رویارویی با ایران وارد فاز تازهای میشود
بازی جدید بازندگان منطقهای توافق هستهای
نویسنده: مسعود رضائی*
دیپلماسی ایرانی: «پدر خوانده» فیلمی جاودانه با محوریت قدرت است. در فصل سوم این اثر، دیالوگی تاریخی و قابل تأمل وجود دارد و در سکانسی وینچنزو برادرزادۀ مایکل کورلئونه به عموی خود میگوید: «دشمنان ما با چیزی که کنار گذاشتیم قدرت پیدا می کنند». این موضوع ظرف سالهای اخیر بیش از هر منطقه ای در عرصه جهانی، به گونه ای شدیداً ملموس در منطقه بی ثبات خاورمیانه و مناسبات قدرت میان بازیگران منطقه ای آن - که همگی سعی دارند از سنت رئالیسم و بدبینانه ترین حالت آن بهره ببرند – صادق است. بنابراین خاورمیانه جایی است که ابهام و عدم قطعیت از آیندۀ دولتها و کشورها، همواره بیش از ثبات آنها موضوعیت دارد. اما پرسش این است که ریشۀ اصلی این بحران و معمای امنیت در خاورمیانه کجاست؟
اینکه هر روز آتش یک جنگ در یکی از کشورهای اسلامی شعله ور می شود و در حال حاضر بسیاری از کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا دچار جنگ های داخلی هستند یا با کشورهای دیگر درحال جنگند، امری عادی نیست. با علم به این موضوع که بازیگران غربی در به آشوب کشیدن کشورهای منطقه نقش و سهمی اساسی دارند و قبول این واقعیت که در کنار آن با ایران هراسی و با استفاده از این فرصت، سلاح های خود را می فروشند و اهداف استعماری خود را نیز دنبال می کنند؛ اما در اینجا ما بنا داریم با تمرکز بیشتر بر سهم کشورهای منطقه در این اوضاع و فارغ از اثرگذاری عنصر خارجی بحث را دنبال کنیم.
در ابتدا باید گفت یکی از مشکلات اصلی خاورمیانه - در کنار واقعیت های ژئوپلتیک و مزایای ژئواکونومیک آن که همواره مداخله گرایی فرامنطقه ای را در پی داشته است - ویژگی «نامتقارن» بودن آن است. عدم تقارن در وسعت کشورها، قدرت نظامی، جمعیت، سطح سواد و درجه نخبه گرایی، تولید ناخالص ملی و داخلی، هویت تاریخی، مذهبی و ... بنابراین در چنین شرایط و وضعیت نامتقارنی که دولت ها بین «امنیت» و «معمای امنیتی» - به واسطۀ نبود سازوکار منسجم و فراگیری که قاعده مند درک مشترکی از تهدیدات و منافع را پوشش دهد – گیر افتاده اند، دارای ادراک های متفاوتی از تهدید وجودی و خودیاری می شوند که نتیجه آن بازتولید گونه های متعددی از معمای امنیت است. شواهد موجود هم گویای این واقعیت است که به جز در چند مورد هزینه های نظامی کشورهای این منطقه به شدت در حال افزایش است.
متأسفانه در دوره ای که نزد کشورهای شمال (اروپا و آمریکا) موضوع پیگیری و کسب منافع ملی، منطقی جمعی پیدا کرده و در سایه این همکاری به منافع بلند مدت نگریسته می شود، عموماً پیگیری منافع ملی در منطقه خاورمیانه به عنوان کشورهای جنوب بر اساس آموزۀ رئالیسم در قرن بیستم تعریف شده که با تعارض بیشتر و همکاری کمتر نمود پیدا می کند. در چنین شرایطی هر بازیگری تلاش می کند تا منافع خود را بر اساس کنشی یکجانبه توجیه کند و گاهی هم با توسل به خشونت، مانع موجود برای تحمیل ارادۀ خود بر سایر رقبا را از این رهگذر از میان بردارند.
آنچه که این فضا را برای برخی از کشورها مساعد و بستر لازم را فراهم نمود، وقوع خیزش های عربی و آشوب جدید در خاورمیانه بود. در حقیقت این رویداد آغازی بود بر پایان نظم قدیمی خاورمیانه که با تحولات بعدی تکمیل شد. امروزه این فرایند در ایران با روی کار آمدن دولت عملگرای روحانی (2013)، در ترکیه با نخست وزیری داووداغلو و ریاست جمهوری اردوغان (2014)، و در عربستان با به قدرت رسیدن ملک سلمان و تغییرات گسترده در سطوح دستگاه حاکمیت آن (2015) تکمیل شده است. روحانی با عملگرایی متفاوت در بحران هسته ای با آمریکا باب گفتگوی مستقیم و تعامل را گشود؛ ترکیه با هدف تسلط بر شمال دو کشور سوریه و عراق، نقش ترانزیتی گروه های تروریستی را از خاک خود به این دو کشور تکمیل کرد، و عربستان نیز به نیت کوتاه کردن دست ایران از همسایۀ جنوبی خود به یمن حمله نظامی گسترده ای را ترتیب داد. در این راستا، ایران مایل است همچنان دستاوردهای خود در عراق و سوریه تا لبنان را به عنوان محور مقاومت حفظ کند، اردوغان که می خواهد میراث عثمانی را احیا کند در حال گسترش نفوذ خود در مناطق شمالی عراق و سوریه است و چنین اقدامی از ظهور سیاست جدید و کماکان اعلام نشده آنکارا در قبال خاورمیانه حکایت دارد. از همین رو این کشور با پیش بینی عدم تمرکز قدرت در سوریه پس از اسد، و با امید به بهره گیری از منطقه خودمختار کردستان در شمال عراق، در پی آن است که با پی ریزی یک کمربند حفاظتی در سرتاسر ناحیه شمالی هلال حاصلخیز نفوذ خود را در میان جمعیت کردهای منطقه و همینطور در مراکز بزرگ تجاری، مانند حلب و موصل افزایش دهد؛ و در ادامه عربستان هم معتقد است که امنیت آن در منطقه بستگی به پایان نفوذ تهران در سوریه، عراق، لبنان، یمن و هرجای دیگری که ریاض ممکن است در آن منفعت داشته باشد، دارد.
با این وجود تهران که توافق هسته ای احتمالی را دست دارد، موقعیت و نفوذ خود را همچنان حفظ کرده است و همین موضوع پیامدهای جدیدی برحسب مشروعیت وسعت میدان نبرد، مناطق حائل، و مرزهای استقلال عمل ایران با وحشتی مضاعف برای برخی از کشورهای منطقه همراه کرده است. به همین جهت عربستان سعودی گمان می کند که دخالت ایران در یمن به حدی است که تهران می خواهد رهبر این کشور را تعیین کند. آنها معتقدند که این دخالت برای این طراحی شده است تا یمن هم تبدیل به عراقی دیگر شده و در آینده چالشی برای قدرت منطقه ای عربستان سعودی باشد. در نقطۀ مقابل و با علم به این واقعیت که تجاوز عربستان به یمن از زاویۀ مزایای ژئوپلتیکی است، اما اعلام آشکار مواضع مقامات جدید ریاض در بسیج برخی از کشورهای عربی به قصد تقابل با نفوذ ایران، از آن حکایت دارد که تهدید عربستان برای ایران اگر بیشتر از اسرائیل نباشد، در آینده کمتر از آن هم نیست.
با در نظر گرفتن تمام این عوامل، مناقشات و درگیری ها احتمالاً فروکش نخواهد کرد، اما در عوض پس از توافق هسته ای ممکن است در ابعاد دیگری افزایش یابد. چرا که بیشتر کشورهای منطقه نگران شده اند که اشتیاق دولت اوباما برای پایان دادن به بیش از سه دهه خصومت با ایران شیعه، می تواند در حکم شمارش معکوس برای پایان دادن به تضمین امنیتی واشنگتن در قبال امنیت کشورهای عربی سنی خلیج فارس و اسرائیل باشد. چنین ذهنیتی نزد این کشورها، به مثابه تصمیم نوجوانی است که با گفتن «من می توانم پول بیشتری دربیاورم» مدرسه را ترک می کند. حملۀ ناگهانی عربستان به یمن مؤید چنین رویه ای است. بر این اساس، اخیراً اوباما در مصاحبه با العربیه گفته است که در راستای خنثی کردن تهدیدهای احتمالی ایران و برهم نخوردن توازن قوا در منطقه خلیج فارس، موشک های بالستیک به دوستان عرب خود می دهد و مانورهای نظامی بیشتری با این کشورها برگزار خواهد کرد. بنابراین اگرچه میان ایران و گروه 1+5 هنوز توافقی حاصل نشده است، اما به نظر می رسد وجه دیگر توافق هسته ای ایران و غرب، نظامی تر و امنیتی تر شدن خلیج فارس و کل خاورمیانه است.
با این چشم انداز مبهم، ظرفیت جدید برخی کشورهای منطقه برای ایجاد اتحاد مشتاقانه علیه سوریه در آیندۀ نزدیک، در کنار نادیده گرفتن آشکار پدیدۀ داعش یا فروپاشی یمن نیز به نوبۀ خود نشان می دهد که احتمالاً دوره جدیدی از عمل گرایی و جسارت در خاورمیانه در پیش رو است. این عمل گرایی می تواند به رویکردهای جسورانه برای رویارویی با ایران، و متضمن اهداف متضاد و یکجانبه از سوی کشورهایی چون عربستان، ترکیه و اسرائیل منجر شود که الزاماً در سایر موارد جز کاهش نفوذ ایران، اهدافی مشترک ندارند.
لذا همانگونه که اشاره شد، نظم قدیم خاورمیانه در چند مرحله تغییر کرده و نزاع جدیدی در این قلمرو شکل گرفته است که توسط بازیگران اصلی آن در دو جبهه از یکدیگر متمایز می شوند: از یک طرف این جنگ جدید وامدار «جنگ انقلابی» است؛ در اینجا راهبرد کنترل سرزمین از طریق برقراری کنترل و یا حمایت سیاسی به جای خارج ساختن سرزمین از چنگ نیروهای دشمن برقرار می شود؛ و در جبهه دوم، بازیگر و یا بازیگرانی که در یک کشور و یا مناطقی از این امتیاز برخوردار نیستند (عموماً به دلیل دارا نبودن جذابیت لازم در ابعاد سیاسی، ایدئولوژیکی و نرم افزاری) در مقام پاسخ، روش کنترل سرزمین را بر خلاف جنگ انقلابی، در جابجا کردن مردم و خلاص شدن از شر تمامی مخالفین ممکن عملیاتی و جستجو می کنند. هدف جبهه دوم که با عنوان «جنگ بی قاعده» و با خشونت محض همراه است، ایجاد محیطی نامساعد برای تمام کسانی است که قادر به کنترلشان نیستیم.
آنچه که نگرانی فعلی را افزایش می دهد، این است که رویکرد دوم در این نزاع، اگرچه کاملاً نسخه ای فرامنطقه ای نیست، اما ناخودآگاه در پی اشتباه راهبردی برخی بازیگران منطقه ای با اهداف کشورهای غربی در پیوند سیستماتیک قرار می گیرد. بدین مفهوم که منازعات جدید در خاورمیانه اهداف جدید سیاسی دارند. هدف، عبارت از بسیج سیاسی بر اساس هویت است. راهبرد نظامی مورد استفاده برای تحصیل این هدف، جابجا کردن و تضعیف مردم برای خلاص شدن از شر همۀ کسانی است که هویت متفاوتی دارند و برای دامن زدن به نفرت و ترس است. اما در عین حال این شکل تفرقه افکنانه و انحصاری از سیاست را نمی توان از مبنای اقتصادی آن هم جدا کرد. بنابراین در شرایط تحلیل رفته و بی نظم کنونی در خاورمیانه، مزایای مثبت چندانی وجود ندارد که بتوان آن را به امید آرامش تقویت کرد. بلکه موضوع بستگی به ترس و ناامنی مستمر و تداوم نفرت از دیگران دارد. به همین سبب، شرارت مفرط و فاحش و شریک کردن هرچه بیشتر افراد و جریان ها در این جنایات برای شریک جرم ساختنشان، برای تضمین خشونت بر ضد «دیگران» مورد نفرت و برای عمیق ساختن شکاف ها اهمیت دارد.
اکنون جابجایی نقشی بازیگران کلیدی خاورمیانه ظرف یکسال اخیر به روشنی قابل مشاهده است؛ از یک طرف ایران پس از ظهور گروه تروریستی داعش، تا حدودی توانسته به عنوان بازیگری مسئول مورد شناسایی قرار گیرد و با توافق احتمالی هسته ای به سمت تعامل و تنش زدایی با غرب گام بردارد، و از طرف دیگر، به واسطۀ نگرانی از این واقعیت، شاهد ظهور متحدان سنتی آمریکا در قامت دولت های نافرمان و ماجراجویی هستیم که دیگر به مانند گذشته نمی خواهند امنیت و قدرت خود را در واشنگتن و بروکسل جستجو کنند. به همین جهت، بازیگرانی که اکنون به هر دلیلی (ریاکارانه و یا ناشیانه) خود را بازندۀ تحولات اخیر در خاورمیانه نشان می دهند، منطقه را وارد فاز جدیدی از انتقال قدرت خشونت آمیز و آسیب پذیر کرده اند تا امنیت و قدرت خود را افزایش دهند؛ چرا که هرگز نمی خواهند چیزی را کنار بگذارند که موجب قدرت گیری دشمنانشان شود. از همین رو طی این سالها، هویت خاورمیانه با بحران و بی ثباتی های پی در پی برساخته شده است. به گونه ای که پس از فروکش کردن یک بحران، بحرانی دیگر در این قلمرو ظاهر می شود و منطقه از یک بن بست به بن بست دیگر می رسد.
* پژوهشگر مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه
نظر شما :