بیست و هشتمین بخش از کتاب جدید هیکل درباره مبارک
مبارک با غریبهها دیدار نمیکرد
دیپلماسی ایرانی: محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می پردازد. همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
تا کنون بیست و هفت بخش از این کتاب در اختیار خوانندگان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند، اکنون بیست و هشتمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه اش..از تریبون تا میدان" در اختیارتان قرار می گیرد:
بعد از آن تماس تلفنی و تشکر مبارک از من برای تعیین وقت ملاقات برای او با صدر الدین آغاخان و پیشنهاد من برای این که با متفکران بیشتری دیدار و گفت وگو کند و پذیرفت که فکرم را پیاده کند و گفت که «اسامه الباز» را نزد من می فرستد تا همانند زمان عبدالناصر که ژان پل سارتر و متفکران بزرگ دیگر را نزد عبدالناصر بردم، نزد او هم ببرم تا با افکار مختلف آشنا شود و بداند که در دنیا چه خبر است و مردم و متفکران مصری و جهان چگونه فکر می کنند، شاید از آنها چیزی یاد بگیرد، اسامه الباز نزد من آمد، با خودش دفتر زردی آورده بود که شبیه دفتر حقوق دانان در امریکا بود، اما قلمی از جیبش بیرون نیاورد، وقتی که خواست با من حرف بزند، روبه رویم نشست و سرش را به شیوه خودش «وقتی که با مشکلی مواجه می شود»، تکان داد و گفت:
«تو خودت را خسته می کنی، و بی دلیل افرادی که با تو هستند را هم خسته می کنی، او با هیچ کس دیدار نمی کند، شاید از دیدار با آغاخان خوشش آمده باشد، ولی او از آن دست آدم هایی نیست که با آنها راحت باشد.»
حرفش را قطع کردم و گفتم: «چرا این گونه فرض می کنی، بگذار این مرد ببیند و بشنود و بشناسد که کشور و جهان پر از مردان و زنانی است که می تواند از آنها بیاموزد!»
سپس گفتم: «اسامه تو فرصتی دارد که پرزیدنت را مردمی کنی!..»
اسامه هم حرف مرا قطع کرد و گفت: «من او را بیشتر از تو می شناسم، و باور کن او با کسی که نمی شناسد، راحت نیست، در مورد دیگران او از آن دسته آدم هایی است که اطمینانی به آنها نمی کند.»
فکر می کنم اسامه او را بیشتر از هر کسی می شناخت، بعد از آن اصلا سراغی از آن پیشنهاد نگرفت، نه مبارک گرفت و نه فرد دیگری از جانب او!
در بخش بعد می گویم که چگونه مبارک آهنگ سحرآمیزی را برای انتخابات نمایندگان کشور خواند و به وزیر کشورش گفت: «بعد از انتخابات تو را می بینم...» و بعد از آن وی را برکنار و اخراج کرد.
ادامه دارد...
نظر شما :