خیانت غرب ملموس است
دوئل دیپلماسی و مقاومت
نویسنده: شاهو جعفری، پژوهشگر و دانشجوی دوره دکتری حقوق بین الملل
دیپلماسی ایرانی: بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی در سال 1924 و تجزیه آن، به موجب موافقت نامه سایکس پیکو که مخفیانه در سال 1916 میان بریتانیا و فرانسه و پیش از شکست امپراطوری عثمانی با پیش شرط شکست امپراطوری عثمانی منعقد شده بود، سرزمین های عربی و کردی میان دو کشور انگلیس و فرانسه تقسیم شدند. انگلستان قیمومت سرزمین های فلسطین، اردن و عراق را بر عهده گرفت و فرانسه نیز بر سوریه بزرگ مسلط شد. تمامی سرزمین های تحت قیمومت به غیر از فلسطین به استقلال رسیدند و تنها در مورد فلسطین به جای تشکیل فلسطین، دولتی یهوی به نام اسرائیل در می 1948 اعلام استقلال کرد. از ان به بعد بحران و جنگ در خاورمیانه ایجاد شد و با مداخله کشورهای اسلامی در جنگ با اسرائیل طی دو جنگ در سالهای 1948 و 1967 نه تنها مشکل بهوجود آمده حل نشد، بلکه علیرغم مداخله سازمان ملل متحد و تصویب قطعنامه های متعدد در محکومیت اسرائیل در نقض حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین و نیز محکومیت آن در الحاق و اشغال اراضی فلسطینی تاکنون مسئله لاینحل باقی مانده و هیچ یک از قطعنامه مصوب نیز جنبه اجرایی به خود نگرفته است.
مسیر حل بحران بوجود آمده در خلال 8 دهه گذشته ابتدا از خط مقاومت آغاز شد و به تدریج به دیپلماسی و انجام مذاکرات و انعقاد موافقت نامه ها تغییر جهت داد. نگاهی به روند طی شده نشان می دهد که دستاوردهای دوره مقاومت بیشتر از دستاوردهای دوره دیپلماسی و مذاکره بوده است. به دلیل مقاومت ملت فلسطین و انتفاضه های مکرر، فشار بر اسرائیل و دول غربی حامی آن برای شناسایی حق تعیین سروشت فلسطین کاملا نمایان بود تا جایی که در این دوران قاطبه جهان اسلام نیز درگیر بحران بوجود آمده بودند. نکته ای که نباید از نظر دور داشت این است که بحران فلسطین صرفا یک بحران منطقه ای و مربوط به جغرافیایی خاص نیست. از این رو طبیعی بود که هم دول غربی و هم جهان اسلام تا مدت ها در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند. بحران بهوجود امده را در واقع نقطه تلاقی ایدئولوژی متخاصم غرب و جهان اسلام بود.
مدرنیته سرمایه داری غرب با ایجاد کشوری غاصب در منطقه در پی حفظ هژمونی و سیطره بر کل منطقه بود. از اینرو نباید مسئله را صرفا عربی و یا مربوط به جغرافیایی محدود دانست. حتی آن زمان که شورای امنیت به دنبال جنگ شش روزه وارد مسئله شد نتوانست بی طرفی خود را حفظ کند. شورای امنیت در قطعنامه 242 سال 1967 به نحوی متن قطعنامه را تنظیم کردند که عقب نشینی نیروهای اسرائیلی از کشورهای مغلوب عربی را به انعقاد معاهده صلح و به عبارت دقیق تر آن شناسایی اسرائیل منوط کردند. در عمل نیز صرفا کشورهایی که طی انعقاد معاهده با اسرائیل آن را شناسایی کردند به بازپس گیری اراضی خود موفق شدند. سایر قطعنامه های شورای امنیت علی رغم محکومیت های مکرر اسرائیل در عمل هیچ یک جنبه اجرایی نیافتند. از این رو کشورهای غربی و در راس آنها ایالات متحده آمریکا، انگلیس و فرانسه با طراحی نقشه ای هوشمندانه در انحراف عدالت خواهی ملت فلسطین سعی کردند و در این راستا با ترویج ایدئولوژی لیبرال و طرح مسئله کسب نتیجه از طریق دیپلماسی و انجام مذاکره کار خود را آغاز کردند. نتیجه مسیر پیش رو توقف مبارزه و انجام مذاکرات متعدد و نهایتا انعقاد توافقنامه اسلو در سال 1993 بود. در واقع مسیر دیپلماسی دامی بود که برای جریان فلسطینی و کشورهای اسلامی حامی آن طراحی شده بود و متاسفانه این کشورها با فریب وعده های طرف مقابل در این دام افتادند. اکنون که سی سال از توافق مذکور می گذرد نگاهی به دستاوردهای آن نشان می دهد که عملا توافقنامه مذکور به جز ایجاد تشکیلات خودگردان در کرانه باختری و نوار غزه هیچ دستاوردی برای طرف فلسطینی در بر نداشته و هیچ یک از تعهدات مندرج در آن توسط رژیم صهیونیستی انجام نشده است. حتی تشکیلات خودگردان شامل مردمانی که درمرزهای قبل از جنگ سال 1948 قرار گرفته بودند نمی شد. با این بهانه که آن مسئله داخلی اسرائیل است. برعکس در مرحله پس از توافق اسلو، شهرکسازی و شمار شهرکنشینان دچار جهش شد و شمار شهرکنشینان از ۹۰ هزار نفر در سال ۱۹۸۹ به ۱۰۰ هزار نفر در سال ۱۹۹۱ و ۱۵۴ هزار نفر در سال ۱۹۹۶، پیش از انتخاب «بنیامین نتانیاهو» به عنوان نخستوزیر رژیم صهیونیستی رسید. سپس این تعداد در سال ۲۰۰۰ به ۲۰۵ هزار نفر و در سال ۲۰۱۰ به ۳۲۷ هزار نفر رسید. تا اینکه شمار شهرکنشینان در کرانه باختری در سال ۲۰۲۲ بدون شهرکنشینان حاضر در محلههای قدس شرقی به حدود ۴۷۰ هزار نفر رسید.
مناطقی را که متعاقب مذاکرات در اختیار تشکیلات خودگردان نهاده شده بود در کمتر از 8 سال مجدددا به اشغال اسرائیل در آمد که زمینه انتفاضه دیگری بود. توافق اسلو که زمینه تشکیل کشور مستقل فلسطین بود نه تنها به تشکیل کشور فلسطین منجر نشد بلکه اکنون مشخص شده است که در واقع توافقات اسلو به نحوی دام و ترفندی برای به بن بست کشاندن خط مقاومت فلسطین ها بود. در واقع مشخص شد که از ابتدا اراده ای برای توافق واقعی از جانب طرف اسرائیلی وجود نداشته است.
کشورهای غربی برای تضعیف جنبش فلسطین با ترویج ایدئولوژی لیبرالیسم در توقف روش مبارزه فلسطینی ها سعی داشتند و باید اذعان کرد که در این راه موفق شدند. نتیجه ترویج لیبرالیسم در جنبش آزادیخواهی فلسطین در پیش گرفتن دیپلماسی مذاکره و کنار نهادن مقاومت بود و این به توقف خط مقاومت و خط مبارزه منجر شد. هنگامی که غربی ها روش مذاکره و دیپلماسی را ترویج می کردند بسیاری از رهبران جنبش فلسطینی هدف رژیم اسرائیل قرار گرفتند و از جبهه مبارزه حذف شدند و در نهایت شخص یاسر عرفات نیز توسط اسرائیل مسموم و به قتل رسید.
در چنین رویکردی بعد از پایان جنگ 1967 و با توافقنامه اسلو که نتیجه مذاکرات محرمانه در اسلو پایتخت نروژ بود نه تنها ایجاد کشور فلسطین محقق نشد بلکه هر روز مردم فلسطین شاهد گسترش شهرک سازی اسرائیل و نقض حق تعیین سرنوشت خد بودند تا جایی که اسرائیل هم اکنون با تسری قوانین خود بر شهرک های اسرائیلی در کرانه باختری رود اردن عملا در پی الحاق آن بخش از اراضی فلسطینی به سرزمین خود است که از ان به عنوان الحاق خزنده نیز نام برده اند.
مطابق مقررات حقوق بین الملل اقدامات اسرائیل کاملا در تناقض با قواعد و مقررات بین المللی است. اشغال فلسطین و الحاق اراضی آن از طریق ساخت شهرک های یهودی نشین هیچ یک مقبولی و مشروعیت ندارد. اما واقعیت این است که متد غربی ها برای حل مسئله تنها به سود اسرائیل بوده و این رژیم توانسته است در سایه چنین رویکردی روز به روز به اقدامات غیر قانونی خود ادامه دهد.
از سوی دیگر کشورهای غربی در حمایت از اسرائیل از روش دیگری نیز وارد شدند و آن ایجاد گروه های مذهبی بود به مانند آنچه در ایجاد طالبان و القاعده شاهد آن بودیم. در آن زمان ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهای غربی برای مقابله با روند استعمار زدایی به ایجاد گروه های مذهبی برای مقابله با گروه های ملی اقدام کردند. مشخصا رقابت شرق و غرب نیز در این امر بی تاثیر نبوده است. امریکا برای مقابله با شوروی به ترویج ایدئولوژی مذهبی در خاورمیانه اقدام کرد. نتیجه آن نیز شکست شوروی در خاورمیانه بالاخص در افغانستان بود و تا به امروز نیز گروه های مذهبی در افغانستان قدرت را در دست دارند. اینکه چرا طالبان متعاقبا مورد هدف امریکا قرار گرفت شاید به این دلیل بوده که طالبان خط اسلام میانه رو که آمریکا آن را طرح ریزی کرده بود و با اخوان الملسمین در کشورهای دیگر کنترل می شد همراهی نکرده است. حماس نیز بخشی از اخوان المسلمین است. اینکه در ابتدا حماس با چنین هدفی ایجاد شده باشد و احتمال اینکه حماس جنبش فلسطینی را به جهت دیگری سوق داده باشد و یا هیچ یک از فرضهای مذکور نباشد و حماس انشعاب درون سازمانی جنبش فلسطینی باشد و نتیجه انحراف جنبش فلسطینی در انتخاب متد لیبرالیستی در حل مسئله بوده باشد، تابع شرایط فعلی و اوضاع و احوال این حرکت در منطقه دارد.
مقاومت نوار غزه به رهبری جنبش حماس حکایت از این دارد که محاسبات طرف مقابل در این مورد حداقل با خطا روبه رو بوده است. چه در غیر این صورت به مانند اخوان المسلمین موضع منفعلانه ای در قبال اسرائیل و سیاست های جانبدارانه غرب از اسرائیل شاهد بودیم. در آینده نیز مسئله به نظر می رسد که قابل پیش بینی باشد به این ترتیب که اگر حماس صرفا بر مبنای ایدئولوژی مذهبی و نه الزاما منافع ملت فلسطین به مبارزات خود ادامه دهد باید گفت در چنین رویکردی حماس نیز نمی تواند دستاورد آنچنانی برای ملت فلسطین داشته باشد. اما اگر حماس بر مبنای آرمان های ملت فلسطین در پی احقاق حق تعیین سرنوشت فلسطین گام بردارد می توان به مبارزات آزادیبخش آن امیدوار بود.
آنچه مشخص است آن است که مبارزات آزادیبخش جبهه فلسطینی در نوار غزه به رهبری حماس هم اکنون این واقعیت را روشن کرد که مسیر دیپلماسی به شکست انجامیده است و هیچ امیدی برای تحقق آرمانهای مردم فلسطین بر مبنای متد لیبرالی آن با انجام مذاکره و دیپلماسی میسر نیست. حداقل اینکه اگر رهبران جهان اسلام و فلسطینی ها با هوشیاری بیشتر وارد مسئله می شدند اکنون شاهد گسترش اراضی اسرائیلی و تهدید کشورهای دیگر از سوی آن نبودیم. جنگ های آزادیبخش که هم در دوران استعمار زدایی و اشغال نظامی مطرح بوده است همگی به کسب نتایج مطلوب موفق شده اند. حداقل اینکه جنگ های آزادیبخش ماهیتی بین المللی دارند و طرفین این جنگ ها تابع کنوانسیون های چهارگانه ژنو هستند. در کنفرانس ژنو در سال 1974 توصیف جنگ های آزادیبخش به عنوان مخاصمات بین المللی با 84 رای موافق، 11 رای ممتنع یک رای مخالف که اسرائیل بود به تصویب رسید. در طرف مقابل توسل به زور توسط کشور اشغالگر علیه سزمین تحت اشغال ممنوع بوده و حق دفاع برای جنبش های ازادیبخش در موارد انکار قاهرانه حق تعیین سرنوشت مشروعیت دارد.
مسئله دیگر این که کشورها نباید به کشور اشغالگر کمک تسیحاتی کنند. نمونه آن اعتراض کشورهای جهان سوم و سوسیالیستی به فروش سلاح از سوی کشورهای غربی به دولت آفریقای جنوبی بود. چنین دستاوردهایی قطعا مرهون مقاومت ملت های تحت استعمار و تحت اشغال همچون فلسطین بوده که می بایست رهبران فلسطینی در آن دوران به درستی از این دستاوردها محافظت می کردند امری که شاید در نبرد فعلی بتوان امیدوار به احیای آن در فلسطین بود.
نظر شما :