هژمونی لیبرال کنار گذاشته میشود؟
اوباما و شکست در سیاست خارجی
نویسنده: استفان والت
دیپلماسی ایرانی: نوشتن این مقاله را در واقع از سال 2009 و آغاز ریاست جمهوری باراک اوباما شروع کردم. انتخاب او من را سرشار از امید و هراس کرد: فصاحت کلامی و هوش قابل مشاهده او قابل تحسین بود اما برخی از غرایز اوباما در سیاست خارجی من را به بدگمانی هایی درباره دستورکار بلندپروازانه او، وادار می کرد.
حالا در آخرین هفته حضور او در کاخ سفید طبیعی است که به عقب بازگردیم و ارزیابی کارهایش را ارائه دهیم. وقتی که کار به سیاست خارجی برسد با تاسف باید بگویم که وضعیت از نظر من به خصوص مطلوب نیست.
بیایید با جنبه های مثبت دوران او شروع کنیم. باید به یاد آوریم که اوباما در شرایط وخیمی به کاخ سفید رسید. اقتصاد جهان بدترین بحران مالی خود از زمان رکود بزرگ را تجربه می کرد و ایالات متحده در آستانه یک بحران کامل اقتصادی قرار داشت. بیکاری افزایش یافته بود و میلیون ها آمریکایی خانه های خود را بر اساس قانون سلب حق مالکیت، از دست داده بودند. ایالات متحده در دو جنگ نافرجام و غیرقابل پیروزی فرورفته بود، بن لادن هنوز تصویری بزرگ داشت و نگاه به آمریکا در بسیاری از نقاط جهان بدبینانه بود.
از آن زمان به بعد چه اتفاقاتی افتاده است؟ اقتصاد ایالات متحده سریع تر از هر دموکراسی بزرگ اقتصادی دیگری رشد کرد. در حال حاضر سطح اشتغال کامل است و کسری مالی نسبت به سال 2009 به شکل چشمگیری کاهش یافته است. وال استریت دوران خوبی را پشت سر می گذارد و بیش از 20میلیون آمریکایی که فاقد پوشش مراقبت های بهداشتی بودند حالا آن را در اختیار دارند. پیشرفت های مهمی در زمینه حقوق مدنی اقلیت ها صورت گرفته است. اوباما همه این کارها را در شرایطی انجام داده که مخالفان عمده ای از حزب جمهوریخواه داشت که بیشتر علاقمند به خنثی کردن کارهای او بودند.
در سیاست خارجی، دولت اوباما با مذاکراتی موفق به معامله ای با ایران برای توقف سلاح های هسته ای رسید. او طرح دولت بوش برای خروج نیروهای آمریکایی از عراق را اجرا و به طور قابل توجهی نقش ایالات متحده در افغانستان را کاهش داد. بن لادن پیدا شد و همگان حذف او را تماشا کردند. توافق پاریس گامی مهم برای مقابله با تغییرات آب و هوایی بود. روابط کینه توزانه با کوبا نیز به پایان رسید و لغو تحریم ها برای مردم کوبا به ارمغان آمد.
دولت اوباما پیروزی هایی واقعی در سیاست داخلی و خارجی به دست آورد. در طول دوران ریاست جمهوری، شان و منزلت بالای اوباما با طنز، فضیلت، هوش، بردباری و احترام به ارزش ها و سنت های آمریکایی نشان داده شد. از همه مهم تر کنتراست سخنرانی خداحافظی اوباما و لحن ترامپ در اولین کنفرانس مطبوعاتی پس از انتخاب شدنش بود. صحبت های ترامپ گزاف، فریبنده، سواستفاده گرانه، جسارت آمیز و تحقیرآمیز نسبت به هنجارهای سنتی بود.
با این حال ریاست جمهوری اوباما از جنبه های دیگر یک تراژدی است به ویژه هنگامی از سیاست خارجی صحبت می کنیم. این یک تراژدی است چرا که اوباما این فرصت را داشت تا نقش آمریکا در جهان را بازسازی کند و به نظر نیز قصد انجام این کار را داشت. بحران های بین سال های 2008 تا 2009 فرصت ایده آلی بود تا استراتژی شکست خورده هژمونی لیبرال که ایالات متحده از زمان پایان جنگ سرد به دنبال آن بود، کنار گذاشته شود اما در پایان اوباما این رویکرد آشنا اما شکست خورده را کنار نگذاشت. نتیجه آن یک میراث اشتباه در سیاست خارجی بود که کمک کرد دونالد ترامپ به کاخ سفید برسد.
برای شروع، اوباما به تشدید جنگ در افغانستان در سال 2009 روی آورد یک موج بی معنی که محکوم به شکست بود و در نهایت شکست هم خورد. به جای اذعان به این که منافع ایالات متحده حداقلی است و جنگ غیرقابل پیروزی، سیاست های او در طولانی مدت به هیچ هدفی گره نخورد تا مقدار زیادی از زمان و توجهات به هدر برود. او همچنین تصمیم گرفت بسیاری از جنبه های رویکردهای دولت بوش در جنگ با ترور به ویژه استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین و نیروهای عملیات ویژه در تعقیب کردن تروریست های مظنون در سراسر جهان را گسترش دهد. اوباما شکنجه را به درستی ممنوع کرد اما اجازه داد که سازمان های اطلاعاتی، افراط کاری های گذشته را مخفی کنند. در همین حال دولت او افشاگران و روزنامه نگارانی که این موضوع را پیگیری می کردند تحت تعقیب قرار داد. نتیجه چه بود؟ ایالات متحده در مکان های بیشتری عملیات ضد تروریستی و البته بدون موفقیت ظاهری انجام داد تا دونالد ترامپ مجموعه ابزاری بیشتری را برای سرکوب کردن رقبایش داشته باشد.
ثانیا، اوباما و تیم او بهار عربی را بد تعبیر کرده و آن را اداره نکردند. جاشوا لاندیس توضیح می دهد که پاسخ ایالات متحده به این وقایع به خصوص در سوریه از همان آغاز با تصوراتی غلط همراه بود. به طور خاص اوباما و تیم او به اشتباه بهار عربی را قیام هایی در مقیاسی بزرگ مردمی برای دموکراسی لیبرال تصور کردند و به سرعت آن را در آغوش گرفتند. آنها همچنین قدرت افراط گرایان خشونت طلب در مکان های شکست خورده و همچنین مقاومت رژیم های اقتدارگرا را دست کم گرفتند. این سوءتفاهم ها به مداخله اوباما و نمایش آنها در لیبی، دخالت های دیپلماتیک بی منطق در یمن، تقاضای فوری و اشتباه رفتن اسد، منجر شد. اوباما زمانی تصمیم خروج از باتلاق سوریه را گرفت که به سختی می توان آن را یک موفقیت دانست.
در مورد مساله اسرائیل و فلسطین، اوباما در زمان رسیدن به ریاست جمهوری وعده داد که در پایان دوره اول خود به راه حلی خواهد رسید. اما او و دومین وزیر امورخارجه اش یعنی جان کری، ساعت های بی پایانی از تلاش های دون کیشوت وار و بیهوده را به این مساله اختصاص دادند. متاسفانه استاندارهایی که آنان برای روند صلح دنبال می کردند به همان نتایجی منجر شد که پیشینیان گرفته بودند. راه حل دو دولت در آینده نیز احتمالا غیرممکن است. تکیه اوباما به مشاورانی که سابقه ای طولانی در نرسیدن به توافق داشتند تضمین بسیار خوبی برای شکست دوباره بود.
تلاش اوباما درباره روسیه نیز مستحق ستایش نیست. تلاش های اولیه او برای تنظیم مجدد روابط با روسیه بود. اما او و مشاورانش هرگز نفهمیدند که تقویت دموکراسی مشروع در شرق اروپا یا در خود روسیه هیچ گاه از نظر مسکو خوش بینانه به نظر نمی آید. بدتر از آن به نظر می رسید کاخ سفید در زمینه بحران اوکراین و ضمیمه شدن کریمه به خاک روسیه، در خواب است. اقدامات مسکو در بسیاری از سطوح مایه تاسف است اما اوباما و افرادی که مسئول سیاست های ایالات متحده در شرق اروپا هستند نباید در این زمینه شگفت زده می شدند. قدرت های بزرگ همیشه به وقایع نزدیک مرزهای خود حساس هستند و مشخص بود که چرخش اوکراین یا گرجستان به سمت ناتو و غرب، انگیزه هایی برای توقف آن را در مسکو ایجاد خواهد کرد.
همان طور که مشخص است روزهایی که ایالات متحده امنیت تقریبا هر بخشی از جهان را ایجاد و حفظ می کرد و نظم مورد آمریکا برقرار می شد به پایان رسیده است. رهبران ایالات متحده باید تصمیم بگیرند که چه مکان هایی برایشان مهم است و باقی جاها را رها کنند. این تصمیم بزرگی است که تا حد زیادی اوباما انجام نداد. اما چه چیز باعث این شکست ها شد؟ در درجه اول دو چیز. در ابتدا اوباما با این قصد پا به کاخ سفید گذاشت که رابطه آمریکا با جهان را بازسازی کند. با توجه به امنیت ملی موجود و تضمین شده، او تصیم گرفت که شعار ایالات متحده و قدرت اجتناب ناپذیر، باید به ترویج رهبری جهان بر اساس قوانین نظم جهانی بر محور بازار آزاد، دموکراسی و حقوق بشر، منجر شود. این جا بود که اوباما با دوراهی مواجه شد. سیاست خارجی حزب دموکرات و افرادی که برای پست سیاست خارجه وجود داشتند با غرایز سیاسی اوباما در تضاد بودند. دوم، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، اوباما در درک این که مخالفانش به اندازه خود او معقول، منطقی، مفید و باحیا نیستند، عاجز ماند. رویکرد اصلی اوباما در سیاست و اعتقاد راسخ او این بود که می توان مردمی با دیدگاه های مختلف را با بحث، درک متقابل و اشتراک گذاری اطلاعات به تدریج در یک جا و برای پیشبرد اهداف و منافع عمومی جمع کرد. این آرمانی بزرگ بود اما به عنوان یک رئیس جمهور، او را در فضای سیاسی به شدت قطبی امروز فلج کرد.
اوباما مردی باهوش، منظم، سخنور، پراراده، وطن پرست و کاملا قابل تحسین است و در بسیاری موارد رئیس جمهوری الهام بخش. این اتفاقی نیست که اوباما، سیاستمداری محبوب در سرتاسر جهان است. او در دورانی سخت، با آرامش کشور را در دست گرفت و هدایت کرد. اگر او در دوره ای آرام تر و با مخالفانی که سازنده تر رفتار می کردند دولت را در دست داشت، می توانست به مراتب سازنده تر عمل کند. اما در سیاست خارجی سابقه او عمدتا با شکست شناخته خواهد شد. نه دولت، نه جهان و نه موقعیت آمریکا امروز قوی تر از زمانی که او وارد دفتر ریاست جمهوری شد، نیست. در مورد عراق و افغانستان او مقصر نیست چرا که تصمیم جنگ با او نبود اما او دفترش را در حالتی رها می کند که با تصمیم گیری های اشتباه، مشکلاتی را به ارث گذاشته است. اما با این که مسائل این روزها غمگین به نظر می رسد دلیلی بر این نیست که اوضاع بدتر نمی شود. اگر اوضاع از این هم بدتر شود آن گاه دوران ریاست جمهوری اوباما با وجود اشتباهات و فرصت های از دست رفته، دورانی از غرور و نجابت آمریکایی به نظر خواهد رسید که به طور کامل کنار گذاشته شده و ممکن است هرگز دوباره به دست نیاید.
منبع: فارن پالیسی/ مترجم: روزبه آرش
انتشار اولیه: جمعه 1 بهمن 1395 / انتشار مجدد: شنبه 16 بهمن 1395
نظر شما :