دوگانگی راهبردی: آمریکا و ملی گرایان لیبرال در مصر
کیهان برزگر
سیاست آمریکا در مصر پس از انقلاب ژانویه 2011 از نوعی دو گانگی راهبردی و ابهام رنج می برد. این دوگانگی نتیجه و انعکاسی از شیفت پارادایمی در حوزه شکل گیری سیاست خاورمیانه ای آمریکا در طی سالهای اخیر است.
تمامی تحلیل گران بر این باورند که محوری ترین اصل سیاست خارجی آمریکا حفظ "ثبات" در خاورمیانه است. برای رسیدن به این هدف، پارادایم سنتی در سیاست منطقه ای آمریکا تقویت روابط با حکومتی محافظه کار و حتی اقتدار گرا در منطقه و به خصوص در مصر بوده که بر اشخاص و ژنرال ها متکی باشد. آمریکا از این طریق راحت تر منافع خود را تامین می کرده است.
اما همزمان با این سیاست، یک پارادایم دیگر نیز رفته رفته در سیاست خارجی خاورمیانه ای آمریکا هر چند کم صدا رشد می کند. گروه هایی در آمریکا به این اعتقاد گرایش پیدا می کنند که تقویت کردن دموکراسی ها در خاورمیانه و به خصوص در مصر بهتر می تواند منافع ژئواستراتژیک آمریکا را در بلند مدت تامین کند. این نقطه تحول در سیاست خارجی آمریکا برای اولین بار خود را در صحنه سیاسی مصر نشان می دهد.
ضرورت تقویت دمکراسی ها در منطقه از زمان بیل کلینتون مطرح بود و حتی در دوره جرج دبلیو بوش هم به نحوی ادامه یافت. اگر چه حادثه 11 سپتامبر سبب شد تا سیاست خارجی آمریکا وارد یک فضای سیاسی- امنیتی شود، اما بعد از حمله آمریکا به عراق "طرح خاورمیانه بزرگ" مطرح شد که برای اولین بار آمریکایی ها سعی کردند نشان دهند تقویت "دموکراسی ها" به نفع منطقه و آمریکا است. سپس باراک اوباما سعی کرد این پارادایم را در سیاست خارجی آمریکا تقویت کند. اوباما برای آشتی افکار عمومی منطقه با آمریکا به قاهره رفت و سخنرانی معروف خود را ارائه کرد.
زمانی که انقلاب در مصر اتفاق افتاد، آمریکا تحت تأثیر این سیاست اوباما مجبور شد که شرایط جدید سیاسی در مصر بعد از سقوط مبارک را هر چند پس از چند هفته و با اکراه به رسمیت بشناسد. در واقع، این تفکر که دموکراسی می تواند منافع آمریکا را تقویت کند برای اولین بار در سیاست خارجی آمریکا در مصر عملیاتی شد. در طول یک سال حکومت مرسی هر چند آمریکا به صورت نیم بند از دموکراسی در مصر حمایت کرد اما همزمان در طول این دوره به این نتیجه رسید که کارکردن با دموکراسی های محلی به خصوص در مصر که با اسلام سیاسی و ایدئولوژیک و از نوع اخوان المسلمین هم ترکیب شده بر خلاف آنچه که تصور می شد کار راحتی نیست.
به همین دلیل وقتی در مصر ناکارآمدی اخوان منجر به شکل گیری ائتلاف بندی جدید علیه مرسی شد، دولت آمریکا از این امر استقبال کرد و آن را یک حرکت دمکراسی خواهانه نامید. اما واقعیت این است که آمریکائیها ترجیح دادند به سیاست سنتی خود یعنی تمرکز بر نیروهای محافظه کار در مصر و منطقه بازگردند. آمریکائیها به این نتیجه می رسند که چون نیروهای محافظه کار این کشورها در نهایت منافع حزبی و حکومتی خود را در نزدیکی با آمریکا می دانند بنابراین قابل اطمینان ترند و بهتر می توانند جایگاه آمریکا را در منطقه درک کنند و در راستای حفظ منافع این کشور قدم بردارند.
در واقع ترس از گسترش اسلام سیاسی سبب شد که آمریکایی ها برای حفظ ثبات در مصر و منطقه بار دیگر به نیروهای محافظه کار و متحدین سنتی خود روی بیاورند. اما بازگشت به این سیاست پس از کودتای نظامیان در مصر و سقوط مرسی چالش هایی را برای آمریکا به دنبال داشت. در پی تظاهرات خیابانی پس از کودتای ارتش علیه مرسی، آمریکا همزمان درک نادیده گرفتن خواسته های سیاسی بخش عظیمی از جمعیت مصر کار راحتی هم نیست. به همین دلیل سناتورهای آمریکایی با سفر به مصر سعی کردند تا یک راه حل بینابینی برای این موضوع پیدا کنند.
دوگانگی سیاست آمریکا در برخورد با تحولات مصر چالش های جدیدی نیز برای این کشور به همراه آورده است. یکی از این چالش ها شکل گیری آرایش جدید و رقابت بین نیروهای سیاسی مصر است. به نظر می رسد که اکنون سه نیروی اصلی در مصر در حال شکل گیری است. نخست، نیروهای ارتش و امنیتی و بقایای بوروکراتیک رژیم سابق مصر که از زمان حسنی مبارک مانده اند. دوم، ظهور ملی گرایان لیبرال که در واقع نسل سنتی نخبگان مصر هستند اما تحولات بهار عربی سبب شده که این نیروها برای حضور در صحنه سیاسی مصر خواهان بازتعریف نقش خود در صحنه سیاست داخلی مصر شوند. سوم، نیروی اخوان المسلمین است.
اگر چه هماهنگی میان نیروی اول و دوم شرایط را برای سقوط نیروی سوم فراهم کرد اما به نظر می رسد که بین دو نیروی اول و دوم نیز انشعابات و شکاف هایی در آینده شکل بگیرد. چون پس از انقلاب مصر، برای اولین بار نقش توده ها همزمان در سیاست داخلی و خارجی مصر دارای اهمیت گردید و نوعی دموکراسی ایجاد شد که حاصل رای دادن به رهبران جدید بود. در شرایط جدید، ملی گرایان لیبرال برای رأی آوردن و بودن در مسیر دموکراتیک نیاز به جذب رأی توده ها هم دارند.
اما چالشی اساسی این است که چطور می توان بین پارادوکس داشتن رأی توده ها و همزمان تصور منفی افکار عمومی و به خصوص قشر جوانان مصر از نزدیکی به آمریکا تعادل ایجاد کرد. افرادی مثل محمد البرادعی و عمر موسی از جمله نخبگان سیاسی هستند که از یک طرف خواهان تقویت ارتباط خود با توده ها برای جذب آرای آنها در روند انتقال دمکراتیک هستند و از طرف دیگر در تلاش هستند تا از اسلام سیاسی و بحث های ایدئولوژیک که پس از انقلاب مصر در جامعه مصر گسترش یافته فاصله بگیرند. به همین دلیل بود که البرادعی پس از وقایع پس از کودتا و کشتار مردم از سوی ارتش بلافاصله از مقام خود استعفا داد یا عمر موسی سیاست سکوت را اختیار کرد تا از اتهامات سرکوب مردم مبرا باشند. در واقع هر کدام در تلاش هستند که خود را برای روند انتقال دمکراتیک آینده مصر آماده کنند.
ملی گرایان لیبرال از یک سو، به دنبال استقلال بیشتر مصر هستند، بر مسائل تاریخی و هویتی مصر تأکید می کنند، تا حدی هم ضد اسرائیلی هستند هر چند اسرائیل را به رسمیت می شناسند و خواهان روابط با اسرائیل در چارچوب صلح کمپ دیوید هستند. از سوی دیگر آنها می خواهند جایگاه مصر را از زاویه قدرت ملی و نقش منطقه ای تقویت کنند. این به معنای تلاش آنها در ارتباط همزمان در سطح حکومت داری و روابط نزدیک با توده ها است.
بر این مبنا، می توان پیش بینی کرد که ملی گراهای لیبرال در آینده مصر نقش مهمی داشته باشند و جهت گیری سیاست آمریکا در مصر تا حد زیادی بستگی به نوع و درجه ارتباط آمریکا با این نیروی جدید و برعکس دارد. اخوان هم به عنوان نیرویی که قدرت بسیج حزبی دارد و جمعیت گسترده ای از مصر را شامل می شود یک طرف قضیه است و ارتش و نهادهای امنیتی هم بطور سنتی وجود خواهند داشت. سرانجام اینکه تلاش آمریکا برای حفظ همزمان منافع و ارزش های خود در شکل دو پاردایم اصلی سیاست خارجی به نوعی بر سیاست دوگانه این کشور در تحولات مصر نقش داشته است.
منبع: مجله آسمان، 2 شهریور ماه 1392
نظر شما :