همه آشکار است. در هیچ یک از این موارد نمی شود درک کرد که چطور تغییر نظام می توانسته به حصول هدف استراتژیک ثبات منطقه ای بینجامد. دو تا از این کشورها با ایران مرز مشترک دارند و متحد نزدیک آن به شمار می روند و ایران از قدرت زیادی در آنها برخوردار است.
ایالات متحده در رویکرد تغییر نظام سابقه شکست های متعدد و پر هزینه دارد که از نمونه های بارز آن می توان به عراق، لیبی و گواتامالا اشاره کرد. اگرچه ایالات متحده در همه موارد تغییر نظام را با موفقیت پیش برده، اما همه این کشورها تا سال ها بعد به کانون بی ثباتی تبدیل شده و شاهد جنگ داخلی بوده اند. ایالات متحده در کره شمالی و کوبا کارزارهای اعمال فشار را به مثابه آنچه گرشت و تکیه در مطلب خود پیشنهاد داده اند، دنبال کرده است. این سیاست ها نه تنها به تغییر نظام در این کشورها نینجامیدند، بلکه سبب شدند جهان یک قدرت جدید هسته ای را شاهد باشد. سوابق تاریخی نشان می دهند که سیاست های ایالات متحده برای تغییر نظام در بهترین حالت بی تاثیر بوده و در بلند مدت فاجعه به بار آورده اند.
از نظر افرادی مانند گرشت و تکیه، «اعمال فشار مداوم با هدف ایجاد شکاف در نظام» بهترین سیاست گذاری است؛ اما در واقعیت، این سیاست گذاری به شدت بی ثبات کننده است. منظور از «اعمال فشار مداوم» این است که ایالات متحده باید عواقب سوء مدیریت در ایران را از طریق تحریم های مداوم و فلج کننده همراه با تهدیدهای نظامی تشدید کند. این تئوری مبتنی بر این تفکر است که درد و نارضایتی مردم ایران نهایتا به تغییر نظام در این کشور می انجامد. اما تغییر نظام در ایران به شدت بی ثبات کننده خواهد بود که متناقض با هدف استراتژیک ایالات متحده است. مشهود است که روند انقلاب های مردمی به شدت غیرقابل پیش بینی است و جدای از نتیجه آن، همواره با اتفاقات وحشتناکی همراه است.
برای نشان دادن این مساله، می توان تصور کرد که ایالات متحده درگیر نوعی نظام اقتدارگرایانه است و مردم در سراسر کشور در مخالفت با آن، اعتراض های خیابانی به راه انداخته اند. احتمالا نیروهای پلیس و حتی ارتش برای مقابله با معترضان در خیابان ها مستقر خواهند شد. در چنین شرایطی حمایت ایران از معترضان خیابانی به یک توجیه «امنیت ملی» برای مواجهه شدیدتر با آنها تبدیل می شود. در ایران دقیقا همین اتفاق رخ داده است. اختلالات و مشکلات ناشی از ناآرامی های مدنی که در حال حاضر ایالات متحده در شهرهای سراسر کشور با آن مواجه است، تنها یک نمونه کوچک از مشکلاتی هستند که تغییر نظام در ایران می تواند در منطقه خاورمیانه ایجاد کند. در صورت موفقیت رویکرد آمریکا در تغییر نظام در ایران، محتمل ترین نتیجه شروع یک جنگ داخلی دیگر در خاورمیانه خواهد بود که درد و رنج شدیدی را به مردمان این کشور تحمیل خواهد کرد. تبدیل ایران به یک کشور شکست خورده نه مقرون به صرفه است و نه انسانی و نه می تواند به روی کار آمدن نظام لیبرال دموکراسی بینجامد.
مساله دیگر نادیده گرفته شده در رابطه با شرایط کنونی این است که جمهوری اسلامی خود نتیجه عملیات بی ثبات کننده و تلاش های آمریکا برای تغییر نظام در ایران است. احساسات ضدآمریکایی در ایران هیچ ارتباطی با نفرت از لیبرالیسم ندارد، بلکه ریشه آن در مداخله های پیشین ایالات متحده در سرنگونی دولت منتخب دموکراتیک مصدق در سال 1953 و جایگزینی آن با استبداد غرق در خون مردم دارد. آمریکا آن زمان دیدگاه متفاوتی داشت و همان تصورات اشتباه بود که به روی کار آمدن جمهوری اسلامی به عنوان نظامی مقاوم در برابر فشارها و مداخلات غرب انجامید.
سیاست های ایالات متحده هیچ کمکی به بهبود شرایط در ایران یا اصلاحات در این کشور نمی کند و تنها به آسیب دیدن دولتی می انجامد که از بسیاری جهات دموکراتیک به شمار می رود و از رویکردهای سنتی اصول گرایانه فاصله گرفته است. تنها نتیجه کارزار اعمال فشار حداکثری دولت دونالد ترامپ که دو مرتبه ایالات متحده را به آستانه جنگ با ایران کشانده، وابسته کردن بیشتر مردم به دولت برای برطرف کردن مایحتاج اقتصادی بوده است.
همانطور که انتظار می رفت، اقدام ایالات متحده به خروج از توافق هسته ای ایران که انگیزه های این کشور برای دستیابی به سلاح های هسته ای را کاهش می دهد، و تلاش ها برای وادار کردن ایران به کاهش فعالیت های منطقه ای و عدم حمایت از متحدان در کشورهای همسایه، شکست خورده است. پیشنهاد شروع مذاکره با وعده خودداری از نابود کردن طرف مقابل نمی تواند شالوده مناسبی برای دیپلماسی و دموکراسی باشد. استراتژی «همه یا هیچ» طرفداران تغییر نظام نمی تواند برای ایران انگیزه ای برای میانه روی باشد، بلکه بیشتر محرکی برای افزایش قدرت و نفوذ منطقه ایست.
سیاست تغییر نظام در ایران در ایالات متحده یک تابو و امر نهی شده به شمار نمی رود، اما باید باشد. بهتر است ایالات متحده به جای پیشبرد این سیاست به این مساله بیاندیشد که کاهش فشار تحریم ها و کاهش تهدیدهایش تا چه اندازه می تواند به دموکراسی در ایران کمک کند.
منبع: ریسپانسیبل استیت کرفت / مترجم: طلا تسلیمی
نظر شما :