آخرین بخش از گفت‌وگوهای آخرین وزیر خارجه قذافی با العربیه

وقتی که بچه‌های قذافی برای پول نخست‌وزیر را کتک زدند

۰۴ خرداد ۱۳۹۱ | ۲۳:۴۳ کد : ۱۹۰۱۸۱۴ آسیا و آفریقا
محمود جبرئیل، رئیس حکومت انتقالی فعلی یک بار برایم گفت که نزد محمود البغدادی نخست‌وزیر رفتم و دیدم که گریه می‌کند. گفتم چرا گریه می‌کنی، گفت معتصم این جا بود. مرا با موبایل زد و دشنامم داد...
وقتی که بچه‌های قذافی برای پول نخست‌وزیر را کتک زدند
"خاطرات سیاسی" مجموعه برنامه‌هایی است که شبکه العربیه از نیمه‌های اکتبر سال جاری میلادی روزهای جمعه پخش می‌کند. در این برنامه، طاهربرکه، روزنامه‌نگار و خبرنگار لبنانی العربیه با چهره‌های سیاسی مطرح دنیا مصاحبه‌هایی را انجام می‌دهد که عموما بازگو کننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئولیتشان است. خاطراتی که با همراهی و تعاملشان با رهبران سیاسی مختلف جهان همراه است.

طاهر برکه نخستین برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه سابق لیبی و آخرین نماینده لیبی در سازمان ملل که تا قبل از آغاز انقلاب اخیر این کشور در این سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافی جدا شد، انجام داد که اتفاقا با قتل معمر قذافی همراه شد. دیپلماسی ایرانی در نظر دارد هر هفته به طور مرتب این سلسله مصاحبه‌ها را منتشر کند. تاکنون بیست و یک بخش از این مصاحبه‌ها پیش رویتان قرار گرفته است که همگی آنها در آرشیو دیپلماسی ایرانی در دسترس هستند و اکنون آخرین بخش آن پیش رویتان قرارمی‌گیرد:

نظرت درباره عایشه قذافی چیست؟

او را یک بار تصادفی دیدم. فکر می‌کنم امیر قطر با همسرش به لیبی آمده بود و در منطقه مربعات در منطقه سبز بودیم که فقط با او دست دادم، او را نمی‌شناختم. ولی به او هم ]معمر قذافی[ نقش داد. او را بیشتر در کارهای انسان‌دوستانه به کار گماشت که به مردم کمک کند و همچنین به عنوان نماینده حافظ صلح به درخواست پدرش انتخاب شد. حتما می‌دانی که این افراد شعار می‌دهند که یک دلار در سال می‌گیرند ولی کارهای بسیاری انجام می‌دهند. اما کمک‌های بسیاری از افراد مختلف گرفت و گفته می‌شود که دست به پول شویی هم زد. عایشه علاقه بسیاری به تجملات و فخرفروشی داشت و در هتل دوینچستر سه طبقه در اختیار داشت..

همه آنها تقریبا به این کار معروف بودند.

بله. هواپیما داشتند و..

کمی از این تجمل‌دوستی‌شان و فضای فخرفروشی‌ای که در آن زندگی می‌کردند برایمان می‌گویی.

عایشه خیلی مغرور بود. خودش یعنی..

چه چیزی را بیشتر از همه از آنها به یاد می‌آوری؟

بر اساس آن‌ چیزی که در فیسبوک و اینترنت دیدم..

نه آن چیزی که تو دیدی چه بود؟ تو که با آنها بودی؟

آخر همان طور که گفتم چون اجتماعی نبودند ارتباطات اجتماعی هم میان ما شکل نمی‌گرفت. حتی صفیه را شاید در طول زندگیم فقط یک بار دیده باشم. مثلا خانه قذافی سه بار فقط رفتم، یک بار با حسنی مبارک که دعوت به خانه او بودیم، یک بار وقتی که ملک عبدالله، شاه اردن آمد و یک بار هم سر سلاح کشتار جمعی، همین سه مرتبه بود که خانه‌اش رفتم.

یعنی تمام ارتباطاتت کاری بود و بر اساس منصبت تعریف شده بود؟

زندگی خودم، بله این طوری بود. من صبح از خانه بیرون می رفتم و آخر شب به خانه بر می‌گشتم. حتی برادرانم زمانی که من وقت به آنها وقت می‌دادم، می‌آمدند. مثلا خانه برادرم که سفیر لیبی در سنگال بود، روبه‌روی خانه من بود ولی از سال 2003 تا کنون تقریبا وارد خانه‌اش نشده‌ام. برای این که زندگیم فقط با مطالعه، کار، موسیقی و ورزش سازمان یافته بود.

خوب این زندگی تو بود، درباره زندگی آنها، کمی از زندگی آنها و بریز و بپاش‌هایشان بگو.

من خانه‌ آنها نرفته‌ام، هر چه تا کنون دیده‌ام را الآن که انقلابیون وارد خانه‌هایشان شده‌اند، دیده‌ام. اما آنها وقتی که به خارج می‌رفتند هر دفعه یک مشکلی به وجود می‌آوردند. مثلا ساعدی، به ماشین‌های فاخر و مدل بالا علاقه بسیار داشت. فکر کنم ماشین فراری‌اش در ایتالیا برایش مشکل ایجاد کرده است. توی گاراژهای آن‌جا سه چهار تا فراری پارک شده‌اند و خاک می‌خورند. مثلا در هتل‌های فاخر یک طبقه می‌گرفت. بعد از آن وقتی که بدهکار می‌شدند، معمر خودش می‌گفت که تا آخرین پول سیاه را هم از آنها بگیرید. ولی وقتی که بهشان پول نمی‌دادیم ما را در اضطرار قرار می‌دادند تا بدهی‌هایشان را پرداخت کنیم. خرج‌های بی‌حساب و کتاب زیاد می‌کردند و برایمان مشکل به وجود می‌آوردند. یک بار معتصم با دوست دختر ایتالیایی‌اش به منطقه‌ای در رم رفته بودند و یک عکاسی از آنها عکس گرفت، همان پاپاراپسی‌ها، با آنها درگیر شد و دوربین‌هایشان را شکست و یک قضیه تازه‌ای درست کرد. هر مشکلی که درست می‌کردند من هم درگیر می‌شدم چون که مساله قطع روابط پیش می‌آمد. مثل همان چیزی که با سوئیس یا با ایتالیا اتفاق افتاد. و خلاصه من در تنگنا قرار می‌گرفتم. یا می‌بایست با مدیر دفترش صحبت می‌کردیم یا با امور مالی که مشکلات را حل کنیم و نگذاریم پیچیده شوند. کسانی که بیشتر از همه بریز و بپاش داشتند، معتصم و ساعدی بودند. ولی بیشتر مشکلات را هانیبال ایجاد می‌کرد. معتصم خیلی خرج می‌کرد و هواپیماهای اختصاصی غیر از هواپیمای ریاست جمهوری داشت. سیف بیشتر از سه روز در لیبی زندگی نکرد. یعنی همیشه هواپیمای ریاست جمهوری را می‌گرفت و در سفر بود، به خوشگذرانی می‌رفت، به دریای کارائیب می‌رفت، در روزهای جشن تولدهای مختلف، برخی از مدیران شرکت‌ها پول‌های کلان خرجش می‌کردند، 70 یا 80 دختر را برای میهمانی‌های پر خرجش دعوت می‌کرد و از این کارها..

سرهنگ معمر قذافی کاری نمی‌کرد که مثلا کمی جلوی ولخرجی‌هایشان گرفته شود؟

والله یک بار خودش پیش مردم شکایت کرد که من بچه‌هایم را تربیت نکرده‌ام. برای این که وقتی صرفشان نکرده بود. بعدش یک بار هم خودش به آنها گفت که از شما می‌خواهم که لیبیایی‌ها را بترسانید.

یعنی مردم لیبی را در وحشت نگه دارید؟

گفت کاری کنید که هر لیبایی که خواست از کنارتان رد شود به شدت بترسد و تحت امر هیچ شهروند لیبیایی زندگی نکنید. یعنی یک بار یک دوست قصه‌ای برایم تعریف کرد، مبنی بر این که یک بار معتصم پسر قذافی نزد این شخص آمد. بگذارید اسمش را بگویم، همین محمود جبرئیل، رئیس حکومت انتقالی بود که برایم گفت نزد محمود البغدادی نخست‌وزیر رفتم و دیدم که گریه می‌کند. گفتم چرا گریه می‌کنی، گفت معتصم این جا بود. مرا با موبایل زد و دشنامم داد...

یعنی معتصم نخست‌وزیر را زد؟

بله و داشت برای همین گریه می‌کرد. گفت به او کلینکس دادم که اشک‌هایش را پاک کند. پرسیدم مشکل چیست؟ چون می‌ترسید شنود در اتاق باشد، برای او بر روی کاغذ یک صندوق با چهار یا پنج یا شش دایره کشید و گفت که بچه هایش سر خزانه کشور دعوا کردند و با دست اشاره کرد به بالا و گفت بالایی می‌داند. و همچنین می‌گوید که محمود البغدادی همان شب نزد من آمد در حالی که گریه می‌کرد. می‌گفت که مراسم خواستگاری دخترش بود و به جای این که شاد باشد گریه می‌کرد و می‌گفت معتصم به من دشنام داد. آنها دائما جلسه داشتند. یک بار مشابه همین اتفاق پیش من افتاد، وقتی که پیش معمر قذافی رفتم، بعد از این که از وزارت امور خارجه خارج شدم، رفتم در سرت با قذافی در باغ زیتون دیدار کردم. یک روز قبل از آن در نشست ملی که من هم حضور داشتم، معتصم به بغدادی دشنام داد. معتصم می‌خواست همه بودجه وزارت خارجه و سازمان امنیت را خودش به دست بگیرد به این اعتبار که دبیر شورای امنیت ملی است. بغدادی در ماشین از آنها نزد من شکایت ‌کرد و من به او گفتم که باید این موضوع را با معمر در میان بگذاری. و وقتی که با معمر خداحافظی کردم، خدا شاهد است به من گفت عبدالرحمن می‌ترسم فرار کنی. چرا که هر کس که به نیویورک رفته، فرار کرده است. انگار که از عالم غیب خبر دارد. و وقتی که خارج شدیم..

تو به او چه گفتی؟

گفتم نه من با تو هستم و با تو غذا می‌خورم، به صراحت همه چیز را به تو می‌گویم، نیازی به فرار نیست. آن موقع به راحتی با او صحبت می‌کردم ولی او همچنان می‌ترسید. سیف الاسلام یک بار به عبدالمطلب الهونی، همکارم گفته بود که والله می‌ترسم شلغم فرار کند برای این که حرف‌های زیادی به او می‌زنند و او در تنگنا است. به هر حال، به بغدادی گفتم به رهبر قصه معتصم را بگو. او هم گفت که چه شد و گفت که به من دشنام داد، او هم بیرون آمد و دستور داد که چون معتصم با بغدادی بی‌نزاکتی کرده مقر امنیت ملی را خراب و ویران کنند. معتصم زیاده‌خواه و مغرور بود. اما سیف بیشتر به راه می‌آمد و ساعدی هم با کسی دشمنی نداشت. بیشتر خرج می‌کرد و پول هدر می‌داد و می‌دزدید و.. برای هر کدامشان پروژه‌هایی تعریف کرده بود که هر کدام کاری کنند و متاسفانه در سال‌های اخیر ده‌ها میلیون دلاری که صرف لیبی شد، صرف معامله‌های مالی شدند یعنی این که هانیبال به بشیر صالح از بودجه آفریقا یک و نیم میلیارد دلار داد برای این که کشتی‌های چند طبقه و 7 طبقه بخرد. این در حالی بود که پیرزن‌ها و پیرمردها نیاز به انسولین و دارو داشتند و هیچ دارویی در لیبی نبود. خیال می‌کردند همه کشور ملک خودشان است، مردم را به راحتی به زندان می‌انداختند. هانیبال یک بار به بانک مرکزی حمله کرد و پول‌های آن‌جا را گرفت.. هانیبال محمد لیاس را کتک زد، چرا که به او گفته بود که به من پول بده، جواب داده بود که چگونه به تو پول بدهیم، این‌ها پول‌های خزانه برای مصارف خارجی است، او هم از آشپز مغربی‌اش خواست که او را بزند و او هم او را زد.

حرف‌های بسیاری است که نیاز به نشست‌ها و حلقه‌های بیشتری دارد. سوال آخر، آقای عبدالرحمن می‌خواهی چگونه به لیبی برگردی و قصد داری در چه منصبی فعالیت کنی؟

الآن کاری دارم به نیویورک آمده‌ام بعد از آن انشاء الله باز خواهم گشت و در روزهای پیش رو کارم را شروع خواهم کرد. اما الآن نمی‌خواهم در هیچ منصب سیاسی در لیبی کار کنم. هر کار در سال‌های گذشته کردم دیگر کافی است. می‌خواهم بنشینم و کتاب بخوانم و بنویسم و انشاءالله بچه‌هایم ازدواج کنند و به نوه‌هایم برسم. همین که فقط لیبیایی‌ها مرا دوست داشته باشند برایم کافی است و هیچ منصبی نمی‌خواهم و آرزو می‌کنم که فقط در لیبی خاک شوم.

متشکرم آقای عبدالرحمن شلقم، وزیر امور خارجه اسبق لیبی.

من هم متشکرم.

 

( ۷ )

نظر شما :