نقش امریکا در فروپاشی دیوار برلین

۰۵ مرداد ۱۳۸۷ | ۲۰:۱۵ کد : ۲۳۵۴ اخبار اصلی
واشنگتن و بن به تقویت سیاست هماهنگ خود ادامه دادند. فروشگاه های آلمان شرقی با اجناس آلمان غربی پر شدند و دو آلمان سرگرم مذاکرات در مورد اتحاد اقتصادی و سیاسی خود شدند. سرانجام، این تحولات به وقایعی غیرقابل بازگشت تبدیل گشت.
نقش امریکا در فروپاشی دیوار برلین

قسمت اول و دوم مقاله آناتولی آدامیشین، تحلیلگر مجله سیاست خارجی روسیه، در مورد قدرت امروز روسیه و نگاهش به تاریخ جنگ سرد، در روزهای گذشته منتشر شد. برای مطالعه قسمت اول و دوم مقاله روی عناوین زیر کلیک کنید:

 

چگونه دیوار برلین فرو ریخت؟

گذشته ای که هنوز ادامه دارد

 

و اینک قسمت سوم:

با آنکه دولت آلمان غربی سریعاً موقعیت جدید را دریافت ولی درعمل کند ظاهر شد. هورست تلچیک، دستیار هلموت کهل، صدر اعظم وقت آلمان در زمینه سیاست خارجی و امنیت و مشاور اصلی او در مورد اتحاد آلمان، بعدها مطرح کرد که امریکا " در آن زمان بسیار در این زمینه از آلمان ها جلوتر بود."

 

اگر شرح وقایع را به ترتیب زمانی مطالعه کنیم متوجه می شویم که بوش در مورد اهمیت مسئله آلمان در مه 1989 صحبت کرد، در حالی که کهل زمانی در این باره سخن گفت که مسئله در اواخر اوت 1989 دوباره در فهرست موضوعات سیاست بین المللی قرار گرفت.

 

چگونه بود که کهل و همکارانش به سرعت به بختی که به آنها رو کرده بود ایمان نیاوردند؟ آیا از این هراس داشتند که بخت خود را با اقدامات نابهنگام برانند؟ آیا در نظر داشتند که در ابتدا آلمان شرقی را با کمک های شایان اقتصادی که بن سالها بود در اختیار آن کشور قرار می داد نرم کنند و سپس میوه رسیده را بچینند؟

 

من به جرأت گمان می کنم که برخی از سیاست گذاران آلمان غربی تلاش کردند دریابند که آیا بن در معامله با آمریکا، که عضویت آلمان را در ناتو همیشگی می ساخت، فایده چندانی عایدش خواهد شد، و آیا یک آلمان متحد آزادی عمل کامل خواهد داشت یا خیر.

 

چنین افکاری، اگر هم وجود داشتند، سریعاً ناپدید گشتند زیرا عملی ساختن آنها نیازمند سیاست متفاوتی از جانب شوروی بود. مسکو، در واکنش، با این تصور که 50 یا حتی 100 سال مهلت دارد یا حتی تاریخ در مورد این مسئله تصمیم خواهد گرفت، خود را آرام کرد. 

 

گورباچف در خاطراتش تا زمانی که این اتفاق اجتناب ناپذیر می شود از آن هیچ سخنی به میان نمی آورد. او حتی در جایی که در مورد سفرش به آلمان غربی و مکالماتش با صدراعظم کهل در ژوئن 1989 می نویسد نیز اشاره ای به این موضوع نمی کند.

 

مسلماً ما در آن زمان عدم تمایل اروپای قدیم را به مبارزه برای یک آلمان متحد شدیدتر از میزان واقعی آن ارزیابی کرده بودیم. ولی اشتباه اصلی ما در محاسبه میزان قدرت رژیم آلمان شرقی بود. اریک هوندکر مردم بسیاری را به ستوه آورده بود و وقتی سرانجام در اکتبر 1989( چند هفته قبل از فروپاشی دیوار برلین ) اگون کرنز جایگزین او شد، دیگر کار از کار گذشته بود. 

 

کهل، با تشویق آمریکایی ها و سپس با صدای مردم آلمان شرقی، مصممانه نقش بازیگر اصلی را پذیرفت. بن از هیچگونه کمک مالی مضایقه نکرد. کهل قول داد که مارک ضعیف آلمان شرقی را با پول قوی آلمان غربی  با نرخ یک به یک مبادله کند و این کار را انجام هم داد.

 

واشنگتن و بن به تقویت سیاست هماهنگ خود ادامه دادند. فروشگاه های آلمان شرقی با اجناس آلمان غربی پر شدند، ایستگاه های کنترل مرزی میان دو کشور برداشته شد، و دو آلمان سرگرم مذاکرات دو جانبه شتاب زده ای در مورد اتحاد اقتصادی و سیاسی خود شدند. سرانجام، طی مدت زمان کوتاهی، این تحولات سریع به وقایعی غیرقابل بازگشت تبدیل گشت.

 

من، برای مدت زمان کوتاهی، به خاطر شرکت در چند جلسه اول گروه دو به اضافه چهار مستقیماً درگیر امور آلمان بودم. این گروه در فوریه 1990 تشکیل شد تا به بحث در مورد جنبه های بین المللی این اتحاد قریب الوقوع بپردازد.

 

بر اثر تلاش های مشترک امریکا و آلمان غربی و با وجود مقاومت ما، گروه از بحث در مورد مسائل داخلی آلمان متحد خودداری کرد. من این مأموریت جدید را با الهام از موفقیت هایم در امور آفریقا و فعالیت های بشردوستانه قبول کردم. ولی این واقعیت که قادر به تأثیرگذاری بر زمینه سیاست گذاری نبودم مرا بسیار غمگین می ساخت، که هنوز هم ادامه دارد. در وزارت امور خارجه شوروی و کمیته مرکزی حزب، جهت گیری سیاست ها توسط کسانی تعیین می شد که دهه ها روی مسائل آلمان کار کرده و بسیاری از آنها نیز بسیار مسن بودند.

 

کسی جز اینکه با آن ها در حس تلخشان نسبت به اتفاقاتی که در حال شکل گیری بود سهیم شود کاری از دستش برنمی آمد، ولی شعار " عقب نشینی هرگز " ایشان، که هیچگونه امکانی در پشت آن نبود، همین طور میان زمین و هوا معلق باقی مانده بود.

 

ما حتی تا پایان هم به فکر تغییر شرایط موجود به خواست و اراده خود و در معرض خطر قرار دادن آلمان شرقی نیفتادیم. ترجیح دادیم صبر کنیم، عقب بایستیم، و دندان هایمان را روی هم بفشاریم، تا زمانی که آن کشور از دست رفت. توصیه شارل دوگل مبنی بر اینکه اگر نمی توانید جلو یک اتفاق یا فرآیند اجتناب ناپذیر را بگیرید رهبری آن را به دست بگیرید به کار ما نمی آمد. 

 

در نتیجه، ما حتی در اینکه به صورت سازماندهی شده هم عقب نشینی کنیم شکست خوردیم. اختلاف و نفاق به سیاست مداران و حتی دفتر سیاسی کمیته مرکزی ( پولیت بورو ) نیز لطمه زد. پولیت بورو این موضوع را اغلب به شکلی روزافزون به بیرون درز می داد.

 

فکر می کنم افراد بسیاری اظهارات عمومی ضد گورباچف یگور لیگاچف عضو دفتر سیاسی را در مورد تسلیم کردن اروپای شرقی به خاطر دارند. رقبای مسکو توانستند از واکنش آن دولت از هر آنچه در لحظه به کارشان می آمد بهره برداری کنند. گورباچف و وزیر امور خارجه اش، ادوارد شواردنادزه، ممکن بود یک روز با غرب بر سر شرایط وحدت آلمان چانه بزنند و روز بعد اعلام کنند که تا به آخر از جمهوری دموکراتیک آلمان دفاع خواهند کرد.

 

اتحاد جماهیر شوروی خود به خانه ای از درون تقسیم شده می مانست که همان طور که انجیل هشدار می دهد قادر به سر پا ایستادن و حکم راندن نبود. این تقسیمات و شکاف ها بر پایه خطوط قومی  به وجود آمده بود. 

 

ملت های بالکان در آستانه جدایی بودند، منطقه قفقاز بسیار ناآرام بود، و تمایلات جدایی طلبانه در اوکراین  رو به افزایش می رفت. رهبران شوروی، میان مشکلات رو به افزایش در داخل مرزهای خود و مسائل عرصه بین المللی دو پاره شده بودند.

 

در داخل، از یک طرف مشکلات کهنه ای که دهه ها مخفی نگاه داشته شده بود اکنون در حال سر باز کردن بود، و از طرف دیگر، مشکلات جدیدی در نتیجه آزادی های جدید و سیاست گلاسنوست ( فضای باز سیاسی ) گورباچف پدیدار می شد.

 

در عرصه بین المللی نیز نابرابری عمیقی در زمینه تعادل نیروها میان شرق و غرب وجود داشت. مسکو هنوز قدرت نظامی داشت و تعداد زیادی از نیروهایش هنوز در آلمان شرقی و چند کشور دیگر عضو پیمان ورشو مستقر بودند. با این حال، اینجا بود که نوعی تضاد به رسمیت شناخته نشده وجود داشت: ما قدرت نظامی داشتیم و آن را با تلاش بسیار وسعت داده بودیم، اما آیا واقعاً می توانستیم از آن استفاده کنیم؟ ارتش شوروی آموزش دیده و مسلح بود و تنها در آلمان شرقی بیش از 750 پایگاه نظامی، 5000 اردوگاه، و 47 فرودگاه داشت. ولی سوال این بود که آیا می توانستیم این نیروها را از سربازخانه ها به بیرون بکشیم یا خیر؟  چنین حرکتی به خاطر عوامل داخلی و بین المللی تقریباً غیرممکن بود. 

 

رقابت و کشمکش داخلی سختی در شوروی در جریان بود. همه اقدامات در جهت تضعیف مرکز صورت می گرفت.  مصالحه میان آن هایی که ما هم پیمانان و متحدان خود می پنداشتیم حتی کمتر نیز بود. کنفرانس پیمان ورشو در مارس 1990 در پراگ به خاطرم می آید.  با وجود تلاش بسیار، ما موفق نشدیم که به یک رویکرد مشترک نسبت به مسئله آلمان و حتی در مورد عدم مشارکت آلمان متحد در ناتو برسیم. این موضوع تعجبی نداشت زیرا روز قبل از آن کنفرانس طرفداران اتحاد در انتخابات آلمان شرقی پیروز شده بودند.

 

در مقابل، ما حریفی قدرتمند و متحد داشتیم. طبیعتاً اختلاف هایی میان اعضای ناتو وجود داشت، ولی من قبول ندارم که ما می توانستیم با توجه به شرایطمان از این اختلافات در آن زمان بهره برداری کنیم. امریکایی ها از کهل در برابر نارضایتی فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، و کشورهای کوچک تر اروپایی حمایت می کردند.

 

اگر این کشورها درصدد بر می آمدند صفوف منظم ناتو را بر هم زنند، بلافاصله به آنها فرمان داده می شد که درجای خود قرار گیرند. به عنوان مثال، فرانسوا میتران که اولین کسی بود که اجتناب ناپذیر بودن این فرآیند را دریافت، تلاش کرد تا در این میان برای کشورش امتیازاتی را بگیرد و در این کار هم موفق شد. کهل قول به وجود آوردن یک پول واحد در اروپای غربی یکپارچه را داد و بر سر پیمان خود نیز ایستاد. مارگارت تاچر بیشتر از دیگران مقاومت کرد، اما هنگامی که بیشتر و بیشتر در اقلیت قرار گرفت به امتیازاتی جزئی قانع شد. شاهدان آمریکایی به درستی به این موضوع اشاره می کنند که کشورهایی که در مقابل اتحاد سریع آلمان مقاومت می کنند هر یک خواست های مخصوص به خود را دارند اما فاقد سیاست هستند.

 

امریکاییان سعی بر آن داشتند تا متحدان نگران خود را از امکان بی طرف بودن آلمان بترسانند، و از این موضوع که هیچ یک از اعضای ناتو خواهان ترک آلمان غربی از سوی نیروهای آمریکایی نبود بیشترین بهره را گرفتند.

 

در مقابل، کهل با استفاده از برگ کرملین در دل آمریکا ترس انداخت. او به بیکر هشدار داد که اگر امریکا برنامه خود را اعلام نکند، " احتمال دارد که شوروی، در تلافی اقدام استالین در سال 1952، یک طرح پیشنهادی برای اتحاد در راستای بی طرفی آلمان ارائه کند " و تأکید کرد که " بوی چنین حرکتی به مشام می رسد."  با وجود این اختلافات آلمان غربی و آمریکا بسیار نادر بود.

 

تحولاتی که در اوضاع سیاسی داخلی کشورهای اروپای شرقی، و به ویژه در جمهوری دموکراتیک آلمان، درلهستان با پیروزی جنبش همبستگی در انتخابات سال 1989، و در مجارستان در حال وقوع بود، کار را برای دو کشور بسیار آسان می کرد. اگر از دیدگاه ایدئولوژیکی به موضوع بنگریم، این تغییرات به نفع اتحاد جماهیر شوروی و در مجموع به نفع سوسیالیسم نبود.

 

مردم در آن سمت صرفاً عملگرا بوده و به دور از خیانت و بی وفایی هم نبودند. ما در مقابل بسیار ایدئولوژیک فکر می کردیم. " محافظت از سوسیالیسم "، حتی زمانی که غیرعقلانی به نظر می رسید، مانعی بر سر راه سیاست هایی بود که نفع دولت را بالاتر از هر چیز دیگری قرار می دادند.  با کمال تأسف، وزارت امور خارجه شوروی، در دوره وزارت 28 ساله اندره ی گرومیکو، به تدریج قابلیت تفکر و عمل خلاقانه را از دست داده بود.

 

مقامات وزارتخانه همه را به پایبندی به اصول دعوت می کردند، و به آنچه در حقیقت یک " نه " بدون توضیح بود، از میل به یافتن یک راه حل غیرمتعارف و رسیدن به یک مصالحه مورد قبول دو طرف، ارزش بیشتری داده می شد.

 

حتی در سالهای پرسترویکا هم قاعده بر این بود که هیچ کس در وزارتخانه بر سر مسئله آشتی و تشنج زدایی اقدامی نکند، در حالی که سر و کله تمام افراد در موقع مطرح کردن یک پیشنهاد پیدا می شد.  


نظر شما :