رمز قدرتگیری چین، از تیانشیا تا خیرالموجودین
پکن سیاست خارجی خود را چگونه تعریف کرده است؟
نویسنده: رضا میرزائی دانش آموخته روابط بین الملل
دیپلماسی ایرانی: تغییر تصویر چینی ها از نظام بین الملل جایگاه مهمی در سیستم تصمیم ساز و هدایت گر سیاست خارجی این کشور داشته است. شاید بتوان گفت مهمترین عاملِ تقویت عملگرایی در سیاست خارجی چین توجه بر شکنندگی امنیت ملی (تهدیدات امنیتی در سطوح داخلی، پیرامونی، و سیستمی) و پذیرش تحول منطبق با شرایط زمانی بوده است. در اصل سیاستمداران چین به استناد درک صحیح و پذیرش قوانین نوشته و نانوشته در نظام بین المللی، توانستند با درایت، حتی به قیمت تبدیل شدن یک سیستم سیاسی انقلابی و تحول خواه به سیستمی کنشگرِ محافظه کارانه و هماهنگ با نظم بین المللی، فرصت های مغتنمی برای خود ایجاد کنند. امروزه ادعای چین به عنوان یک قدرت مطرح جهانی حتی در جلسات رسمی با مقامات امریکایی یک کنشگری انقلابی را نیز به خوبی و به صورتی غیر شعاری عملی کرده و نقطه عطف چنین دستاوردی بینش سیاسی واقعیت سنج بوده است.
دیدگاه اولیه چین نسبت به جهان تقریباً با مفهوم "تیان شیا به معنی هر آنچه زیر آسمان است" آغاز میشود که ریشه در نظام باج و خراج تاریخی این کشور داشته است. براساس این مفهوم چین در مرکز کائنات (حلقه های تعریف شده اما محدود به وضعیتی تقریبا منطقه ای)، و امپراطور یا فرزند آسمان به واسطه حکم آسمانی حاکم و فرمانروای جهان قرار گرفته است. (فرزند آسمان بودن یا Son of Heaven و حکم آسمانی تقریبا ادعایی تکراری در طول تاریخ جهان و حکومت ها بوده است)
تقریبا پس از جنگ های معروف به تریاک بود که تغییر نگرش محدود و شاید خود محور چینی ها به سمت آشنایی و درک یک نظم جهان گستر غربی پیش رفت. هر چند این تغییرات ابتدا دائمی تلقی نمی شد، اما پس از تحمل استرس های شکست در جنگ (با انگلستان، ژاپن...) و تجربه اوضاع وخیم داخلی تا حد آستانه یک جنگ تمام عیار داخلی، و البته نتیجه بخش نبودن فعالیت ها برای احیای قدرت مضاف بر تجربه جنگ جهانی، نهایتا چین به دوره ای وارد شد که رهبران نسل دوم، سوم و چهارم با توجه به تجارب داشته خود، عمدتا ثبات را وجه مسلم دیدگاه های خود قرار داده و حفظ روابط دوستانه با کشور های منطقه و مجاور و نیز مشارکت در سازمان های بین المللی یا تشکیلات چند جانبه را بسیار مهم تلقی کردند.
نیاز های رفاهی گسترده این کشور پرجمعیت و به خصوص پیوند عمیق مشروعیت دولت تک حزب با کارآیی اقتصادی اش باعث شکل گیری رشد و توسعه اقتصادی به عنوان یک هدف محوری در چین شد. چنین هدفی توانست بهخوبی ناوبری سیاست خارجی و تلاش برای یک دیپلماسی متوازن را به همراه بهره گیری از کارت اقتصاد در تعاملات بین المللی و بر اساس امکانات بین المللی ایجاد کرده و به عنوان یک تفکر راهبردی در ذهن زمامداران نهادینه شود. در اصل شاید بتوان گفت به واسطه چنین اصول شکل یافته ای پشتوانه ای محکم برای رهبران نسل پنجم به وجود آمد به طوری که به وضوح مواردی چون ضرورت نقش آفرینی چین به عنوان یک قدرت بزرگ در نظام بین الملل و افزایش ضریب نفوذ، تعریف موسع از منافع ملی، مدل جدید روابط با قدرت های بزرگ بهویژه امریکا، و دیپلماسی قدرت بزرگ... و مواردی از این دست امروزه بیش از هر زمان دیگری در گفتار و رفتار مقامات چینی مشاهده می شود. با این حال چینی ها همچنان "نظم بین المللی" را "خیر الموجودین" دانسته و همچنان در راستای حفظ آن خویش را متعهد می بینند (درعین باور به تغییرآن در راستای بیشینه سازی منافع خود).
پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز (احترام متقابل، عدم تجاوز متقابل، عدم مداخله، برابری و منفعت متقابل، همزیستی مسالمت آمیز)، مفهوم نوین امنیتی (همکاری اقتصادی متقابل، اعتماد سازی میان دولت ها، شراکت راهبردی بدون آنکه علیه کشور ثالثی باشد، ظهور و توسعه مسالمت آمیز)، دوره فرصت راهبردی (ساخت یک جامعه مرفه)، جهان هماهنگ و رویای چینی خلاصه ای از اصول سیاست خارجی چین از سال 1949 تا کنون بوده است. احتمالا می توان گفت یکی از مشاهدات قوی در این دوره ها نظم سیاسی و یکنواختی حرکتی سیاسی و البته معقول و منطبق بر شناخت و پذیرش تقریبا هر روزه واقعیت های نظم بین المللی بوده است.
در این میان نقش نخبگان صاحب اندیشه، نوگرا و حتی تحول خواه نیز قابل رد کردن نیست... با اینحال بسیاری از اندیشمندان پاشنه های آشیل قابل توجهی برای نظام اقتدارگرای چین در مقابل ایدئولوژی لیبرال دموکراسی آمریکایی در کنار فاصله طبقاتی/اقتصادی شهر – روستای موجود در آن کشور قائلند./مطالعات شرق آسیا
نظر شما :