رئیسجمهوری که میخواهد خود را بر غرب تحمیل کند
ترامپ و رویایی با اقتصاد لیبرالی
بهروز عبدالوند، عضو اندیشکده شورای روابط خارجی آلمان*
دیپلماسی ایرانی: کسانی که غرب را به خوبی می شناسند، می دانند نیروهایی مانند ترامپ در آمریکا همواره وجود داشته اند. آنها ضلع راست احزاب بوده و کنسرواتیو خود را سازمان دهی کرده و در اغلب احزاب کنسرواتیو حضور داشتند. حال فرصت تاریخی برای آنها پیش آمده است. فرصتی که زمینه بحران سرمایه گذاری است. سرمایه داری لیبرال مسیر هفتاد ساله ای را پشت سر گذاشته و اینکه به مرحله تاریخی خود رسیده است. اما بین منافع ملی و منافع جهانی سرمایه ای، در منافع اختلاف وجود دارد، و جامعه غرب نیز به طور عمده با بحران مواجه شده است. حال سوالی که پیش می آید این است که آیا جامعه ای به نام غرب وجود داشته یا نه؟
بر این باورم که جامعیت غرب وجود نداشته و ندارد. اما در جهان دو قطبی زیر پوشش بحران های یک جانبه، برای فاصله زمانی مشخص، وحدت سیاسی را داشته است. بحران های اقتصادی غرب از دهه هشتاد به بعد و همچنین شکل گیری سازمان هایی مانند G8، G7، G6، گویای آن است که بحران های درون سرمایه داریف همواره در سیستم دو قطبی وجود داشته است. این تضادها موجب شکل گیری G5 شد. در این برهه از زمان، سرمایه داری بحران دوباره ای داشت. از این رو باید در نظر داشت در جهانی که دوقطبی بود، و بعد تبدیل به تک قطبی شد، دوران گذاری اتفاق افتاد.
غرب در دوران تک قطبی توانایی اداره جهان را نداشت. بنابراین ایالات متحده پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، ادعای اداره جهان را داشت. در عین حال غلبه اقتصاد لیبرال در مرحله فایننس سرمایه داری، بحران جدیدی را شکل داد که منجر به قدرت رسیدن شخصی به نام ترامپ شد. او استثنا نیست. بلکه دوران گذاری است که امثال ترامپ در کشورهای دیگر نیز خود را نشان خواهند داد. امروز بازندگان اقتصاد جهانی با بحران مواجه اند. از این رو باید به دنبال تغییر مسیر تحولات باشیم. انگلستان همواره به عنوان کنترل کننده اروپا در درون اتحادیه قرار داشت. یک پایه او در اتحادیه اروپا و پایه دیگری در فرمت های کانسرواتیوی بود. آنها بیشتر با انگلساکسون ها کنار می آمدند. یکی از دلایلی که موجب شده بود، انگلستان هیچ گاه به طور کامل وارد اتحادیه اروپا نشود، وظیفه رگولاتوری اش بوده است. از زمان برعهده گرفتن چنین وظیفه ای، اقتصاد جهانی دچار تحول عظیمی شد. سه کشور متاثر از این تحولات اقتصاد جهانی بودند: چین، ژاپن و آلمان. بحران سرمایه داری منجر به شکل گیری این سه کشور بر مبنای تولید ناخالص ملی متاثر از تولید صنعتی شد. در اینجا دو سیگنال مشخص وجود دارد:
- کشورهایی که بر مبنای سرمایه داری صنعتی شکل گرفته اند
- کشورهایی که اقتصاد مالی دارند و ثبات مالی آنها از خارج وارد می شود
دو مورد یاد شده تضادی است که بعد از شکل گیری اکو- سیستم به وجود آمد. آقای ترامپ یا خانم لوپن یا هر شخص دیگری که بعد از این به قدرت می رسد، نتیجه بحران درون سرمایه داری است. آنها مخالف سرمایه داری نیستند، بلکه خواهان شکل دهی به فرم مشخصی از سرمایه داری بر مبنای سرمایه داری ملی _ نه جهانی _ هستند. آنها خواهان ساختن دوباره دیوارهایی هستند که پیش از این در جهانی شدن فرو ریخته بود. آنها از اقتصاد ملی خود حمایت می کنند. این موضوع بیانگر پایان عصر organization است. ما در دوران گذاری قرار داریم که نمی توان حدس زد به چه سمتی می رود. شاید به سمت اقتصاد چند قطبی یا منطقه ای می رود که می تواند بازارهای اقتصادی جدیدی را ایجاد کند. در واقع جهان مولتی دلار که به نوعی تقسیم کار جهانی را در پیش می گیرد. از سوی دیگر انقلاب ایران، پایان جهان دو قطبی _ Bipolar _ بود.
ترامپ شخصیت جالبی دارد. بر این اساس چند پرسش به وجود می آید: ترامپ کیست؟ به کدام جبهه سیاسی تعلق دارد؟ کدام سیاست اقتصادی را در پیش می گیرد؟ و کدام سیاست داخلی و به دنبال آن کدام سیاست خارجی را دنبال خواهد کرد؟ ترامپ از درون یک بحران بیرون آمده است. مشکلاتی که درون جامعه آمریکا و جناح های درگیر است. حال اگر ترامپ بتواند 4 سال رییس جمهور باشد، چه نتایجی را به دست می آورد؟ ترامپ نشان داد که انسان پرتوانی در پاسخ دادن به حملاتی که علیه اش صورت می گیرد، است. هر کدام از سیاستمدارن غربی گذشته اجتماعی خاصی داشتند که متاثر از دو فاکتور است: اول آن که چه روندی را پشت سرگذاشته اند و ریشه فکری و سیاسی اش چیست و دوم چه المان هایی در وضعیت روانی او تاثیرگذار بوده است. ترامپ به عنوان فرزند یک سرمایه دار، دارای امکانات مالی بسیار زیادی بوده است. بنابراین به طور طبیعی او نماینده قشر مشخصی از آمریکاست. گرایش های فکری و سیاسی او متاثر از راسیسم از نوع سوسیال رئالیستی بوده است. این دیدگاه انسان را در تنازع بقا می بیند.
در تنازع بقا، قانون برتر و قوی تر، حاکم است. از این رو فاکتور زور، قدرت سیاسی و نظامی در گفته های ترامپ مشاهده می شود. و به نظر می رسد از این اهرم در سیاست های خارجی نیز استفاده می کند. او در یک آکادمی نظامی بوده اما دوران سربازی را نگذرانده است. شیوه نظامی و نظامی گری در ذهن او تاثیر گذار بوده است. بنابراین سعی می کند همه چیز را از بالا حل کند. بر مبنای روحیه ترامپ، جامعه آمریکا از یک جامعه دموکراتیک به سمت جامعه اتوریتاریسم پیش می رود. ترامپ showman نیز بوده که هم روان افراد را می شناسد و هم می تواند با روان افراد بازی کند و سیاست خود را پیش ببرد. او یک شخصیت و فرمولی از یک فرد ثرتمندی است که هر رویایی را که داشته، رئالیزه کرده است. بارها ورشکست شده و بارها روی پای خود ایستاده است. او انسانی است که قدرت طلبی و اتوریتاریسم را می شناسد. در عین حال نماینده جناح راست گرایان آمریکاست. او نسبت به Conservatism ها در سیستم اقتصاد جزو نیروهای اینتگرال هستند، زوایه دارد. او خود را رییس جمهور 300 میلیون آمریکایی می داند. اوسیستم بورکراتیک اداری آمریکا را با خودش تطبیق خواهد داد. سیاست اقتصادی ترامپ چه خواهد بود؟ ترامپ محصول بحران های جهان سرمایه داری است. سرمایه داری لیبرالی که طی ده الی پانزده سال گذشته، منجر به خروج نیروهای کار از آمریکا به جنوب شرق آسیا شد. اکنون تولید در جنوب شرق صورت می گیرد. آمریکا تبدیل به مصرف کننده شده است. در حال حاضر میلیون ها بیکار در آمریکا وجود دارد، زیرا برای مصرف درآمدی وجود ندارد. همه ناراضی هستند.
از طرفی سیستم علمی آمریکا طی سال های گذشته افت شدیدی داشته است. از این رو به فکر وارد کردن نیروهای فکری از خارج هستند. در مقابل رادیکال های آمریکایی خود را بازنده جهانی شدن می دانند. آنها با سرمایه دارهای لیبرال از نوع خود هم برخورد می کنند. حال کسی آمده که می گوید باید سرمایه ها به آمریکا بازگشته و در این کشور کار ایجاد شود. اگر کسی در خارج از مرزهای آمریکا شغلی ایجاد کند، به آمریکا خیانت کرده است. او خواهان بالا بردن دیوارهای پروتکسیونیسم است. اقدامی که با آمریکای 70 سال اخیر در تضاد است. به همین دلیل بحران اصلی آمریکا در درون خود آمریکا و نه خارج از مرزهای آن است.
آمریکا سالانه 760 میلیارد دلار کسر موازنه پرداخت دارد. یعنی روزانه حدود دو نیم الی سه میلیارد دلار به سرمایه ای که بتواند واردات خود را تنظیم کند، نیاز دارد. آمریکا وابسته به اقتصاد جهانی خواهد بود. این کشور در حال حاضر،484 میلیارد دلار کالا از چین وارد و 116 میلیارد دلار کالا صادر می کند. برای آمریکا یعنی ورشکستگی. آمریکا 430 میلیارد دلار کالا وارد و 273 میلیارد دلار صادر می کند. با وجود چنین فاجعه اقتصادی، آمریکا یک شانس دارد، اینکه دلار به عنوان پول واحد جهانی در نظر گرفته شده است. ترامپ در بسیاری از سخنرانی های خود به این موضوع اشاره کرده که دلار گران موجب خودکشی اقتصادی آمریکا می شود. چنین مواضعی بیانگر این نکته است که ترامپ از وضعیت مالی و اعدادی که گفته می شود، جداست. آمریکا هشت هزار میلیارد دلار اوراق قرضه دولتی در کشورهای مختلف فروخته است. یکی از عوامل به قدرت رسیدن ترامپ این است که اقتصاد نتوانسته تبدیل به قدرت شود.
ترامپ خواهان از هم پاشیدگی اتحادیه اروپاست. او می گوید آلمان به منافع مالی آمریکا صدمه می زند. او معتقد است اتحادیه اروپا آپاندیست است. او ژاپن و چین را به پروتکسیونیسم متهم می کند. همه اینها محصول وضعیت اقتصادی ایالات متحده آمریکاست. او می خواهد آمریکا را تبدیل به کشور شماره 1 اقتصادی کند. بر اساس قانون سالانه 65 هزار نفر امکان ورود نیروی کار متخصص به آمریکا وجود دارد که حدود 20 هزار نفر دانشجوی دکترا هستند. حال ترامپ خواهان جلوگیری از این برنامه است. او قراردادهای تجاری دراز مدت با اروپا را منحل کرد. ترامپ خواهان بازگشت به اقتصاد ملی و فاصله گرفتن از اقتصاد جهانی است. البته اقدامات ترامپ به سیاست اکسپانسیونیستی چین کمک خواهد کرد. کشورهای شرقی مانند چین، چای می خورند و صبر می کنند. عجولانه برخورد نمی کنند. علت حمایت آمریکایی ها از ترامپ این است که او دست روی نقطه ضعف سیستم اقتصادی آمریکا گذاشته است. با این حال ترامپ با بازگشت به از یک سیستم تک قطبی یعنی اقتصاد ایزوله شده ملی به ناچار، جامعه چند قطبی را تشویق می کند. برای مثال به محض آنکه آمریکا، از سوریه خارج شد، روسیه، ترکیه و ایران جای آن را گرفتند. درواقع علت بازگشت روسیه، تحلیل رفتن و ضعف توان آمریکا بوده است. هم روسیه و هم آمریکا بخشی از سیاست اقتصادی خود را در راستای میلیتاریسم معطوف کرده اند. اکنون آغاز عقب نشینی آمریکاست.
*بخشی از سخنرانی در مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری
انتشار اولیه: شنبه 2 اردیبهشت 1396 / انتشار مجدد:چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396
نظر شما :