از گردنه خیبر تا گَریوه تاریخ افغانستان

۲۷ آبان ۱۳۸۹ | ۱۹:۴۱ کد : ۹۳۷۲ تاریخ دیپلماسی
نویسنده خبر: محمدرضا دبیرى
یادداشتی از محمدرضا دبیری برای دیپلماسی ایرانی.
از گردنه خیبر تا گَریوه تاریخ افغانستان

در شاهراه جاه وبزرگی خطر بسی است  /  آن به کزین گریوه سبکبار بگذری

حافظ

فکر می‌‌کنم بهتر است قصه روابط با امریکا وجریانات و سیاست‌ها و سیاستمداران ایرانی که در آن نقش موثر داشتند را" این زمان بگذاریم تا وقتی دگر".

امروز در موضوعات ماهانه ستون تاریخ دیپلماسی، اجازه بدهید مختصری هم در باره تاریخ افغانستان در یکصد سال گذشته برایتان بنویسم.

انگیزه انتخاب افغانستان برای این ماه این ستون، دیدار کوتاه، و صحبت کوتاه تری بود، که تصادفا دوماه قبل در میهمانی افطار کارکنان سایت دیپلماسی ایرانی، با یکی از سفرای اسبق جمهوری اسلامی‌ ایران در افغانستان داشتم.

بهنگام تنفس وصرف چای و صحبت‌هائی از ان دست که معمولا پر کردن وقت مطرح می‌‌شوند، آقای سفیر ارتجالا پرسید، شما فکر می‌‌کنید اگر انقلاب اسلامی‌ در ایران بوقوع نمی‌ پیوست، ایا بازهم شوروی افغانستان را اشغال می‌کرد؟!

سوال جالب وکوتاهی بود. شاید او هم انتظار پاسخی نداشت و فقط می‌خواست که از لحاظ نزاکت معمول دیپلماتیک، حرفی زده باشد. احتمالا وی به پاسخ قانع کننده ای هم در ذهن خود رسیده بود. معمولا در محافل آکادمیک و حتی دیپلماتیک، پاسخ قاطع "آری" یا" نه" دادن به اینگونه سوالات، خامی‌، و یا دل شیر می‌خواهد که آن روز من نداشتم. تا آن موقع اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. تردیدی نیست که این موضوع محتاج صغری و کبری و استنتاج و تحلیل مبسوطی بود. به هر حال موضوع صحبت را عوض کردیم و خلاص شدم.

 اگر غیر از این می‌کردم نسبتی با ملا نصرالدین پیدا می‌کردم که می‌گفت، "من و زنم با هم یک غیبگوی کامل هستیم. من می‌گویم فردا باران می‌اید و او می‌گوید فردا باران نمی‌اید. در مجموع غیبگوئی ما همیشه درست از آب در می‌اید!"

درآن روز من هم می‌توانستم حد اقل یک صاحب نظری باشم که نیمی‌ از تحلیل‌هایش درست از آب در می‌ایند.

آن روز گذشت، ولی از فکر کردن به این سوال خلاصی نیافتم. سر اغازی شد که به بعضی نوشته‌ها در مورد افغانستان سَرَک بکشم و یا مفروضات ذهنی قبلی را غبار روبی کنم.

در رابطه با افغانستان بنظرم نکته‌های جالبی هست، که بد نیست با هم مروری بکنیم. شاید در آخر بشود استنتاجی کرد، و جواب سوال را یافت. اگر نشد از شما خوانندگان استمداد می‌طلبم و در قسمت نظرات کاربران منتظر نوشته‌های عالمانه شما خوانندگان عزیز و پرو پا قرص این ستون باقی خواهم ماند. سوابق و تاریخ را من می‌گویم، نتیجه گیری و تحلیل با شما. دنیا را چه دیده اید؟ شاید حرفهایمان درست از آب در آمد!

القصه اگر بخواهم چند سرفصل برای تاریخ قرن بیستم افغانستان بنویسم، به نظر و سلیقه خودم چنین خواهند بود:

-دوران حکومت‌های پادشاهی متمایل به امپراتوری بریتانیا

-دوران جمهوری و جمهوری‌های دموکراتیک افغانستان (متمایل به شوروی)

-دوران جمهوری‌های اسلامی‌ افغانستان (ضد کمونیسم با پشتیبانی امریکا و انگلیس و. . )

-دوران جمهوری بعد از حمله امریکا به افغانستان (این دوره در قرن 21 اتفاق افتاده و فعلا از شمول بحث ما خارج است)

برویم سر اصل مطلب. تاریخ افغانستان و ورود این کشور به فضای قرن بیستم را در واقع باید از زمان به قدرت رسیدن امان الله خان دانست. امان الله خان سومین پسر حبیب الله خان بارکزائی بود. امان الله خان در سال 1919 با قوای انگلیسی- هندی مرزبانی نایب السلطنه هندوستان جنگید، که به جنگ استقلال افغانستان معروف شد، و منجر به عقد معاهده راولپندی در اوت 1919 شد.

 امان الله خان که معاصر اتاتورک و رضا شاه بود، در سال 1926 سلطنت مشروطه را در افغانستان اعلام کرد، وعنوان خود را از خان به شاه تغییر داد. وی همانندآتاتورک و رضا شاه می‌خواست مدرنیزاسیون و ظواهرغربی را جانشین سنت‌های افغانی کند. او تعدادی محصل به اروپا فرستاد، او مدرسه ای برای دخترها به اسم "مستورات" تاسیس کرد. مخالفت با علمای دینی و زیاده روی در تحمی‌ل آداب و رسوم فرنگی‌ها، نظیر کشف حجاب بانوان،تغییر درآداب و لباس مردان، لغو کردن الزام به پوشیدن لباس زرد رنگ برای هندوها و سیک‌ها و جزیه دادن آنان، برپائی "لیسه" و "فاکولته" به سبک مدارس و دانشکده‌های فرنگی، و تعطیل کردن محاکم شرع و کارهائی از این دست، زمینه ساز شورش حبیب الله کلکانی، مشهور به "بچه سقا" شد، که خودجانشین امان الله خان شد.

اخر و عاقبت امان الله خان همانند بسیاری از کسانی که می‌خواستند یک جامعه سنتی عقب مانده را بدون تحول بنیادین در معادلات اجتماعی و زیرساختهای قبیله ای و فئودالی، از جاده میان بر، به کاروان فرنگیان برسانند،سرنوشت مشابهی یافت. او در ایتالیا مقیم شد ودرسال 1960 در زوریخ سویس درگذشت و درجلال اباد مدفون شد.

 به تعبیر افغان‌ها، حکومت "امانی" ده سال طول کشید. اما حکومت "بچه سقو" 10 ماه هم طول نکشید.

 زیرا نادر خان پدر ظاهرشاه، که در هنگام سقوط امان الله خان وزیر مختار افغانستان در فرانسه بود، با هماهنگی انگلیسی‌ها و به همراه برادران خود وارد هند شد. در آن زمان هند هنوز تحت استعمار انگلیس بود و تقسیم نشده بود. اجداد سردار محمد نادر خان در هند بودند و به تشویق انگلیسی‌ها به افغانستان برگشته بودند. وی به کمک پشتون‌های پیشاور و وزیرستان و پشتیبانی مقامات انگلیسی در هندوستان، از طریق مرز ولایت پکتیا در جنوب افغانستان، وارد این کشور شد و امی‌رهرات حبیب الله کلکانی "بچه سقا" را از کابل بیرون کرد، و وادار به بیعت با خود ساخت.

در ابتدا محمد نادرخان ادعای پادشاهی نمی‌کرد. ظاهرا او اینگونه عنوان کرده بود که وی به پشتیبانی امان الله خان که هنوز دربین پشتون ها محبوبیت داشت، وارد کارزار شده است. به همین جهت پشتون های پاکستان با او همراه شدند. ولی بعد ازپیروزی صحنه به گونه ای آراسته شد که اورا شاه خواندند.

 پس از آنکه سردار محمد نادرخان به سلطنت رسید، محمد ظاهر به عنوان ولیعهد به افغانستان بازگشت و آموزش‌های نظامی‌ را فرا گرفت.

درسال 1933 هنگام توزیع گواهی نامه فارغ التحصیلی دانشجویان، به ضرب گلوله یک دانشجوبنام عبدالخالق، به قتل رسید و محمدظاهرشاه که درمحل قتل پدرش درمراسم حضور داشت، در سن 19 سالگی به سلطنت رسید.

 ظاهر شاه از قبائل پشتون بود. به همین دلیل وقتی به سلطنت رسید فارسی و به قول افغان ها زبان "دَری" را به خوبی نمی‌دانست. نطق‌هائی که باید در مراسم مختلف می‌کرد، همیشه کوتاه بود، و نیاز داشت که از قبل برای او به فارسی بنویسند. او وقتی پادشاه شد در ابتدا محمد‌هاشم خان و پس از او عموی دیگر پادشاه سردارشاه محمود خان صدارت راعهده دار بودند.

همین امر موجب شده بود که فارسی زبانان علیرغم داشتن اکثریت، نقش کمتری به نسبت پشتون‌ها در تصمیم گیری‌ها داشته باشند. تعصب پشتونی او موجب شد که از ابتدا خواستار خودمختاری پشتون های جنوب "خط دیورند" شد.

در مورد "خط دیورند" لازم است توضیحی عرض کنم.

 در 12 نوامبر 1893 بین "سرهنری مورتیمر دیورند" (Henry Mortimer Durand) وزیر خارجه حکومت انگلیسی هند و عبدالرحمن خان امی‌رافغانستان قراردادی امضاء شد. این تفاهم نامه یک صفحه ای که شامل 7 بند در مورد تعیین 2500 کیلومتر حوزه نفوذ شرقی و جنوبی افغانستان از کوه های هندو کش ودره واخان تا سرحد ایران بود، به نام «خط دیورند» شهرت یافت.

اگر چه پیش نویس قرارداد به سه زبان انگلیسی، فارسی(دری) و پشتو نوشته شد. ولی امضای عبدالرحمن خان فقط پای نسخه انگلیسی آن است. و این در حالی است که امیر عبدالرحمان خان اصلا انگلیسی نمی‌دانست. به موجب این توافقنامه، افغانستان از ادعا بر مناطقی مانند: دره صوات، باجور، چیترال، وزیرستان و چمن صرف نظر کرد. در مقابل انگلستان تصدیق نمودند که درۀ کُـنار تا اسهار و علاقۀ برمل در وزیرستان جزء افغانستان باشد.

 خط دیورند در آن زمان در حقیقت منطقه حائل بین مناطق نفوذ روسیه وانگلستان در جریان معروف به "بازی بزرگ" را مشخص می‌کرد. حال انکه موجب شد، منطقه قبائلی پشتون نشین و باستانی "پکتیا" و یا "پختونستان" را به دو قسمت افغانی و پاکستانی تقسیم کند، که هم برای خود این قبائل و هم برای دولت‌های اخیر افغانستان قبول این مرز مشکل زا بوده است. خط دیورند در بخش جنوبی آن قبائل بلوچ را از پشتونها مرز بندی و جدا ساخته است. در قسمت پشتون نشین امروزه "پیشاور"، "مولتان"، "می‌انوالی"  "بهاوالپور" و "درا غازی خان" که بخشی از "استان مرز شمال غربی" پاکستان راتشکیل می‌دهند، همچنان مورد مناقشه بین دولتهای مختلف پاکستان و افغانستان است.

250px-Durand_Line_Border_Between_Afghanistan_And_Pakistan

مناطق مرزی بین پاکستان و افغانستان به ویژه وزیرستان یکی از خطرناک ترین وغیر قابل کنترل ترین نقاط جهان است که بیشتر طالبان در آن نفوذ دارند. هیچ کشوری نمی‌تواند قوانین خود را در آنجا اعمال کند. قاچاق مواد مخدره، اسلحه، آدم ربائی، تروریسم، وهرنوع معامله و رفتار غیر قانونی بگونه غیر قابل کنترلی در آنجا ممکن است وجود داشته باشد. اجازه دهید که به ادامه داستان خودمان برگردیم.

در سال 1938 ظاهر شاه طی فرمانی زبان پشتو را زبان رسمی‌ افغانستان کرد.

شاید تبار پشتون ظاهر شاه ، یکی از دلائلی بود که انگلیسی ها در به قدرت رساندن پدرش تردید نکردند. زیرا قدرت فارسی زبان ها زمینه نفوذ ایران را فراهم می‌ساخت، که انگلیس ها از آن بیم داشتند. زبان فارسی که در شمال و غرب شبه قاره هند نیز رواج داشت و زبان اداری و ادبی دربار مغولان هند بود، به دلائل مشابهی گسترش آن تضعیف شد و به مقدار زیادی از بین رفت. زبان های دیگر یعنی اردو و پشتو و هندی و انگلیسی جایگزین آن شدند.

در فضای سیاست خارجی آن موقع، چنین مقرر و مقدر شده بود که افغانستان نوعی موازنه و بی طرفی را بین همسایگانش، که همه آنها از افغانستان قدرتمندتر بودند، حفظ کند. و در حقیقت در جهان دوقطبی قرن بیستم نوعی سیاست "فنلاندی شدن" اجباری را در این نقطه فراموش شده آسیا تجربه کند.

افغانستان مدت ها با داشتن همسایگانی چون شوروی، چین، ایران و انگلستان ( و بعد‌ها هند وپاکستان)، لازم بود که سیاست خارجی محتاطانه و محافظه کارانه ای را دنبال کند. ولی تاثیر پذیری نسل جدید از تفکرات چپ، ونیز آموزه‌های دموکراسی غربی، که به مقتضای زمان، کم و بیش به افغانستان هم رسوخ کرده بود، جامعه و حکومت سنتی وعقب مانده این کشور را نیز متاثر کرده بود و نیاز به نوعی رفرم را اجتناب ناپذیر می‌نمود.

وی داودخان را که پسر عموی او بود به صدارت برگزید. ظاهرشاه معتقد بود که انتصاب داودخان، یک تصمیم خانوادگی او نبود. بلکه شرایط و ضرورت زمان چنین اقتضاء کرده بود.

 در آخرین روزهای صدارت داودخان به ظاهر شاه تفهیم شده بود، که قوه مجریه باید از خانواده سلطنتی جدا شود. صدراعظم از می‌ان مردم انتخاب شود. و افغانستان دارای یک قانون اساسی مدون جدید شود. وی درسال 1964 یک کمیسیون قانون اساسی تعیین کرد.

بر این اساس، داودخان پس از شاه محمودخان کاکای (عمو) پادشاه، برای صدارت عظمی‌ انتخاب شد. صدارت او، قرار بود برای یک دوره معین وحداکثر 5 ساله باشد.

 او بنا بود یک برنامه اصلاحات و نیز توسعه اقتصادی و اجتماعی 5 ساله ای برای افغانستان تدوین کند. محمد داودخان برنامه ای برای تغییر و تحول در نحوه اداره کشور به شاه پیشنهاد کرد.

ضمن آن تبدیل حکومت شخصی به حکومت حزبی، برمبنای تشکیل حزب واحد، و منع اعضای خانواده سلطنتی درامور سیاسی و اجرائی، پیش بینی شده بود. (جالب اینکه داود خان گویا خود را جزو خانواده سلطنتی نمی‌دانست).

ظاهرشاه با این برنامه مخالفت کرد، و داودخان وادار به استعفا شد.

ظاهرشاه تصمیم گرفت که پس از آن، پست صدراعظمی‌ را به فردی خارج از خانواده خود بسپارد، که حرف شنوی بیشتری از او داشته باشد. بعد ازداوود خان به ترتیب دکتر محمد یوسف، محمد‌هاشم میوندوال، نور احمد اعتمادی، دکتر عبدالظاهر و محمد موسی شفیق به دستور ظاهر شاه تشکیل کابینه دادند.

 صدراعظم مطلوب و محبوب او "موسی شفیق" بود. شفیق سعی کرد که روابط با همسایگان و دول غربی را بهبود بخشد. وی ادعای خودمختاری برای پشتون‌ها در ورای سرحد "دیورند" که نوعی ادعای ارضی نسبت به پاکستان بود را، با توصیه شاه ایران کنار گذاشت.

موسی شفیق همان صدر اعظمی‌ بود که قرارداد تقسیم آب رودخانه هیرمند (به قول افغان ها هلمند) با ایران را، در زمان نخست وزیری هویدا، امضا کرد. سیاست خارجی او مورد انتقاد ملی گرایان و کمونیست‌ها قرار گرفت.

پاره ای اصلاحات سطحی در اداره کشور ایجاد شد. ولی ظاهراً روند نفوذ چپ‌ها در افغانستان فراتر از این بود که از این اصلاحات راضی شوند.

هنوز یک سال از حکومت موسی شفیق نگذشته بود که محمد داوود خان با یک کودتای نظامی‌ در سال 1352 که کمونیست‌ها هم از آن استقبال وحمایت کردند، رژیم سلطنتی را سرنگون ساخت. و به جای آن جمهوری افغانستان را اعلام کرد، و به دوران 40 سال حکومت لرزان و فرسوده ظاهر شاه پایان داد.

در زمان کودتای دادود خان (سال1973 ) ظاهر شاه درایتالیا به سر می‌برد. وقتی برای او خبر آوردند که داودخان کودتا کرده است، نه زیاد تعجب کرد، و نه زیاد ناراحت شد. شاید از اینکه به جای کابل، اجبارا باید در کشوری زندگی کند که آب و هوای آنجا با مزاج و سلیقه اش سازگار بود، و بیشتر اعضا خانواده امان الله خان (پادشاه سابق) هم در انجا زندگی می‌کردند، و از محنت چنین سلطنتی خلاصی یافته بود، در ته دل بدش هم نیامد.

محمد ظاهر شاه، در طول پادشاهی چهل ساله اش به شوروی، امریکا، انگلستان، فرانسه، ژاپن، ایتالیا، هند و پاکستان و چین مسافرت رسمی‌ داشت. ولی هیچ گاه به ایران سفر نکرد. این در حالی بود که هم محمدرضا شاه و هم نخست وزیر او امیر عباس هویدا به طور رسمی‌ به افغانستان سفر کرده بودند. جالب اینکه وقتی ظاهر شاه در اثر کودتا ناگزیر در ایتالیا ماندگار شد، شاه ایران به او کمک مالی کرد و دو آپارتمان در شهر رم خرید و برای اقامت او خانواده اش در اختیار او گذاشت، که تا انقلاب اسلامی‌ ایران، رایگان در آن زندگی می‌کردند.

کابینه داوود خان اگرچه ظاهر ملی داشت، ولی درابتدا بیشترکمونیست‌های جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق در آن نفوذ داشتند.

داود خان در سال 1977 بدیدار برژنف به مسکو رفت و از انجا از چند کشور غربی دیدار کرد. در بازگشت طی سخنرانی خود "ایدئولوژی‌های تحمیل شده از خارج" را محکوم کرد.

این ابتدای فاصله گرفتن از مسکو بود. بعضی نوشته اند عربستان سعودی و شاه ایران در دور شدن او از شوروی موثر بوده اند.

داود خان فارغ از پشتیبانان اصلی خود که مترصد فرصت برای قبضه کردن قدرت بودند، حرف های ملی گرایانه می زد. اومساله پشتونستان بزرگ بر علیه پاکستان را دوباره مطرح کرد، که تهدیدی برای همسایگان بود. ولی در راستای اهداف شوروی هم بود.

بعضی می‌گویند او یک روز قبل از ساقط شدن توسط کمونیست‌ها می‌خواست نام افغانستان را به آریانا تغییر دهد. ولی سرعت رویدادها در آن روزهای واپسین حیات به او این فرصت را نداد.

در نیمه دوم دهه 70 می‌لادی گروههائی از اسلام گرایان از جمله "سازمان جوانان مسلمان" پنجشیر و احمد شاه مسعود سعی در کنترل اوضاع و به دست گرفتن قدرت در یکی دو ولایت داشتند، ولی به شدت از طرف حکومت سرکوب شدند.

قتل "میر اکبر خیبر" از رهبران کمونیست در آوریل 1978 به دست یک نفر ناشناس، (که همچنان در پرده ابهام ماند) موجب شد که کمونیست ها خشمگینانه در مراسم تشییع جنازه او وطی سخنرانی‌ها، این قتل را به داود خان نسبت دهند وخط و نشان کشیدند و تهدید به گرفتن انتقام خون او از داودخان کردند. در آن روز بیش از 10 هزار نفر از طرفداران کمونیست‌ها در کابل راه پیمائی و قدرت نمائی کردند. بدین ترتیب مرز بندی و صف ارائی کمونیست‌ها در مقابل دولت داود خان علنا شروع شد.

داوود خان از این تهدیدات به خشم آمد ودر 25 آوریل نورمحمد تره کی، وببرک کارمل را دستگیر و حفیظ الله امین را تحت مراقبت خانگی قرارداد.

دستگیری سران حزب موجب شد که طرفداران آنهادر نیروهای مسلح (عبدالقادر و محمداسلم وطنجار) در نیروی هوائی و نیروی زمینی ارتش پیشدستی کرده و به سرعت دست به کودتا بزنند. تانک ها کاخ ریاست جمهوری را محاصره و به سوی آن شلیک کردند، و هواپیماها از پایگاه بگرام برخاسته و کاخ را بمباران کردند. فردای آن روز شورشیان توانستند وارد کاخ داود خان شده و خود او و تمام افراد خانواده اش را قتل عام کنند.

این واقعه خونین را "انقلاب ثور" نامیدند.

نورمحمد تره کی از رهبران حزب دمکراتیک خلق افغانستان به ریاست جمهوری و حفیظ الله امین به وزارت دفاع و نخست وزیری رسیدند.

نورمحمد تره کی در گذشته مدتی اتاشه مطبوعاتی سفارت افغانستان در واشنگتن بود. مخالفین او بعدها که او در حزب کمونیست افغانستان ترقی کرد اسنادی را افشا کردند که او مراوداتی با امریکائی‌ها داشته است. صرف نظر از صحت و سقم این اتهام، به هر حال تره کی که با وزیر دفاع و نخست وزیر خود حفیظ الله امین اختلاف پیدا کرده بود، به گونه مرموزی درگذشت، و حفیظ الله امین به جای او نشست. به فاصله کمی‌ ببرک کارمل از شاخه پرچم "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" برعلیه حفیظ الله امین کودتا کرد. ببرک کارمل از سال1980تا1986بر سر قدرت بود. به حسب ظاهر بنا به دعوت ببرک کارمل افغانستان به اشغال شوروی در آمد.

در سال 1986 که شوروی‌ها افغانستان را اشغال واداره می‌کردند، برای ایجاد اصلاحاتی در ساختار مدیریت کمونیستی افغانستان دکتر نجیب الله را بر سر کار اوردند.

محمد نجیب الله احمد زهی معروف به دکترنجیب‌الله یک پزشک فارغ التحصیل داشگاه کابل بود، که در اوت۱۹۴۷ در طایفه‌ی احمدزی، از قوم پشتونغلجائی در شهر کابل به دنیا آمد. وی در ماه ژوئیه۱۹۷۸ به عنوان سفیر به تهران اعزام شد، و پس از یکسال به کابل فراخوانده شد و در دوران ببرک کارمل رئیس سازمان امنیت افغانستان (خاد) شد که با کا. گ. ب و سرویس اطلاعاتی ارتش شوروی همکاری نزدیک داشت. وی هفتمین رئیس جمهور افغانستان بود.

پس از انکه در شوروی فضای سیاسی کمی‌ باز شد و ميخائيل گورباچف، رهبر وقت اتحاد جماهير شوروی سابق که سیاست اصلاحات (گلاسنوست و پرسترويکا) را در حزب کمونيست و دولت اتحاد شوروی وقت اعلام کرد، دکتر نجيب سیاست "مصالحه ملی" در افغانستان را به رغم ادامه جنگهای سنگین از سوی نیروهای مخالف اعلام کرد.

او نام حزب کمونیست را به "حزب وطن" تغيير داد و در شورای رهبری آن تغییراتی زیادی به وجود آورد. اساسنامه حزب را تعدیل کرد و با برگزاری لویه جرگه، قانون اساسی جدید را در کشور معرفی و با حذف کلمه "خلق" مورد پسند اکثریت نبود کشور را "جمهوری دموکراتیک افغانستان" خواند.

بعد از عقب نشینی نیروهای شوروی و تصرف کابل توسط فرماندهان و قوماندان های مسلمان، دکتر نجیب الله به همراه برادرش در دفتر سازمان ملل متحد به صورت پناهنده نگاهداری می‌شدند. پس از ورود طالبان به کابل که با پشتیبانی بخش اطلاعاتی ارتش پاکستان (ISI) صورت گرفت، آنها از دفتر سازمان ملل در کابل بیرون کشیده شده و در ملاء عام به دار آویخته شدند.

 در باره حزب کمونیست افغانستان و شاخه‌های آن، نیاز به ذکر است که حزب دموکراتیک خلق افغانستان اصلی‌ترین حزب چپ‌گرا و مارکسیست کشور افغانستان بود که از اول ژانویه سال ۱۹۶۵ تأسیس شده بود.

این حزب دارای دو شاخه مستقل به نام های خلق و پرچم بود. این دو شاخه که هردو مارکسیست بودند، در ظاهر با هم وحدت کردند. اما هر کدام در آن تاریخ و مشی سیاسی و هدف های جداگانه خود را داشتند. شاخه پرچم خود را "حزب زحمتکشان افغانستان" و شاخه خلق خود را "حزب پیشاهنگ طبقه کارگر افغانستان" می‌خواند. شاخه پرچم را ببرک کارمل و شاخه خلق را نورمحمد تره کی رهبری می‌‌کرد.

اگر بخواهم برای دوشاخه مستقل در داخل حزب کمونیست افغانستان تمثیلی از گذشته کشور خودمان به گونه غیر علمی‌ و غیر دقیق اورده باشم، شاید بتوانم انها را به "توده ای" و "توده نفتی"‌ها قیاس کنم.

 این حزب در زمان حاکمیت نجیب الله نامش را به حزب وطن تغییر داد. پس از آنکه دولت نجیب الله سقوط کرد از این حزب دوباره به نام حزب دموکراتیک خلق افغانستان یاد می‌‌شد. پس از آنکه نیروهای جهادی و قوماندان های افغانستان قدرت را در دست گرفتند، تعداد زیادی از اعضا و کادرهای حزب یا کشته شدند و یا به خارج از کشور گریختند و حزب جدیدی را بنام "نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان" بنیان نهادند که امروز در افغانستان به صورت علنی فعالیت سیاسی دارد.

صرف نظر از پیشینه حزب دموکراتیک خلق افغانستان، هنگامی‌که بنیادگرایان اسلامی‌ و جهادگران به کمک آمریکا و پاکستان و عربستان و. . . مبارزه بر ضد دولت جمهوری دموکراتیک را آغاز کردند. نیروهای نظامی‌ اتحاد شوروی به تعبیر خودشان به افغانستان دعوت شدند، و به تعبیر دیگران افغانستان را اشغال کردند، به حسب ظواهر حقوقی، دولت افغانستان طبق قرارداد دفاعی از دولت شوروی تقاضای کمک کرد تا از این رژیم در مقابل جنگجویان غیرنظامی‌ مجاهدین پشتیبانی کند.

در نتیجه در تاریخ ۱۹ دسامبر سال ۱۹۷۹ ۱۲۰۰۰ نیروی مسلح روسی افغانستان را اشغال کردند.

حزب دموکراتیک خلق افغانستان به زعم خود اصلاحات سکولار رادر افغانستان آغاز کرد. ولی توده مردم افغانستان که اعتقادات مذهبی و سنتی دارند، به ویژه در مناطق روستایی از آن استقبال نکردند. رژیم در نتیجه مقاومت مسلحانه نیروهای مخالف در برابر اصلاحات آن متزلزل شد.

نیروهای شوروی بالاخره درسال ۱۹۸۹ پس از ده سال اشغالگری وتحمل هزینه‌های زیاد سیاسی، نظامی‌ و اقتصادی، از افغانستان خارج شد، که طبعا آینده این حزب نیز همراه با آن به پایان خود نزدیک می‌‌شد.

سه سال بعد از خروج ارتش شوروی، رئیس جمهور افغانستان و رهبر حزب دموکراتیک افغانستان، نجیب‌الله به نفع دولت انتقالی از مقام خود کنار رفت. مجاهدین به رهبری احمد شاه مسعود و برهان الدین ربانی دولت جدید را تأسیس کردند. اما آنها به زودی در نتیجه جنگهای گروهی در درون مجاهدین به ویژه میان مسعود و طالبان ازهم پاشیدند. طالبان در سال ۱۹۹۶ کابل را تسخیر کردند و نجیب‌الله و برادرش را که در دفتر سازمان ملل نگهداری می‌شدند، به دار اویختند.

بنا بر انچه گفته شده طالبان به هنگام پیشروی خود در مزار شریف 12 نفر از کارکنان ایرانی و دیپلمات های ایرانی در مزار شریف را که از مصونیت دیپلماتیک برخوردار بودند در محل کنسولگری ایران در مزار شریف به گلوله بستند و کشتند.

اجازه بدهید در این رابطه، اگر نه معترضه، که خاطره ای را عرض کنم.

 نگارنده در سال 1999 میلادی از طرف وزارت امورخارجه، در سازمان حقوقی مشورتی آسیا و افریقا در دهلی نو که یک سازمان حقوقی بین المللی بین الدول بود، به سمت معاون دبیر کلی سازمان معرفی شده بود. این سازمان از 55 کشور عضو جهان سوم برای هماهنگ کردن مواضع حقوقی آنان و دادن توصیه و مشاوره‌های‌های حقوقی به انان از 45 سال قبل تاسیس شده بود. در این سال به موجب قطعنامه تصویب شده در مجمع عمومی‌ سازمان ملل متحد، بنا بود به مناسبت یکصدمین سالگرد اولین کنفرانس صلح لاهه (1899) که قدم بزرگی در تدوین حقوق بین الملل و دیوان های بین المللی به شمار می‌رفت، مراسم بزرگ داشتی در لاهه و سن پترزبورگ که بانیان کنفرانس صلح لاهه بودند، برگزار شود. کشورهای میزبان علاوه بر نمایندگان کلیه کشورها و سازمان های بین المللی و اساتید صاحب نام حقوق بین الملل، از نگارنده نیز به اعتبار سمت، دعوت کرده بودند که در مراسم بزرگداشت کنفرانس صلح لاهه شرکت کند.

این مراسم یک هفته در لاهه و هفته دوم در سن پترزبورگ همزمان با "شب های سفید" سن پترزبورگ در ماه ژوئن که معروف است، برگزار شد.

هرسال در این سی چهل روز تا صبحدم روز بعد خورشید کاملا غروب نمی‌کند. در این مراسم همه شرکت کنندگان تا صبح روز بعددر برنامه بازدیدها میهمان اقای یاکولف استاندار سن پترزبورگ (از طرفداران بوریس یلتسین) و وزارتخارجه فدراسیون روسیه بودند، که پذیرائی گرمی‌ نیز به عمل آوردند. به ویژه برنامه بالشوی تئاتر سن پترزبورگ و سالن معروف و تاریخی آن و موزه ارمیتاژ و بالا تر از همه خود شهر تاریخی سن پترزبورگ و مباحثات حقوقی عالمانه در جلسات، موجب شد که این ایام از روزها و شب های بیاد ماندنی مدت خدمتم شوند.

غرضم، یاد آوری این مطلب بود، که در برنامه بازدید‌ها و میهمانی‌ها، برحسب تصادف و یا خوش شانسی، این جانب و هانس بلیکس وزیر خارجه دوره‌های قبل سوئد ومدیر کل اسبق آژانس بین المللی انرژی اتمی‌ در وین، در خودرو‌ها معمولادر کنار هم می‌ نشستیم. در این روزهای طولانی و شبهای سفید در گپ زدن های غیر رسمی‌ از مسائل مختلف و از جمله وضعیت هسته ای عراق (صدام حسین)، و نیز آخرین روزهای اسلوبودان میلوسویچ در یوگوسلاوی سابق که در معرض حمله نیروهای اروپائی و ناتو قرار داشت صحبت می‌کردیم. او تلویحا می‌گفت که فشار به صدام حسین برای بازرسی سایت‌های مورد ادعا بدان نحو که مطرح شده بود، محمل قوی حقوقی و فنی ندارد. صحبت با او برایم مغتنم و آموزنده بود و انشالله در مناسبت‌های مناسب موضوع، به بعضی از مطالبی که در خاطرم مانده باشد خواهم پرداخت.

 در یکی از میهمانی‌های نهار ودر ان روزها که مساله طالبان و افغانستان نقل محافل دیپلماتیک بود، مرد نسبتا جوانی که جزو هیات شرکت کننده از طرف کمی‌ته بین المللی صلیب سرخ در مراسم بود (نامش را به خاطر ندارم)،وقتی فهمیده بود من ایرانی هستم، به من گفت که در ایام تصرف افغانستان ازطرف صلیب سرخ در افغانستان مامور خدمت بوده است، و وقایع آنروزها را در کابل و مزار شریف از نزدیک مشاهده و یا گزارش کرده است. وقتی من به او گفتم که طالبان برخلاف قوانین بین المللی، وبا بی رحمی‌ و شقاوت دیپلمات های ایرانی را در مزار به گلوله بسته است. می‌گفت قضیه آن طور که شما می‌گوئید، اتفاق نیفتاده است.

در مقابل اصرار من که می‌پرسیدم پس واقعیت مطلب چه بوده است؟ وعده داد که فردا در یک فرصت بیشتر موضوع را برایم تشریح خواهد کرد. در دیدار فردا که ثبات و تعادل گفتاری بیشتری داشت، هرچه سماجت کردم که موضوع را بشکافد، با خویشتنداری طفره رفت. فقط بازهم تکرار کرد، که او به لحاظ شغلی از معدود مراجع بی طرف خارجی بود که در صحنه وقایع ان روز افغانستان حضور داشته است. او مجددا تاکید کرد که موضوع بدان گونه که من می‌دانستم اتفاق نیفتاده است!

بالاخره هم نفهمیدم که آیا منظورش این بود که طالبان دیپلمات های ایرانی را نکشته اند، یا اینکه آنها سرنوشت دیگری داشته اند؟!

بالاخره مجاهدین، قوماندان ها، وجنگجویان و روسای قبائل افغانی ازقبیل: برهان الدین ربانی، احمدشاه مسعود (معروف به شیر دره پنج شیر)، ژنرال دوستم، صبغت اله مجددی، گلبدین حکمتیار، سیاف، طوایف شیعه هزاره جات و اسماعیل خان (والی هرات) و بسیاری دیگر باکمک امریکا، عربستان، پاکستان و ایران به سلطه شوروی بر افغانستان پایان دادند.

 حکومت موقت مجاهدین در افغانستان که عمدتا مصروف رقابت و جنگ قدرت بین قبائل و قوماندان ها و رهبران شد. بالاخره همگی مقهور ملا عمر رهبر "طالبان" شدند، که معرف نوعی اسلام ارتدوکس وحاکمیت سختگیرانه و ویژه ای از قوانین شرع بود، و قدرت را به آنها که از جانب "بن لادن" و "القاعده"هم حمایت می‌شدند واگذار کردند.

به دنبال حمله تروریستی به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک، جرج بوش (پسر)رئیس جمهور امریکا، گروه"القاعده" به رهبری "اسامه بن لادن" را که در افغانستان مستقر بودند مسئول دانست، و به حکومت طالبان اولتیماتوم داد که بن لادن ورهبران "القاعده" را که در خاک افغانستان بودند، تحویل دهد.

طالبان انها را میهمان خود خواندند، و زیر بار نرفتند. لذا امریکا با متحدانش به افغانستان حمله کرد و طالبان را از قدرت کنار زد، و حامد کرزای به حکومت رسید و اینک منتخبی از نیروهای ناتو ISAF در افغانستان مستقرند.

بعد از فروپاشی شوروی وبعد از اینکه نیروهایی آمریکایی، افغانستان را در ۲۰۰۱ اشغال کردند، تعدادی از اعضای شاخه ای از حزب دموکراتیک خلق افغانستان به دولت حامد کرزی پیوستند و بعد هم به پارلمان راه یافتند.

محمدظاهر، شاه سابق که این سالها در تبعید به سر می‌برد، درسال 2002 پس از 29 سال تبعید اجازه یافت از ایتالیا به کشورش بازگردد.

و بالاخره "بابای ملت" درسن92 سالگی در کابل از جهان رفت وپرونده تاریخ حکومت‌های افغانستان در قرن بیستم بسته شد.

من به قولی که داده بودم وفا کردم، و سوابق تاریخی را با ختصار برایتان گفتم. امیدوارم شما هم مارا یاری کنید و در بخش مربوط به نظرات کاربران با پاسخهای هوشمندانه وتحلیل گرانه، به این سوال که " اگر انقلاب اسلامی‌ در ایران بوقوع نمی‌ پیوست،آیا بازهم شوروی افغانستان را اشغال می‌کرد؟!" به غنای مباحث این ستون بیفزائید. آذرماه 1389

محمدرضا دبیرى

نویسنده خبر


( ۱ )

نظر شما :