پنجاهمین بخش از کتاب "صدام از این جا عبور کرد"
قصه تلاش صدام برای ترور ملا مصطفی بارزانی
دیپلماسی ایرانی: خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا پنجاهمین بخش آن را می خوانید:
احساسات صدام نسبت به سوریه و حزب حاکم بر آن چه بود؟
هیچ احساس دوستی ای نسبت به رهبران سوریه نداشت. باید بگویم قبل از این که قدرت را به دست بگیریم و بعد از آن، رئیس جمهوری راحل سوریه، حافظ اسد، پیام می فرستاد و تمایلش را برای ارتقای روابط و ایجاد تفاهم با ما بیان می کرد. با حفظ امانت داری بگویم، بکر به اسد اعتماد داشت و او را دوست داشت و نسبت به او احساس دوستی می کرد و نگاهش به او کاملا ایجابی بود. این حرف را هم من و همدیگران بارها از او شنیده اند. بزرگترین مانع برای این نزدیکی صدام حسین بود که فکر می کرد در صورتی هر گونه نزدیکی میان بغداد و دمشق جایگاهش قربانی می شود. صدام نسبت به اسد کینه داشت و احساسش این بود که رئیس جمهوری سوریه تسلیم رهبری او در منطقه نمی شود. صدام در برابر هر گونه نزدیکی روابط میان عراق و سوریه مین گذاری می کرد. و در این سیاست زمانی بزرگ نمایی کرد که دید می تواند از تهمت همکاری با سوریه به اندازی کافی برای اعدام کادرهای رهبری در حزب استفاده کند، و این را دقیقا فردای روز به دست گرفتن ریاست به جای بکر پی گرفت. صدام صحبت از توطئه زد در حالی که واقعا توطئه ای در کار نبود.
احساسش نسبت به اهالی خلیج ]فارس[ چه بود؟
احساس خوبی نسبت به آنها نداشت، اصلا ارزشی برای آنها قائل نبود. می توانم بگویم با آنها فقط برای شهرت طلبی نه چیزی بیشتر تعامل می کرد. بدون مبالغه بگویم که صدام به حکام عرب طوری نگاه می کرد انگار که نمایندگان زودگذری هستند که نمی توانند تصمیم بگیرند و خودش را فرد برتر برای رهبری جهان عرب می دید.
خودش را رهبری تاریخی می دید؟
اگر به سخنرانی هایش مراجعه کنی می بینی که نزد او این احساس بود که که صاحب مسئولیت انسانی بزرگی، بزرگتر از امت عربی است. اعتقاد داشت که حجمش بزرگ تر از آن اندازه ای است که عرصه جهان عرب بتواند آن را تحمل کند.
واقعا از اسرائیل متنفر بود؟
بله. مواضعش در قبال اسرائیل به عنوان یک رژیم معروف است.
گفته می شود که وقتی در قاهره بود با امریکایی ها ارتباط داشت؟
به نظرم قصه های بسیاری به او بسته اند. کسی که می خواهد بر امت عربی حکم رانی کند یا رهبر آن شود آیا می پذیرد مزدور «سی آی ای» شود؟ من شک دارم.
روابطش با اتحاد جماهیر شوروی چگونه بود؟
روابطش واقعا خوب بود اما روابطش مصلحتی بود، او بر اساس مصالح حکومت و طرحش روابطش را با آن برنامه ریزی می کرد و اجازه نمی داد که شوروی ها بر تصمیم گیری هایش تاثیر بگذارند یا در امور داخلی اش دخالت کنند.
به صراحت از کمونیست ها ابراز تنفر می کرد؟
شکی در آن نیست.
در 11 مارس 1970 صدام با ملا مصطفی بارزانی توافق خودمختاری امضا کرد. آیا واقعا راضی به این کار بود؟
در جریان دیدارهایی که با او در چارچوب برنامه ریزی برای سرنگونی حکومت عبدالرحمن عارف برگزار می کردیم ما مشکلات را مطرح می کردیم و می گفتیم که در صورت پیروزی حرکت ما باید برای حل آنها کاری کنیم. روشن بود که موضوع کردی در راس آنها بود. در آن نشست ها همه قانع بودند که نمی توان مشکل کردها را با توجه به ماهیت مشکل و ماهیت منطقه که کردها در آن زندگی می کردند با راه های نظامی حل کرد، بعد از آن، ادامه درگیری ها با شبکه های مسلح کرد امکانات دولت عراق را تحلیل می برد و آن را درگیر مسائل داخلی از یک سو و درگیر شدن در منازعات اعراب – اسرائیل از سوی دیگر می کرد.
در سایه آن چه بعدا رخ می داد برای بسیاری روشن شد که صدام بیانیه 11 مارس 1970 را از روی رضایت امضا نمی کند. شاید آن موقع مصلحت خود و مصلحت حکومتش را نمی دید که امور آرام شوند تا مردم هم به آرامش برسند. مشکل صدام این بود که توافقات را تمام می کرد اما در حقیقت زمانی راضی به آنها می شد که امور در میدان عمل تمام می شدند یعنی از طریق نیروی جبر. برای همین برای او سخت بود که با هر فرد قدرتمندی زندگی کند یا این که بپذیرد فرد قدرتمندی هم وجود دارد که باید با آن کنار بیاید. این چیزی است که می توان از آن چه با بارزانی امضا کرد و تصمیمی که بعد از مدتی نه چندان طولانی برای ترور او به آن شیوه مشهور گرفت، تفسیر کرد.
آیا واقعا معتقدی که تصمیم به ترور را او گرفت؟
بله. و کسانی که در آن موقع در قدرت بودند این حقیقت را خوب می دانند. صدام تصمیم آن را گرفت و برای اجرای آن ناظم کزاز، مدیر امنیت عام را مامور کرد. حتی به اطلاعات دیگری دست یافتیم که نشان می داد در حلقه به شدت تنگ و محدود کادر رهبری حزب این اعتقاد وجود داشت که عده ای به صدام انتقاد کردند که اگر چنین تصمیمی با این نوع و با این حجم اتخاذ شود می تواند کشور را دوباره غرق کشتار کند. از این بالاتر صدام شخصا طرحی را ریخته بود و کزار بر اجرای آن اشراف داشت.
این جا باید به شیوه های صدام هم اشاره کنیم. در آن مرحله غرورش تا آن اندازه نبود که بتواند از نگاهش به موازین قدرت فراتر رود. در آن لحظه نیاز داشت کوتاه بیاید و امضا کرد اما هیچ وقت فراموش نکرد که او کوتاه آمده و باید خود را آماده بازگشت کند و مجددا این کوتاه آمدن را جبران کند.
ادامه دارد...
نظر شما :