تغيير ماهوى در آرايش نيروهاى سياسى در عراق
خداحافظى هميشگى از بعثيسم
تحولات سياسى عراق بيانگر آن است که ساختار قدرت و آرايش نيروهاى سياسى در اين کشور با تغييرات مرحلهاى همراه است. خروج تدريجى نيروهاى آمريکايى و جابهجايى يگانهاى عملياتى آمريکا به گونهاى است که شکل جديدى از روابط بين نيروهاى سياسى را منعکس مىسازد. نشانه چنين فرآيندى را مىتوان در مناظره گفتمانى «دباغ» و «المشهدانى» مورد توجه قرار داد.
رويکرد افراد ياد شده نشاندهنده آن است که ساختار سياسى و اجتماعى عراق با تغيير روبهرو گرديده و از همه مهمتر اينکه گروههاى وابسته به حزب بعث در حال بازتوليد قدرت مىباشند. ظهور مجدد حزب بعث براى جامعه عراقى يک نوع کابوس تلقى مىشود. به عبارت ديگر، مىتوان شرايطى را مورد ملاحظه قرار داد که براساس آن ناامنىهاى سياسى و اجتماعى عراق بار ديگر فضاى اجتماعى براى حمايت از حزب بعث را به وجود آورده است. اين امر نه تنها در بين گروههاى اجتماعى عراقى از اهميت ويژهاى برخوردار است؛ بلکه لازم است تا فضايى را مورد توجه قرار داد که برخى از رهبران سياسى عراق همانند «المشهدانى» که در يک دوران تاريخى، رئيس مجلس ملى عراق بوده است، نيز از رشد اجتماعى و موقعيت جديد حزب بعث اظهار رضايت مىکند.
در حالى که برخى ديگر از رهبران سياسى عراق همانند «دباغ» بر اين اعتقادند که به جاى حمايت از حزب بعث لازم است تا از نيروهاى اجتماعى و سياسى ديگرى همانند حزب کمونيست حمايت به عمل آيد. رويکرد «دباغ» بيانگر آن است که برخى از کارگزاران سياسى عراق ترجيح مىدهند تا نيروهايى از نقش سياسى موثر و تعيينکنندهترى برخوردار شوند که سابقه تهاجمى عليه شهروندان عراق نداشته باشند.حزب کمونيست عراق داراى اين ويژگى مىباشد. به عبارت ديگر، مىتوان شرايطى را مورد ملاحظه قرار داد که هرگونه همکارى حزب بعث مىتواند احساسات جريحهدار شده مردم عراق را بازسازى نمايد. حزب بعث بايد در تاريخ سياسى عراق کارکرد خود را از دست بدهد.
بنابراين آنچه را که توسط رئيس سابق مجلس ملى عراق در حمايت از حزب بعث ارائه شده را مىتوان ناشى از ذهنيت ضدآمريکايى «المشهدانى» دانست. به طور کلى، در شرايط موجود فضاى سياسى عراق نمىتواند پذيراى گروههاى اجتماعى باشد که بعثىها در آن مشارکت دارند. در دوران گذشته حزب بعث عامل سرکوب شهروندان عراق بوده است و در دوران بعد از اشغال عراق در بسيارى از انفجارات و بمبگذارىهايى که به ناامنى منجر شده، مشارکت داشته است. با توجه به چنين فرآيندى نمىتوان به حزب بعث و کارگزاران آن اعتماد داشت.
مجموعهاى که در دوران قدرت سياسى خود عامل بسيارى از ناامنىهاى اجتماعى بوده، طبعا نمىتواند در فضاى سياسى جديد نقش سازندهاى با ساير گروههاى اجتماعى عراق ايفا نمايد. در سالهاى 9-2007 مىتوان نشانههايى را مورد ملاحظه قرار داد که به موجب آن کارگزاران حزب بعث نه تنها مبادرت به سازماندهى نيروهاى اجتماعى براى انجام اقدامات تهاجمى مىنمايند بلکه بايد بر اين امر تاکيد داشت که چنين نيروهايى در افکار عمومى تلاش دارند تا موقعيت حزب بعث را بازسازى نمايند.
شواهد نشان مىدهد که رشد سياسى حزب بعث ماهيت مرحلهاى دارد، اين نيروها از سنتهاى سانتراليسم اقتدارگرا، بهرهگرفته و تلاش دارند تا الگوهاى دوران گذشته را در شرايط موجود بازسازى نمايند. اگر طيف متنوعى به انجام اقدامات تروريستى و فعاليتهاى اطلاعاتى- امنيتى مبادرت مىنمايد؛ مىتوان به اين جمعبندى رسيد که حزب بعث بيش از ساير مجموعهها در صدد توسعه حوزه نفوذ خود از طريق اقدامات تروريستى مىباشد.
با توجه به مولفههاى ياد شده مىتوان کار ويژه حزب بعث را در دوران موجود براساس نشانههايى از بازتوليد تضاد و گسترش بحران اجتماعى در عراق مورد توجه و تحليل قرار داد. به عبارت ديگر، مىتوان به اين جمعبندى رسيد که کار ويژه حزب بعث، به دليل ذيل با منافع و مطلوبيتهاى استراتژيک مردم عراق هماهنگى ندارد. به عبارت ديگر، براساس مولفههاى ذيل مىبايست زمينههاى محدودسازى تحرک سياسى حزب بعث را فراهم آورد.
شواهد نشان مىدهد که المشهدانى رئيس سابق مجلس ملى عراق به اندازهاى در فضاى هيجانى ضدآمريکايى قرار گرفته که به گونهاى تدريجى مىتوان مرزبندىهاى سياسى جديد بين وى با مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق و همچنين «حزب الدعوه» عراق را مورد ملاحظه قرار داد. حمايت از حزب بعث را مىتوان انعکاس احساس رمانتيک ضدآمريکايى و همچنين شرايطى دانست که به موجب آن المشهدانى مىتواند بار ديگر، خود را در چهره شخصيت سياسى جديدى که داراى رويکرد ضد آمريکايى شديد و قيامت گراست مورد ملاحظه قرار داد. دلايل فاصله گرفتن از حزب بعث را مىتوان براساس ضرورتهاى ذيل، تبيين و تحليل نمود.
سابقه سياسى حزب بعث در دوران عبدالکريم قاسم
اعضاى حزب بعث عراق به هيچ وجه قابل اعتماد نمىباشند. به عبارت ديگر، اين حزب در دهه 1950 فعاليتهاى خود را در عراق آغاز نمود. زمانى که جنبش راديکاليسم سياسى منجر به کودتاى 1958 عليه خاندان سلطنتى گرديد؛ اعضاى حزب بعث توانستند از فرصت ايجاد شده بهره گرفته از سوى ديگر زمينههاى لازم براى بازتوليد موقعيت خود در ساختار اجتماعى عراق را به وجود آورند. به طور کلى، حزب بعث از سنتهاى اقتدارگرايى سياسى و همچنين سانتراليسم اقتدارگرا برخوردار بوده و به همين دليل فاقد مشروعيت اجتماعى در بين ساير لايههاى سياسى مىباشد. به عبارت ديگر مىتوان به اين جمعبندى رسيد که اعضاى حزب بعث همواره درصدد برنامهريزى و سازماندهى فضاى اجتماعى بوده به گونهاى که از فرصتهاى ايجاد شده در جهت ارتقاى موقعيت خود بهرهمند شوند. در چنين روزى حزب بعث عامل بىثباتى جامعه عراق در دوران عبدالکريم قاسم تلقى شده و زمينه کودتا عليه قاسم را به وجود آورد.
مسابقه سياسى حزب بعث در دوران برادران عارف
حزب بعث عراق در دهه 1960 به قدرت موثرترى در مقايسه با دهه 1950 دست يافت. به طور کلى، هرگونه تغيير سياسى در عراق را مىتوان زمينهساز افزايش تحرک گروههايى همانند حزب بعث دانست. آنان از يک سو با عبدالسلام و همچنين عبدالرحمن عارف همکارى داشته و از سوى ديگر تلاش نمودهاند تا موقعيت خود را به گونه موثرترى ارتقا داده و از اين طريق به نتايج موثر و سازندهترين براى بازسازى حزب بعث نائل شوند. در دهه 1960 بسيارى از عمليات تروريستى عراق توسط کارگزاران حزب بعث انجام مىشود. صدام حسين رهبرى سازمان اطلاعاتى و عملياتى اين حزب را عهدهدار بود.
هدف اصلى حزب بعث را مىتوان سازماندهى نيروهايى دانست که از انگيزه لازم براى توليد قدرت برخوردار بوده و از سوى ديگر تلاش همهجانبهاى را به انجام مىرسانند که به موجب آن ساختار سياسى عراق را کنترل نمايند. در نيمه دوم دهه 1960 نيز حزب بعث مرجع آشوب سياسى و اجتماعى در عراق بود. آنان توانستند فضايى را ايجاد کنند که به موجب آن زمينههاى کاهش قدرت دولت به وجود آمده و از اين طريق امکان جابهجايى قدرت از طريق اقدامات سياسى تهاجمى و کنترلکننده را به وجود آوردهاند.
اين امر نشان مىدهد که حزب بعث داراى سابقه سياسى نسبتا طولانى بوده و اين طريق توانسته است فضاى اجتماعى عراق را با نشانههايى از بحران، بىثباتى، ترور و مخاطره سياسى روبهرو نمايند. نتيجه اين فرآيند را مىتوان کودتاى مرحلهاى و آرام حزب بعث عليه حکومت عبدالرحمن عارف دانست. از سال 1968 به بعد نشانههاى متنوعى از قدرتيابى سياسى براى حزب بعث ايجاد شد. اين حزب توانست جامعه و ساختار سياسى عراق را در شرايط خلاء قدرت قرار دهد و از اين طريق زمينه براندازى سياسى را به وجود آورد.
کارکرد حزب بعث در دوران اقتدار حسن البکر و صدامحسين
اين امر طى سالهاى 1968 تا 2003 تداوم يافته است. در اين دوران تاريخى مىتوان نشانههايى را مورد ملاحظه قرار داد که به موجب آن زمينههاى لازم براى ارتقاء مرحلهاى حزب بعث فراهم گرديد. در چنين شرايطى مىتوان نشانههايى را ملاحظه نمود که تثبيت قدرت حسن البکر از طريق ترور مخالفان و سرکوب علنى گروههاى اجتماعى فراهم شد. به عبارت ديگر، لازم است تا نشانههايى مورد ملاحظه قرار گيرد که بعثىها اقتدار خود را از طريق سرکوب، ترور و انسداد سياسى به دست آورده و اين روند منجر به تثبيت موقعيت سياسى آنان براى 35 سال گرديد.
در اين دوران سياسى، بعثىها توانستند انحصار قدرت را در دست گرفته و تمامى گروههاى سياسى و اجتماعى رقيب را سرکوب نمايند. به عبارت ديگر، مىتوان نشانههايى را مورد ملاحظه قرار داد که به موجب آن بيشترين سرکوب در بين کشورهاى خاورميانه مربوط به عراق بوده که براساس ابتکار حزب بعث به انجام رسيده است. رهبران اين حزب هرگونه توليد قدرت سياسى را از طريق ارعاب، تهديد و خشونت همهجانبه به انجام رساندند. به همانگونهاى که گراهام فولر بيان داشته است حزب بعث مبانى مشروعيت و اقتدار سياسى خود را از طريق «الگوى سرکوب شديد، پاداش محدود» تامين نموده است.
بنابراين حزب بعث در تاريخ سياسى عراق هيچگونه کارنامهاى جز سرکوب، مقابله، تهديد و ارعاب شهروندان و گروههاى سياسى نداشته است. شبکههاى سياسى حزب بعث توانستند به اقتدار قابلتوجهى نائل گردند. از سوى ديگر، مىتوان نشانههايى را ملاحظه نمود که به موجب آن بعثىها توانستند بسيارى از گروههاى قومى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى عراق را سرکوب نمايند. سرکوب کردها در چندين مرحله تاريخى انجام گرفته است. در حالى که سرکوب شيعيان هيچگاه پايان نيافته و همواره شيعيان به عنوان تهديد سياسى براى حزب بعث مورد آزار قرار مىگرفتند. اين روند تا پايان حکومت صدام يعنى تا مارس 2003 ادامه يافته است.
الگوى رفتارى حزب بعث بعد از سقوط صدامحسين
زمانى که صدامحسين سقوط کرد، حزب بعث در پايينترين مرحله اقتدار و محبوبيت اجتماعى قرار داشت، طى اين دوران، بعثىها توانستند موقعيت خود را به گونهمرحلهاى بازسازى نمايند. به عبارت ديگر، در سالهاى 2003 به بعد زمينه براى فروپاشى اخلاقى، رفتارى و تشکيلاتى حزب بعث به وجود آمد. به هر ميزان که گروههاى اجتماعى از انگيزهو جايگاه موثرترى برخوردار مىشدند، اعتبار و جايگاه حزب بعث نيز کاهش بيشترى پيدا مىکرد.
به عبارت ديگر در اين دوران بعثىها در فضاى انزواى اجتماعى و سياسى قرار گرفتند. بعثىها از سال 2005 به بعد خود را ترميم نموده و از اين طريق توانستند به نتايج و منافع عينىترى دست يابند. بازسازى حزب بعث توسط سرويسهاى اطلاعاتى عربستان، اردن و امارات عربى متحده به انجام رسيد. در اين دوران الگوى رفتارى حزب بعث براساس برنامهريزى براى انفجار و انجام اقدامات تخريبى قرار داشت. طى سالهاى يادشده سرويسهاى اطلاعاتى و امنيتى کشورهاى فوق توانستند سازماندهى شکل جديدى از انجام عمليات تروريستى توسط بعثىها را هدايت کنند.
الگوى ترور بعثىها در اين دوران با گروهديگرى که از زمره مجموعههاى سلفى قرار داشتهاند متفاوت بود. سلفىها به انجام عمليات انتحارى مبادرت نموده در حالى که بعثىها به سازماندهى ترور، بمبگذارى و عمليات تاکتيکى بىثباتکننده مبادرت ورزيدهاند. از سال 2006 به بعد ديويد پترائوس زمينههاى مذاکره با کارگزاران حزب بعث را به وجود آورد. در اين دوران شاهد شکلگيرى فرآيندى هستيم که بعثىها به گونه مرحلهاى به مذاکره و همکارى محدود با آمريکايىها مبادرت نمودند.
در چنين فضايى کارگزاران حزب بعث را مىتوان نقطه تعادل همکارى آمريکا با کشورهاى منطقه همانند عربستان و اردن دانست. در شرايط موجود، حزب بعث تلاش دارد تا از طريق بقاياى اجتماعى گذشته، موقعيت سياسى خود را بازسازى نمايد. اين امر از طريق ايجاد ارعاب و گسترش فشارهاى سياسى همراه بوده است. اگر بعثىها بار ديگر، به قدرت برسند و يا موقعيت اجتماعى موثرى به دست آورند تجربه تاريخى خود مبنى بر ايجاد فشار، وحشت، ترور و انسداد سياسى را بازتوليد مىکنند.
منبع: روزنامه اعتماد ملی
نظر شما :