از محاسبات اشتباه بازیگران تا یک جرقه پیش بینی نشده
جنگ در کمین است یا در راه؟
نویسنده: صلاح الدین خدیو، کارشناس مسائل بین الملل
دیپلماسی ایرانی: آیا بین ایران و آمریکا جنگ می شود؟ این سوالی است که امروز همه می پرسند و کسی، حتی طرفین ماجرا، پاسخ درستی برای آن ندارند.
آنچه روشن است ایران نه تمایلی برای جنگیدن دارد و نه منفعتی در آن می بیند.
در اردوی آمریکا گرچه تنوع موضع بیشتری وجود دارد و تندروهای خواهان جنگ کم نیستند، اما به نظر می رسد درباره عدم استفاده از گزینه نظامی دستکم تا پایان دوره اول رباست جمهوری ترامپ، اراده واحدی وجود داشته باشد.
ارکستر ضد ایرانی متحد آمریکا یعنی کشورهای عربستان، امارات و اسرائیل نظر متفاوتی داشته و برای بازتعریف نظم منطقه ای خاورمیانه و قطع نفوذ ایران، حاضرند هر بهایی بپردازند، از جمله جنگ و دستکم نبردی هدفمند که مشابه جنگ اول خلیج فارس در سال 1991، توان نظامی ایران را محدود کند و به انزوای سیاسی آن بینجامد.
این کشورها البته بدون همراهی آمریکا ریسک جنگ با ایران را نمی پذیرند و از رویارویی با پیامدهای نامعلوم آن واهمه دارند.
آیا این به معنای آن است که برای شروع جنگ حتما باید یکی از ایران یا آمریکا ماشه را بچکاند؟
خیر! لزوما این گونه نیست و نبود اراده برای حمله ای برنامه ریزی شده و از قبل معین به معنای به صفر رسیدن احتمال یک جنگ تصادفی با پیامدهای ویرانگر و مرگبار نیست.
جنگ تصادفی به چه معناست؟ جنگ اتفاقی لزوما نتیجه شکست فوری و عینی دیپلماسی نیست، ترکیبی از ارزیابی های اشتباه سیاسی، بیم از دست دادن اعتبار و بستن راه عقب نشینی های منطقی و پافشاری لجبازانه بر ائتلاف های سیاسی و نظامی منطقه ای، می تواند در لحظه ای که تصور نمی شود، آتش جنگ را بیفروزد.
مثال بارز جنگ تصادفی، جنگ جهانی اول است که بر خلاف جنگ دوم که از قبل برنامه ریزی شده بود، رشته ای اتفاقات آن را شعله ور کرد. حتی پس از آغاز جنگ هم کشورهایی نظیر عثمانی مردد بودند که در کدام طرف قرار گیرند!
اروپای قبل از جنگ اول، از لحاظی شبیه خاورمیانه امروز بود. با تضعیف نظم قبلی، لزوم پی ریزی نظمی تازه محسوس بود و همین امر رقابت بر سر کسب هژمونی را شدت بخشیده بود.
ناسیونالیسم به عنوان کیش مدرنیته تازه نفس و نوظهور بود و همراه با عقاید برگرفته از داروینیسم اجتماعی "هل من مبارز" می طلبید.
در حالیکه صدای احتضار امپراطوری های قدیمی بلند بود، وضع آلمان به عنوان قدرتی دیر آمده ولی مشتاق پیشرفت متفاوت می نمود.
این کشور اصطلاحا به "عقده فرزند کوچکتر" میان امپراطوریهای اروپایی مبتلا بود و به جنگ به عنوان فرصتی برای تبدیل به قدرتی استعماری هم طراز دیگر کشورها و افزایش اعتبار و پرستیژ در اروپا می نگریست.
خوش بینی آلمان درباره کاربرد سیاست قدرت گرچه علت اصلی بود، اما بدون سیاست منطقه ای بی ملاحظه صربستان و واکنش نامتعارف امپراطوری اطریش – مجار به قتل ولیعهدش، نمی توانست به تنهایی منجر به جنگ شود.
خاورمیانه هم از سال 2003 که "دولت عراقی" از میان رفت وارد دوره آنارشی شده است. انقلاب های بهار عربی هم که به نوعی ریشه در اتفاق پیشگفته داشت، دامنه هرج و مرج منطقه ای را افزایش داد.
با از میان رفتن موازنه های قدیم، تلاش برای ایجاد معادلات جدیدی که دربرگیرنده حداکثر منافع بازیگران باشد، در دستور کار قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای قرار گرفته است.
ویژگی این بازی خارج از قاعده بودن آن و قرار گرفتن بر یک زمینه خلاء و هرج و مرج است که قاعده پذیری آن را دشوار می کند.
اگر دیپلماسی در بازتعریف نظم منطقه ای شکست بخورد، دور از انتظار نیست که جنگ عهده دار این امر شود. طرفهایی که احساس بازنده بودن می کنند، طبیعتا تمایل بیشتری به حل و فصل مسائل از طریق جنگ خواهند داشت.
در یک بازی بدون قاعده، همیشه احتمال اشتباه و به خطا رفتن در برآورد حرکت بعدی رقیب وجود دارد و این می تواند جرقه جنگ باشد.
نظر شما :