«دوران هرج و مرج» در روسیه

تاریخ برای پوتین تکرار شده است؟

۰۹ تیر ۱۴۰۲ | ۱۲:۰۰ کد : ۲۰۲۰۳۲۲ اروپا انتخاب سردبیر
علی مفتح در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: شورش اخیر واگنر اگرچه حتی ۲۴ ساعت هم ادامه نیافت اما شاید سرعت و ناگهانی آن باعث شد تا به یکی از بزرگ ترین بحران های تاریخ معاصر روسیه تبدیل شود. در ادامه قصد داریم تا نگاهی به پنج دوره پر هرج و مرج در تاریخ روسیه بیندازیم. پنج اتفاقی که دانستن آن ها برای هر کسی که قصد درک بهتر اتفاقات در روسیه را دارد ضروری است.
تاریخ برای پوتین تکرار شده است؟

نویسنده: علی مفتح، دانش آموخته رشته مطالعات اروپایی از بلژیک

دیپلماسی ایرانی: دوران هرج و مرج توصیفی است که روس ها برای اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی در روسیه استفاده می کنند. این دوران شاید یکی از سخت ترین برهه های تاریخ روسیه باشد. زمانی که این کشور برای موجودیت خود که همان موجودیت حکومت بود می جنگید. شورش اخیر واگنر اگرچه حتی 24 ساعت هم ادامه نیافت اما شاید سرعت و ناگهانی آن باعث شد تا به یکی از بزرگ ترین بحران های تاریخ معاصر روسیه تبدیل شود. در ادامه قصد داریم تا نگاهی به پنج دوره پر هرج و مرج در تاریخ روسیه بیندازیم. پنج اتفاقی که دانستن آن ها برای هر کسی که قصد درک بهتر اتفاقات در روسیه را دارد ضروری است.

اختلاف و دعوت از روریک برای حکومت

کتاب «قصه سالیان گذشته» که اصلی ترین منبع، اما نه ضرورتا دقیق ترین منبع در تفاسیر تاریخی اسلاوهای شرقی به حساب می‌آید، نقل می کند که گروهی از وارنگی ها/وایکینگ ها به نام «روس» در تاریخ ۸۶۲ میلادی به دعوت قبایل اسلاو که با یکدیگر اختلاف داشتند قبول کردند تا اولین حکومت روس کیف را در نووگورود تاسیس کنند و بدین ترتیب بر اسلاوها، فنلاندی ها و دیگر مردمانی که در شمال روسیه کنونی ساکن بودند حکمرانی کنند. 

این کتاب در قرن دوازدهم میلادی می نویسد: «در میان آن ها اختلاف افتاد و شروع به جنگ با یکدیگر کردند. با خود گفتند: بیایید به دنبال شاهزاده ای باشیم که بر ما حکومت کند و در میان ما بر اساس قانون داوری کند. بر همین اساس، آن‌ها به روس‌های وارنگی در خارج از کشور رفتند: این وارنگی های خاص تحت عنوان روس شناخته می‌شدند، همانطور که برخی به عنوان سوئدی‌ و برخی دیگر نورمن‌، آنگل‌ و گوت‌ شناخته می‌شوند، زیرا به این ترتیب نامیده می‌شوند. سپس چودها، اسلاوها و کریویچی ها به مردم روس گفتند: تمام سرزمین ما بزرگ و غنی است، اما نظمی در آن نیست، بیایید بر ما حکومت و سلطنت کنید».

جدا از اینکه چقدر این داستان معتبر است (در ادامه به این موضوع خواهیم پرداخت)، چند نکته اما قابل توجه به نظر می رسد. اول اینکه تاسیس روسیه با تاسیس حکومت آغاز می شود. اگر در فرهنگ لیبرال غرب حکومت و دولت همیشه مانع از عملی شدن آزادی مردم بوده، در روسیه حکومت باعث برقراری امنیت و بدین ترتیب تضمین آزادی به شکل دیگری بوده است. امروزه می توان گفت که نزدیک ترین تفکر به این جهان بینی را شاید بتوان در چین، ترکیه و فرانسه دید. بعلاوه اینکه فهم از حکومت را در اینجا می توان به معنای واقعی کلمه به عنوان «حکم کردن» از طرف «حاکم» مشاهده کرد که در میان مردمان مختلف همچون چودها، اسلاوها و کریویچی ها به داوری می پردازد. همچون فلسفه حکومت در اسلام و ایران، شاید بتوان گفت که حکومت و حکمت رابطه تنگاتنگی  با یکدیگر در جهان بینی روس داشته اند به طوری که حکومت مقدس شناخته می شده و حاکمان روس همچون مسیح با روغن مقدس مسح می شده اند (در میان یهودیان و به نوعی هم مسیحیان مسیح در درجه اول به عنوان رهبر سیاسی شناخته می شده است). رابطه میان حکم، حاکم، حکمت و حکومت را حتی می توان در زبان روسی هم مشاهده کرد آن جا که حقیقت «پراودا-правда» و حکومت کردن «پراویت-править» هم ریشه هستند. در همین راستا، کلمات راست و درست «پراویلنا-правильно» هم از این ریشه می آیند که نشان از رابطه تنگاتنگ حکمت و حکومت در جهان بینی روس ها دارد.

علاوه بر این باید گفت که شبیه آن چه در فارسی «نظام» خوانده می شود، انتظار مردمان روسیه از حاکم آینده حکومت کردن و برقراری نظام بوده است (آن جا که می گویند «تمام سرزمین ما بزرگ و غنی است، اما نظمی در آن نیست...»). بنابراین، برقراری نظم یکی از وظایف طبیعی حکومت در روسیه شناخته می شود و این هم با نوع جهان بینی مثلا در ایالات متحده که چندان اعتقادی به برقراری نظم از طرف دولت ندارد متفاوت است.
اما نکته آخر که جالب به نظر می رسد این است که همان طور که در درخواست مردمان روسیه مشاهده می شود، نوعی اختلاف طولانی مدت میان آن ها وجود داشته است. اختلافی که در طول تاریخ می توان آن را حتی تا دوره های آتی تاریخ روسیه در اختلافات و جنگ های داخلی و حتی فروپاشی شوروی و بعدتر هم مشاهده کرد.

دعوت از وایکینگ ها آمدن روریک و متحدان خود (که قصه سالین گذشته آن ها را «برادران روریک» می خواند) را به همراه داشت.  روریک هم اول به لادوگا و بعد به نووگورود آمده و به مدت هفده سال در آن جا به همراه «برادران» خود حکومت کرد.

سلسله روریکویچ به مدت ۷۴۸ سال یعنی از سال ۸۶۲ میلادی که به نوعی شروع تاریخ روسیه محسوب می شود تا سال ۱۶۱۰ میلادی بر روسیه حکومت کردند. از معروف ترین این حاکمان می توان به ولادیمیر کبیر که دستور به تعمید دسته جمعی روس ها داد اشاره کرد. یاروسلاو خردمند، بنیانگذار اولین قانون مدون روسیه، یوری دولگاروکی بنیانگذار مسکو، الکساندر نوسکی غالب جنگ علیه تتونیک های آلمانی، دیمیتری دونسکوی غالب جنگ کولیکووا علیه مغول ها و ایوان مخوف اولین تزار روسیه از دیگر اسامی مشهور خاندان روریکویچ هستند.

روریک از تبار مردمانی جنگجو بود. به عقیده تاریخ دانانی چون گرگوری ورنادسکی و بوریس ریابکوف، روریک همان روریک دورستاد بود که همچون دیگر وایکینگ ها به تاخت و تاز و قلع و قمع شهرهای اروپایی پرداخت تا در آخر توانست بر شهر تاریخی دورستاد در هلند و مدت کوتاهی حتی بر اوترخت هم حکومت کند. در مقابل اما تاریخ دانانی همچون النا ملنیکووا و ولادیمیر پتروخین معتقد هستند که این جنگجوی وایکینگ به هیچ عنوان وجود خارجی نداشته است و تنها داستانی افسانه ای برای توجیه حکومت از طرف خاندان روریکویچ بوده است. 

در هر صورت، داستان تاسیس حکومت روسیه داستانی است که هویت جمعی روس ها را شکل می دهد. مردمانی که هم اتحاد و هم اختلاف آن ها همواره باعث شگفتی بوده است.

دوران هرج و مرج

در سال ۱۵۴۷ میلادی بود که ایوان مخوف یا ایوان چهارم عنوان «تزار» یا قیصر را برای خود انتخاب کرد. تا پیش از وی، تمام حاکمان مسکووی «شاهزادگان اعظم» بودند (شاید بتوان جایگاه مسکو در آن زمان که پایتخت مسکووی بود را با ابوظبی در امارات امروزی مقایسه کرد). عنوان تزار به نوعی اشاره به حکومت الهی داشت که به حکمران داده شده بود و همین هم باعث افزایش احترام ایوان مخوف در چشم اروپاییان شده بود. تمام دوره اولین تزار روسیه در جنگ سپری شد. وی خانات کازان و آستراخان را شکست داد و این سرزمین ها را به روسیه ضمیمه کرد. کلیسای جامع و معروف سن باسیل در میدان سرخ مسکو به دستور ایوان و برای ادای نذر وی در پیروزی بر سرزمین مسلمانان کازان ساخته شده است. از طرفی، روسیه شرایط سختی را در دوره ایوان هم تجربه می کرد. جنگ های طولانی، از دست دادن دسترسی به دریای بالتیک، حمله از طرف لهستانی ها و حملات متعدد تاتارهای کریمه تا جایی که آن ها توانستند به غیر از کرملین تمام مسکو را به آتش بکشند باعث شده بود تا شرایط سخت اقتصادی بر روسیه حکمفرما شود.

در داخل خانواده هم ایوان مخوف با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کرد. ایوان که در سه سالگی بخاطر فوت پدر خود به عنوان شاهزاده اعظم مسکو تاجگذاری کرده بود به سبب اختلاف اشراف روسیه و جنگ قدرت میان آن ها کاملا به حاشیه رانده شده بود تا جایی که گفته می شود بعد ها و پس از فوت مادر وی، سرپرستان ایوان حتی غذای کافی به وی نمی داده اند. 

ایوان مخوف حداقل شش همسر و هشت فرزند داشت. ایوان ایوانوویچ بزرگ ترین فرزند ایوان مخوف بود که قرار بود به مقام تزاری برسد اما گفته می شود در خلال نوعی حمله عصبی، ایوان مخوف با ضربه عصا ناخواسته وی را کشته است (البته بعضی این داستان را تنها افسانه می دانند). در آخر و بعد از مرگ فرزندان ایوان مخوف تنها دو فرزند از دو همسر وی باقی می ماند که مقام تزاری سرانجام به فیودور ایوانویچ می رسد (اسم دیمیتری اوگلیچ که فرزند دیگر ایوان مخوف بود مشکلات فراوانی را برای روسیه ایجاد می کند که در ادامه با هم درباره آن خواهیم خواند) . 

فیودور ایوانویچ هم از نظر ذهنی و هم از نظر جسمی ضعیف بود. گفته می شود که وی بیش تر به تماشای ملیجک های دربار و برنامه های سرگرمی که با خرس اجرا می شد علاقه داشت. وی فردی نرم خو بود و همیشه لبخند بر لب داشت (توصیف حاکم بی کفایت از نظر روس ها را شاید بتوان این گونه دانست - به خصوص داشتن لبخند که در این گونه موارد در فرهنگ روس ها نشان از حماقت و جدی نبودن دارد). این تزار روس نیز هیچ علاقه ای به امور حکومتی نداشت و بیش تر به دنبال کارهای شخصی خود بود. همین هم باعث شد تا جنگ اشراف در دربار برای به دست گرفتن قدرت بالا بگیرد. سرانجام، بوریس گودونوف که یکی از اشرافیان و برادر خانم تزار فیودور ایوانویچ بود توانست تا به عنوان نایب السلطنه نائل شده و قدرت را عملا در دست بگیرد.

اولین کاری که بوریس گودونوف انجام داد ساخت استحکامات در شهرهای روسیه بود تا کشور را از حمله تاتارهای کریمه و لهستانی ها محافظت کند. یکی از این استحکامات دژ معروف اسمولنسک (شهری که چند سال پیش هواپیمای رئیس جمهور لهستان در آن سقوط کرد و گمانه زنی هایی حتی تا به امروز مبنی بر دست داشتن روسیه در این سقوط وجود دارد) بود که در آن زمان یکی از دژهای فوق العاده محکم در اروپا محسوب می شد و وظیفه محافظت از مرزهای روسیه در برابر لهستانی ها را بر عهده داشت. شهر معروف تومسک در سیبری که به طور کامل در دوره بوریس گودونوف به روسیه ضمیمه شد هم به دستور وی بنا شده است.

فیودور ایوانویچ که به طور رسمی عنوان تزار را بر عهده داشت هیچ فرزندی برای جانشینی نداشت. به همین دلیل، با مرگ وی دودمان روریکویچ ها به پایان رسید (اگرچه رومانف ها که پس از وقفه ای کوتاه در حکومت روریکویچ ها بعدها به قدرت رسیدند و تا انقلاب بلشویک بر روسیه حکومت کردند با خاندان روریکویچ مرتبط بودند).  بعد از مرگ تزار و در نبود هیچ ولیعهدی، بوریس گودونوف با تصمیم مجلس ملاکین به عنوان تزار انتخاب شد.

اگرچه بوریس گودونوف حاکمیت تقریبا موفقی داشت، اما پایان فاجعه آمیزی در انتظار وی بود. در سال 1601 میلادی، قحطی به روسیه آمده بود. دلیل قحطی این بود که در تابستان بیش از ده هفته مداوم در بسیاری از مناطق روسیه باران باریده بود و به همین دلیل محصولات کشاورزی به طور کافی رشد نکرده بودند و در پاییز هم به خاطر سرمازدگی محصولات نابود شده بودند. این شرایط دو سال ادامه داشت و باعث قحطی وحشتناک در روسیه شد. اما دلیل قحطی چه بود؟ فوران آتشفشان هوآیناپوتیا در سال 1600 در پرو! فوران این آتشفشان باعث شکل گیری ابرهایی از خاکستر و جلوگیری از تابش خورشید در روسیه شده بود. قحطی حاصل از این تغییر آب و هوایی چنان سخت بود که به گفته تاریخ نویسان روسیه در آن زمان «در روسیه و در داخل مرزهای آن مردم گوشت اسب و سگ و گربه و انسان می خوردند». با کمبود مواد غذایی و تورم صد درصدی غلات بود که صبر مردم لبریز شده و بین سال های ۱۶۰۱ و ۱۶۰۳ میلادی علیه تزار و اشرافیون شورش کردند. اما آن چه این شرایط را در تاریخ روسیه ماندگار کرده است، ظهور «دیمیتری دروغین اول» و دیگر دیمیتری های دروغین بود. دیمیتری دروغین اول یکی از چهار دیمیتری دروغین فعال در این برهه از تاریخ روسیه بود که خود را به جای یکی از دو فرزند بازمانده از ایوان مخوف جا زده بود. به یاد بیاوریم که تنها دو فرزند از دو همسر ایوان مخوف زنده مانده بودند که فیودور ایوانویچ (که بوریس گودونوف برادر خانم وی بود) به مقام تزاری رسیده بود. فرزند دیگر ایوان مخوف دیمیتری اوگلیچ بود که در شرایط نامعلومی فوت شده بود. عده ای می گفتند که خودکشی کرده و عده ای هم می گفتند که بوریس گودونوف دستور قتل وی را داده است. در هر حال، در نبود جانشینی از فیودور ایوانویچ، تنها راه نجات مملکت فردی از خون پادشاهی بود که وی هم فوت کرده یا کشته شده بود. نبود شفافیت پیرامون قتل دیمیتری اوگلیچ باعث شده بود که مرگ وی هیچ موقع به طور کامل از طرف مردم و طرفداران وی پذیرفته نشد. در اینجا بود که فردی خود را همان دیمیتری اوگلیچ، فرزند دیگر ایوان مخوف معرفی کرده و با پشتیبانی ارتش لهستان ادعای سلطنت روسیه را کرد و همین فرد هم بعدها به عنوان دیمیتری دروغین اول شناخته شد. اما گویی بخت با دیمیتری دروغین همراه بوده چرا که در بحبوحه ادعای سلطنت از طرف دیمیتری و اندکی پس از دفع حمله وی به مسکو بود که بوریس گودونوف فوت کرد! فوت تزار که عده ای می گویند به سبب خودکشی بوده است سرآغاز  دوران هرج و مرج یا «اْسموتنائِ وْرِمیا Смутное время» در روسیه بود.

دوران هرج و مرج دوران بی تزاری و دخالت لهستان در روسیه بود. به ندرت پیش می آید که در روسیه حرفی از روابط با لهستان زده شود اما اشاره ای به این دوران نشود. اگرچه رقابت میان این دو کشور اسلاو تقریبا همیشه با برتری روسیه پرجمعیت همراه بوده، اما در این دوره بود که لهستان دست برتر را نسبت به روسیه داشت. شاید بتوان گفت که اعمال قدرت لهستانی ها بر روسیه در دوران هرج و مرج را می توان به مشکلات ایران در اواخر حکومت صفویان و حمله افغان ها تشبیه کرد. 

اما چه اتفاقی در دوران هرج و مرج افتاد؟ 

با مشکلات قحطی که در دوره سلطنت بوریس گودونوف اتفاق افتاده بود و عدم مقبولیت اساسی وی بخاطر نداشتن خون پادشاهی، دیمیتری دروغین اول، فردی (گفته می شود وی تنها یک راهب بوده است) که خود را به جای فرزند ایوان مخوف جا زده بود توانست پس از مرگ بوریس گودونوف به تخت پادشاهی برسد. وی که مورد حمایت و دست نشانده لهستان بود، بعد از تاجگذاری اما تصمیم گرفت تا تا با سرپیچی از دستورات لهستان سیاستی مستقل اتخاذ کند. دیمیتری دروغین اول نه تنها زمین های غربی روسیه را تسلیم لهستان نکرد بلکه دست به ساخت و ساز کلیساهای کاتولیک هم نزد تا بدین ترتیب حمایت لهستان را از دست داده باشد.

اگرچه دیمیتری دروغین اول با قول اعطای امتیازات مختلف مالی به اشرافیون روسیه و کم کردن قدرت کلیسا با تصرف برخی از زمین ها آن توانست تا مقبولیت لازم را در روسیه کسب کند اما شیوه زندگی وی باعث ایجاد شک در میان مردم نسبت به واقعیت ادعای وی مبنی بر فرزندی ایوان مخوف شد. دیمیتری رسم و رسوم روس ها در لباس پوشیدن را رعایت نمی کرد، با خارجی ها بسیار معاشرت می کرد و فرامین مسیحیت ارتدوکس را به خوبی رعایت نمی کرد. همین هم باعث شده بود تا مردم کم کم شروع به سوال در مورد واقعی یا دروغین بودن وی بکنند. اما میخ اصلی به حکومت دیمیتری دروغین اول زمانی زده شد که وی با یک دختر اشراف زاده کاتولیک از لهستان ازدواج کرد. کمتر از یک هفته از مراسم عروسی نگذشته بود که جمعیت عصبانی به رهبری واسیلی شویسکی که یکی از اشرافیون بود (و بعد از قتل دیمیتری خود تزار شد) دیمیتری را به طرزی وحشتناک به قتل رساندند و یک نقاب ملیجک بر روی جسد او نهادند تا بدین ترتیب دروغین بودن وی را نشان داده باشند. 

بعد از مرگ دیمیتری دروغین اول بود که یکی دیگر از اشرافیون فردی بلاروسی را که از نظر ظاهر به دیمیتری دروغین اول شباهت داشت پیدا کرد و با وعده های مختلف به اشرافیون و همچنین ترفندهای فریبکارانه ادعا کرد که دیمیتری دروغین اول به طرز معجزه آسایی زنده مانده است! مشکل اما اینجا بود که این اتفاق یک سال بعد از کشته شدن وحشتناک دیمیتری دروغین اول می افتاد و روسیه حالا تحت حاکمیت تزار واسیلی شویسکی بود که قبلا رهبری اتفاقاتی را بر عهده گرفته بود که منجر به قتل دیمیتری دروغین اول شده بود. به لطف ارتشی 30 هزار نفری (کمی بیش تر از تعداد نیروهای واگنر امروزی!) که بیش تر متشکل از لهستانی ها، کازاک ها و تاتارها بود (به اختلاف تاریخی لهستانی ها و تاتارها دقت بفرمایید)، دیمیتری دروغین دوم به جنگ تزار واسیلی شویسکی رفت و توانست وی را شکست دهد. با وجود شکست تزار از دیمیتری دروغین دوم، مسکو همچنان در دستان تزار واسیلی شویسکی باقی ماند و دیمیتری مجبور به ایجاد پایگاه در توشینو شد که بعدها لقب «دزد توشینو» را برای وی به همراه داشت. با ایجاد سلطنت خود در توشینو، بسیاری از شهرها با وی بیعت و دیمیتری دروغین دوم را به عنوان تزار قبول کردند. این در حالی بود که شهرهای بزرگ همچنان سلطنت تزار واسیلی شویسکی را قبول می کردند و از بیعت با حاکم توشینو خودداری می کردند. مشکل اینجا این بود که حالا روسیه دو تزار، دو سلطنت، دو دولت و حتی دو پول رسمی داشت! این رویه چند سالی ادامه داشت تا اینکه یکی از شاهزادگان تاتار که گفته می شود فرمانده امنیت دیمیتری دروغین دوم بود و از طرف وی مجازات شلاق را متحمل شده بود وی را به قتل رساند.

اگر چه دیمیتری های دروغین سوم و چهارم هم وجود داشتند اما آن ها موفقیت های چندانی را کسب نکردند. ولی «دوران هرج و مرج» همچنان اندکی بیش تر ادامه داشت و هنوز پایان نیافته بود! اشرافیون روسیه که از هرج و مرج داخلی به ستوه آمده بودند، تصمیم گرفتند تا همچون اجداد خود که روریک را از خارج دعوت کرده بودند، پادشاهی را از خارج از روسیه برای حکمرانی دعوت کنند. بدین ترتیب و با افزایش نارضایتی ها از سلطنت واسیلی شویسکی، شایعات به سیگیسموند سوم پادشاه لهستان رسید که اشرافیون روسیه تمایل دارند تا فرزند سیگیسموند یعنی شاهزاده ولادیسلاو لهستان به سلطنت روسیه برسد. 

سیگیسموند، شاه لهستان هم که موقعیت را مناسب و روسیه را از نظر داخلی در ضعف دید به این کشور حمله کرده و اسمولنسک (باز همان شهری که هواپیمای رئیس جمهور لهستان چند سال پیش در آن سقوط کرد) را به محاصره در آورد. در این شرایط بود که اشرافیون روسیه به اسمولنسک رفتند و پیشنهاد سلطنت را به فرزند پادشاه لهستان دادند به شرطی که « پادشاه فقط موافقت کند که دین یونانی [یعنی همان مذهب ارتدوکس] را حفظ کند و در حقوق و آزادی های باستانی مردم مسکووی مداخله نکند بلکه برای سرزمین مسکووی حقوق و آزادی های که تاکنون نداشته اند را اعطا کند». 

مدتی بعد از این پیام بود که ارتش لهستان با حمله به نیروهای واسیلی شویسکی تزار روسیه و شکست آن ها در نبرد کلوشینو موفق شد تا شاهزاده لهستانی را به مقام سلطنت برساند! سیگیسموند که جوانی فرزند خود را (که در آن زمان چهارده سال سن بیش تر نداشت) بهانه ای مناسب برای دخالت بیش تر در امور روسیه می دید، با دخالت های خود باعث برانگیحته شدن بیش از پیش مخالفت از سوی اشرافیون و مردم روسیه شد. در واقع دلیل دخالت های مستقیم سیگیسموند در امور روسیه این بود که لهستان در آن زمان در اصل قسمتی از مشترک المنافع لیتوانی-لهستان بود و همین تجربه موفق اداره دو کشور در قالب یک نظام باعث شده بود تا سیگیسموند به فکر افزودن روسیه به مشترک المنافع بیفتد. همین هم باعث افزایش نارضایتی ها شده بود. دلیل دیگر نارضایتی اما غسل تعمید شاهزاده لهستان و تزار روسیه بود که سیگیسموند انجام آن بر اساس مذهب ارتدوکس را تنها در صورتی که کلیساهای روسیه برتری پاپ را به رسمیت بشناسند قبول کرده بود. اما آخرین عملی که باعث مخالفت روس ها با خاندان لهستانی شد، ورود نیروهای لهستان به مسکو و اشغال کرملین بود. بعد از این اشغال بود که نیروهای لهستانی شروع به غارت کلیساها و بی احترامی به عقاید روس ها کردند. در این شرایط بود که روس ها دست به سلاح بردند و گروه های آزادی خواهانه کرملین را محاصره و باعث گرسنگی نیروهای لهستانی شدند تا آن جا که این نیروها هر آن چه پیدا می کردند را می خوردند. نتیجه این نارضایتی ها از لهستانی ها چیزی نبود جز انتخاب میخائیل فیودورویچ به عنوان اولین تزار از خاندان رومانف که گفته می شود از نسل خاندان روریکویچ است. 

اما، آیا دوران هرج و مرج با انتخاب میخائیل فیودورویچ به پایان رسیده بود؟ ولادیسلاو، شاهزاده لهستانی که حالا به سن بلوغ رسیده بود با دیدن اعطای سلطنت به میخائیل فیودورویچ سعی در بازپس گیری عنوان خود کرد. این هم زمانی صورت می گرفت که روسیه عملا بار دیگر حکمرانی همزمان از طرف دو تزار را تجربه می کرد.  اما لهستانی ها مقبولیت خود را در میان مردم و اشرافیون از دست داده بودند و همچنین نیروهای لهستانی در حمله خود برای تصرف کرملین شکست خوردند. همین هم باعث شد تا پرونده حکومت لهستانی ها بر روسیه برای همیشه بسته شود. دوران هرج و مرج سرانجام به پایان رسیده بود و رومانف ها قرار بود تا برای سیصد سال آینده و تا انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ میلادی بر روسیه حکومت کنند.

جنگ داخلی روسیه

در خلال شورش گروه واگنر بود که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در ویدئویی، اتفاقات پیرامون شورش را به اتفاقات سال ۱۹۱۷ میلادی تشبیه کرد. این تشبیه از چند جهت می تواند مورد بررسی قرار گیرد. یکی اینکه تغییر حکومت در سال ۱۹۱۷ میلادی در میان جنگ جهانی اول رخ داد و شورش واگنر هم مصادف با جنگ روسیه و اوکراین بود. دیگر اینکه، در سال ۱۹۱۷ میلادی روسیه شاهد جنگ داخلی بعد از ادعای قدرت بلشویک ها بود و واگنر و ارتش روسیه هم در آستانه کشاندن روسیه به جنگ داخلی بودند. دیگر اینکه به قدرت رسیدن بلشویک ها به نوعی کودتا محسوب می شود و واگنر هم به دنبال کودتا بود. این تشبیه آخر البته شاید بحث برانگیزترین تشبیه باشد چرا که تفسیر «کودتا» از طرف بلشویک ها در بسیاری از مواقع بسته به طرفداری و یا مخالفت افراد با بلشویک ها و شوروی دارد، اما به نظر می رسد که آقای پوتین مشکل چندانی با تفسیر آخر نداشته باشد چرا که سیاست ها و صحبت های وی تمایل بیش تر او به روسیه تزار تا روسیه شوروی را نشان می دهد. تشبیه آخر را اما می توان در نفرت واگنر از دیوان سالاری دانست. همچون بلشویک ها که تنها اعتقاد به خشونت در حل مسائل داشتند (به یاد بیاوریم که استالین یکی از سردسته دزدان بانک برای تامین مالی بلشویک ها بود - مثل واگنر که با غارت ادوات جنگی و معادن در آفریقا سود بسیاری کسب می کند) و هیچ علاقه ای به دیوان سالاری نداشتند، واگنر هم هیچ علاقه ای به تصمیمات دیوان سالاری و یا قوانین که به عقیده آن ها تنها موضوعاتی دست و پا گیر است ندارند. اصولا، خیلی کم پیش می آید سازمانی که با خشونت سروکار داشته باشد خیلی علاقه ای به دیوان سالاری داشته باشد چرا که دیوان سالاری از اصل حاصل یکجانشینی و تمدن است.

جنگ داخلی روسیه البته کاملا هم داخلی نبود. همان طور که در ادامه خواهیم خواند، کشورهای دیگر هم در آن شرکت داشتند. اما طرف های درگیری چه کسانی بودند؟

در یک طرف درگیری طرفداران لنین و حزب بلشویک بودند که به قرمزها معروف شده بودند که رنگ انقلاب، چپ ها، سوسیالیسم و کمونیسم بود. البته باید گفت که اعضای ارتش سرخ تنها دهقانان و کارگران نیودند بلکه افراد نظامی که قبلا در ارتش مشغول به خدمت بودند هم برای آن می جنگیدند.

در طرف دیگر سفیدها بودند. سفید در زمان انقلاب فرانسه برای ضد انقلاب استفاده می شده است. در حالی که قرمزها اتهام حمایت سفیدها از نظام پادشاهی را به آن ها می زدند، آن چه سفید ها را متحد می کرد مخالفت آن ها با بلشویک ها بود. از نظر جغرافیایی قرمزها کنترل مناطق غربی کشور شامل شهرهای مسکو و پتروگراد (که بعد از شروع جنگ جهانی اول نام آن از نام آلمانی سنت پترزبورگ به پتروگراد یعنی «شهر پتر» تغییر کرده بود) را در دست داشتند در حالی که سفیدها مناطق جنوبی دن، مناطق غربی سیبری و مناطق شمالی آرخانگلسک و مورمانسک را کنترل می کردند.

اما گروه سومی هم بود که به سبزها معروف بودند. سبزها که متشکل از کازاک ها و دهقانان بودند به هیچ یک از دو گروه دیگر وابسته نبودند. این ها اغلب به جنگل می رفتند (بخاطر همین هم سبز نامیده می شدند) و در آن جا با بسیج نیروها کنترل مناطق را به دست می گرفتند. اگرچه سبزها اغلب علیه قرمزها و سفیدها می جنگیدند اما بسیار پیش می آمد که با یک یا هر دو گروه دیگر هم به توافق می رسیدند. 

اما دلیل جنگ داخلی در روسیه چه بود؟

برای فهم بهتر آن اول باید به اتفاقی نگاه بیندازیم که تاثیر زیادی بر تاریخ روسیه و جهان داشت و آن هم بازگشت لنین به روسیه بود.

لنین، همچون بسیاری از مخالفان روسیه سوئیس بی طرف را به عنوان مکانی امن در بحبوحه جنگ برای زندگی پیدا کرده بود. مشکل در اینجا بود که برای لنین، دنبال کردن اتفاقات دور از خانه بسیار دشوار بود و شرایط هم در روسیه آن قدر امیدوارکننده بود که لنین می توانست سوسیالیسم را به عنوان نظام بعدی کشورش متصور شود. به همین سبب بود که وی به دنبال راهی برای بازگشت می گشت. لنین چند گزینه اعم از سفر با گذرنامه جعلی و با هواپیما داشت اما این کار خطرناک به نظر می رسید. گزینه بعدی، سفر به روسیه از راه فرانسه و بریتانیا بود. این هم خطرناک بود چرا که متحدین روسیه عادت داشتند تا مخالفانی را که به زعم آن ها می توانستند اوضاع داخلی روسیه را به هم بریزند دستگیر کنند. تنها راهی که باقی مانده بود سفر با قطار و از راه آلمان بود. 

آلمان ها که چند وقتی بود فکر حمایت از انقلابیون روسیه را در سر می پروراندند، با درخواست یکی از دوستان سوسیالیست لنین از سفارت آلمان در سوئیس برای اجازه به لنین و هم فکرانش برای سفر به روسیه از راه آلمان موافقت کردند. لنین هم با 31 نفر از دوستان خود تصمیم گرفت تا در ایستگاه زوریخ سوار «قطار مهر و موم شده» شده و به روسیه برود. البته مهر و موم شدن قطار به طور واقعی اتفاق نیفتاد. یکی از شرایط لنین این بود که نوعی خودمختاری به قطار ارائه شود بدین شکل که کسی از غیر روس ها حق ورود به نقاط تعیین شده در قطار و کسی از روس ها هم حق خروج از قطار را نداشت تا بدین ترتیب از دستگیری انقلابیون (یا کودتاگران بسته به نوع تفسیر!) آینده جلوگیری شود. حتی خط کشی هایی هم با گچ در داخل قطار انجام شد تا نگهبانان و خدمه آلمانی آن تنها تا آن خط کشی ها بتوانند قدم بگذارند. 

حاصل اجازه آلمان ها به لنین برای بازگشت به روسیه خود را در پیمان برست-لیتوفسک نشان داد.
در حالی که مردم روسیه از جنگ میان روسیه و ژاپن چندین سال قبل تر رنج کشیده بودند، حالا باید زندگی خود را در بازی قدرت میان حاکمان اروپایی و در خلال جنگ جهانی اول فدا می کردند. همین هم باعث بروز نارضایتی فراوان در میان روس ها شده بود. این در حالی بود که حتی بعد از انقلاب فوریه سال ۱۹۱۷ میلادی، دولت موقت در روسیه همچنان بر ادامه جنگ پافشاری می کرد. اگرچه ادامه جنگ سخت بود اما غیر ممکن نبود. 

در این بین، لنین اعتقاد داشت که جنگ باید هر چه زودتر و به هر قیمتی به پایان برسد. به همین دلیل هم وی با فرستادن پیامی به آلمان ها، از قصد خود برای مذاکرات «صلح بدون الحاق اراضی یا غرامت» خبر داد. آلمان ها هم که در دو جبهه می جنگیدند، اگرچه منابع خود را روی به پایان می دیدند اما تا آن زمان توانسته بودند تا لهستان، لیتوانی، بخشی از لتونی و غرب بلاروس امروزی را به تصرف خود دربیاورند. همین شرایط هم سبب شده بود تا دولت آلمان از مذاکرات صلح استقبال کند. تنها مشکلی که مذاکرات را به نوعی بن بست رسانده بود بحث بر سر حاکمیت این مناطق و این که آیا دولت های جدید به نوعی دست نشانده آلمان خواهند بود و یا حق حاکمیت خود را خواهند داشت بود. بن بست مذاکرات تا زمانی ادامه پیدا کرد که آلمان با دولت جدید جمهوری اوکراین که رقیب بلشویک ها در رقابت بر سر حکومت در آن جا بودند پیمان صلحی امضا کرد تا اوکراین در ازای تامین غذا و مواد خام به آلمان کمک نظامی و رسمیت دیپلماتیک از طرف آن ها دریافت کند. همین عامل، بعلاوه برخی اتفاقات دیگر از جمله حمله همه جانبه آلمان باعث شد تا بلشویک ها تن به امضای برست-لیتوفسک دهند که در آن یک میلیون کیلومتر مربع و ۵۶ میلیون نفر از روسیه جدا شدند! بدین ترتیب بود که روسیه کل منطقه بالتیک، لهستان و بخشی از بلاروس را از دست داد و مجبور شد نیروهای خود را از فنلاند و همچنین اوکراین خارج کند! اهمیت این پیمان آن چنان بود که قیصر آلمان ویلهلم دوم در توصیف آن می گوید که برست-لیتوفسک «یکی از بزرگترین پیروزی های تاریخ جهان [است] که اهمیت آن را فقط نوادگان ما می توانند به طور کامل ارزیابی کنند». 

این پیمان خفت بار و خائنانه بود که ماشه جنگ داخلی در روسیه را کشید. در یک طرف قرمزها ها و در طرف دیگر سفیدها قرار گرفتند. البته متفقین هم که دستاورد آلمان ها را به لطف بخشندگی قرمزهای بلشویک در جبهه شرقی دیدند به کمک سفید ها در داخل روسیه شتافتند. نیروهای انگلیسی، فرانسوی، آمریکایی، ایتالیایی، کانادایی، استرالیایی و یونانی در بنادر جنوب، شمال و شرق روسیه پیاده شدند و زمانی طولانی در روسیه ماندند تا جایی که حتی پس از پایان جنگ جهانی اول عجله ای برای ترک نداشتند و همچنان به دنبال مزیت سیاسی و اقتصادی و استفاده از هرج و مرج روسیه بودند. این نیروها در نیمه دوم سال ۱۹۱۹ میلادی و تنها زمانی که مشخص شد سفیدها محکوم به شکست هستند شروع به عقب نشینی از روسیه کردند.

کودتا و حمله به کاخ سفید 

در سال ۱۹۹۱ میلادی بود که شهروندان شوروی متوجه شدند اتفاقی در حال رخ دادن در کشور است. دلیل آن پخش شدن ناگهانی نمایش باله معروف «دریاچه قو» از چایکوفسکی بود. همه چیز با این اثر هنری باید آرام نشان داده می شد اگرچه مردمان روسیه تقریبا مطمئن شده بودند که اتفاقاتی در حال رخ دادن است و آن هم چیزی نبود جز کودتا علیه میخائیل گورباچف!

گورباچف که رهبری جوان در نظام شوروی به حساب می آمد دست به یک سری اصلاحات اساسی زده بود که این نظام با تا آن زمان با آن آشنا نبود. گلاسنوست که هدف آن اعطای آزادی های بیش تر به شهروندان شوروی و پرسترویکا که با هدف بازسازی اقتصادی این کشور انجام می شدند به هیچ عنوان قصد فروپاشی نظام شوروی را نداشتند، اما برنامه ریزی ناکارآمد شوروی خود را در اینجا هم نشان داده و مشکلات فراوانی که این کشور با آن دست و پنجه نرم می کرد باعث شد تا همه چیز در مدت کوتاهی دگرگون شود.

در سال ۱۹۹۱ میلادی بود که شهروندان شوروی به طور عمومی پیامی بدین مضمون دریافت کردند: «هموطنان! شهروندان اتحاد جماهیر شوروی! در این ساعت دشوار و حساس برای سرنوشت میهن و مردم خود به شما روی می آوریم! خطر مرگبار در انتظار میهن بزرگمان است! سیاست اصلاحاتی که میخائیل گورباچف به عنوان وسیله ای برای تضمین پویایی، توسعه کشور ما و دموکراتیزه شدن جامعه  آغاز کرده بود بنا به دلایلی به بن بست رسیده است». این پیام از طرف کمیته دولتی وضعیت اضطراری که تنها یک روز قبل تر تشکیل شده بود به شهروندان شوروی مخابره می شد. کمیته دولتی وضعیت اضطراری متشکل از رئیس کا گ ب، نخست وزیر و همچنین گنادی یاناپو معاون رئیس جمهور تشکیل شده بود که خود را به دلیل آن چه کودتاگران «مشکل سلامتی» میخائیل گورباچف می خواندند به عنوان رئیس حکومت اعلام کرده بود. مشکل سلامتی توضیحی بود که برای عدم توضیح در مورد وضعیت افراد در شوروی به کار می رفت و این بار هم وضعیت مشابه بود. 

این کمیته که از آنها به عنوان کودتاگران یا «پوتچیست ها» نام برده می شد تنها سه روز دوام آورد. کودتاگران تصمیم به حمله به ساختمان دولت روسیه با تانک گرفتند. ساختمان کاخ سفید یا خانه سفید که امروزه محل استقرار نخست وزیر و دولت روسیه است در آن زمان محل استقرار بوریس یلتسین رئیس جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه شوروی بود که بعدها به «فدراسیون روسیه» تغییر نام داد. با حرکت کودتاگران به کاخ سفید مسکو یلتسین هم سریع دست به کار شد و گورباچف را از کریمه که در حبس خانگی به سر می برد به مسکو بازگرداند (کریمه مقصد تعطیلات سران شوروی بود). 

با شروع کودتا، یلتسین از مردم خواست تا به خیابان ها بیایند و با در دست گرفتن سلاح در مقابل پوتچیست ها بایستند. خود وی هم که حالا به میان مردم آمده بود به عنوان رهبری مقاوم و نزدیک به مردم شناخته شد که شانه به شانه با ملت می جنگید. بازگشت گورباچف از تعطیلات هم نتیجه ای جز دیکته کردن دستورات یلتسین به وی نداشت. حالا یلتسین قدرتمند ترین فرد در میان جمهوری های سوسیالیست شوروی بود. جمهوری هایی که به زودی استقلال یافتند و با استعفای گورباچف جای خود را به کشورهای مستقل مشترک‌المنافع دادند، سازمانی که ریاست آن را بوریس یلتسین در دست داشت!!

اما آیا کودتاگران بختی برای موفقیت داشتند؟ در واقع باید گفت که آن چه که گورباچف شروع کرده بود تقریبا برگشت ناپذیر بود. اقتصاد شوروی در وضعیت نامناسبی قرار داشت. بیکاری شدید و ارزش پول ملی تقریبا با کاغذ برابری می کرد. حرکت های ملی خواهانه به خصوص در جمهوری های بالتیک، قفقاز و بعضی دیگر جمهوری ها مدت ها بود که شروع شده بودند و سرکوب ها باعث دلسردی مردم شده بودند. با این همه، نمی توان گفت که شوروی بدون گورباچف هم سقوط می کرد. حذف حزب کمونیست شوروی از تصمیم گیری ها باعث شد تا مرکز تصمیم گیری در این کشور نابود شود و بدون فرهنگ و نظام جایگزین، تصمیم گیری ها نه آزادانه بلکه با هرج و مرج و به دلخواه صورت گیرد. همین هم باعث به وجود آمدن هرج و مرج به خصوص در تصمیم گیری ها شده بود که حاصل آن چیزی جز عدم اطمینان نسبت به آینده در حکومتی که بسیاری از ابعاد زندگی بر روی اطمینان ساخته شده بودند نبود. 

شورش واگنر

گروه واگنر اولین سازمان پوششی برای فعالیت های نظامی رسمی دولت روسیه نیست. در خلال جنگ دوم چین و ژاپن در سال ۱۹۳۷ میلادی بود که خلبانان نیروی هوایی شوروی تحت پوشش «داوطلبان» به چین اعزام شدند. در طول دوران جنگ سرد هم «مستشاران» شوروی به بازسازی نیروی نظامی سوریه، مصر و لیبی کمک کرده اند. بعدها و در جریان جنگ های جدایی طلبانه در مولداوی و گرجستان در دهه نود میلادی هم «داوطلبان» دوباره برای جنگ اعزام شدند. 

روسیه تنها کشوری نیست که از پوشش های مختلف برای اعمال قدرت نظامی استفاده می کند. سال هاست که ایالات متحده از کارفرمایان و شرکت های خصوصی در کشورهای مختلف به خصوص در افغانستان و عراق استفاده کرده است. شرکت های خصوصی زمانی در عراق به تعداد ۱۶۰ هزار نفر، یعنی تعدادی تقریبا معادل نیروی مستقر ارتش آمریکا در عراق نیرو داشتند. شاید معروف ترین حادثه که اسم این شرکت ها را بر زبان ها انداخت کشتار میدان نسور عراق در سال ۲۰۰۷ میلادی بود که توسط شرکت بلک واتر آمریکایی انجام می شد که محکومین آن بعدا توسط دونالد ترامپ مورد عفو قرار گرفتند!

در سال ۲۰۱۲ میلادی بود که برای اولین بار چراغ سبز از طرف دولت روسیه به تاسیس شرکت های نظامی خصوصی نشان داده شد. ولادیمیر پوتین که در آن زمان مقام نخست وزیری را بر عهده داشت در پاسخ به سوالی از طرف یکی از نمایندگان در رابطه با اجازه تاسیس این نوع شرکت ها گفت: «فکر می کنم که این در واقع ابزاری برای تحقق منافع ملی بدون مشارکت مستقیم دولت است». جدا از اینکه دولت روسیه توانسته تا بدون شرکت مستقیم در درگیری ها با استفاده از شرکت های خصوصی نظامی (واگنر تنها شرکت در روسیه نیست) اعمال قدرت کند، مسکو همچنین توانسته تا نارضایتی داخلی را از این راه به حداقل برساند. نیروهای شاغل در واگنر سرباز به حساب نمی آیند. بدین ترتیب کشته شدگان هم «گیروی» یا قهرمان (معادل شهید در کشورمان) به حساب نمی آیند. بنابراین، کشته شدگان در جنگ در آمارهای وزارت دفاع داخل نمی شوند و همین هم باعث می شود تا از حساسیت های عمومی نسبت به جنگ کاسته شود.

از نظر قانونی، افراد در روسیه نمی توانند اقدام به تاسیس شرکت های خصوصی نظامی بکنند. سال هاست که نیروهای مسلح روسیه مخالف سرسخت هرگونه اجازه تفویض قدرت به این شرکت ها بوده اند. اما همچون هر قانونی، راه های دور زدن آن قانون در این زمینه هم موجود است و آن اجازه تاسیس این شرکت ها نه توسط افراد بلکه توسط خود دولت است. 

گفته می شود در سال ۲۰۱۳ میلادی بود که دولت روسیه تصمیم به اعزام نیرو برای حفاظت از منابع نفتی سوریه گرفت. در آن زمان، شرکتی امنیتی در روسیه به نام موران اقدام به تاسیس شرکت خصوصی نظامی با نام «سپاه اسلاونیک» در هنگ کنگ می کند که با وعده حقوق بالا پنج هزار دلار در ماه و غرامت چهل هزار دلاری به خانواده در صورت مرگ افرادی را استخدام و به سوریه می فرستد. یکی از رهبران گروه های اعزامی دیمیتری اوتکین متولد اوکراین شوروی، سرهنگ دوم بازنشسته ارتش روسیه و یکی از نظامیان جنگ های چچن بود که با نام جنگی «واگنر» شناخته می شد. سپاه اسلاونیک در برابر تروریست های داعش در سوریه با شکستی خفت بار مواجه می شود و اعضای آن سرانجام به روسیه باز می گردند. بعد از این بازگشت بود که دیمیتری اوتکین شرکت واگنر را تاسیس می کند. در سال های ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۵ میلادی که روسیه کریمه را به خاک خود الحاق کرد فعالیت های واگنر در اوکراین هم شروع می شود و بعدها اعضای این گروه به سوریه و دیگر کشورها هم اعزام می شوند. 

اطلاعات دقیقی از مالکیت واگنر در دست نیست. یکی از احتمالات یوگنی پریگوژین فعالی اقتصادی با سابقه کیفری است. یوگنی پریگوژین در سال های ۱۹۷۹ و ۱۹۸۱ میلادی به جرم پولشویی و فعالیت مرتبط با باندهای روسپیگری به زندان افتاده است. وی که متولد لنینگراد است عضوی از حلقه سنت پترزبورگ در داخل حاکمیت روسیه به حساب می آید. واگنر یکی از فعالیت ها و شاید مهم ترین فعالیت اقتصادی آقای پریگوژین محسوب می شود. معروف ترین فعالیت وی قبل از آن مربوط به یک شرکت خدمات پذیرایی می شد که ولادیمیر پوتین شخصا برای افتتاح آن در سنت پترزبورگ حاضر شد. این شرکت قراردادهای کلانی با دولت روسیه جهت ارائه خدمات بسته است. در یک مورد از این قراردادها، شرکت آقای پریگوژین بین سال های ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ (روسیه کریمه را در سال ۲۰۱۴ میلادی به خاک خود ضمیمه کرد) قراردادی به ارزش ۲٫۲ میلیارد دلار با وزارت دفاع روسیه جهت تامین غذای نیروهای مسلح، تمیزکاری، ساخت و ساز و غیره بسته است که همچون هر قرارداد دیگر در روسیه مملو از فساد است به طوری که قیمت خرید محصولات کشاورزی (که این شرکت فله ای خریداری کرده بود) برای استفاده در غذا حتی از قیمت مغازه در شهرهای روسیه هم بالاتر بود! گفته می شود که فعالیت اقتصادی این شرکت خدماتی یا بخشی از آن به عنوان پوششی برای فعالیت های واگنر استفاده می شود. از دیگر فعالیت های یوگنی پریگوژین، شرکت «تحقیقات اینترنتی» بوده است که گفته می شود کار آن دخالت در انتخابات ایالات متحده آمریکا بوده است. 

فعالیت های واگنر محدود به اوکراین و سوریه نمی شود. در واقع، مرکز اصلی فعالیت های این گروه آفریقاست. جمهوری آفریقا مرکزی یکی از کشورهایی است که واگنر در آن فعال است. آین کشور آفریقایی که مشکلات فراوانی را بخاطر درگیری ها میان مسیحیان و مسلمانان تجربه کرده به پیشنهاد روسیه برای آموزش نظامیان خود پاسخ مثبت داده است. نظامیان روس حتی توانسته اند حفاظت شخصی رئیس جمهور آفریقای مرکزی را همچون روسای جمهور چند کشور دیگر به دست بگیرند. این بدان سبب انجام می شود که جدا از عدم اعتماد در بعضی موارد به نظامیان محلی و یا عدم آموزش کافی آن ها، استفاده از نظامیان روس به عنوان محافظ باعث بهبود شخصیت سیاستمداران آفریقایی در میان مردم می شود! اما آیا دلیل فعالیت واگنر در آفریقای مرکزی برای برقراری صلح و آرامش است؟ پاسخ منفی است چرا که این کشور معدن الماس، اورانیوم و طلا است که بیش تر آن ها بخاطر جنگ های داخلی دست نخورده مانده اند. هدف واگنر تجارت این مواد کمیاب در پوشش فعالیت نظامی است. 

سودان از دیگر مقاصد واگنر است. این کشور که روس ها «کارشناسان نظامی» خود را به آن فرستاده اند دارای معادن بزرگ طلا در آفریقاست به طوری که گفته می شود تنها در سال گذشته بیش از ۱۳ میلیارد دلار طلا به دست تاجران واگنر رسیده است. این در حالی است که محموله های طلا در گمرک این کشور به نام بیسکویت به ثبت می رسند!

گروه واگنر شرکتی خصوصی نیست. این شرکت وابسته به دولت است و برخلاف آن چه تصور می شود حتی شاید نتوان گفت که شرکت متعلق به یوگنی پریگوژین است چرا که عدم حمایت و حتی دستگیری دست اندرکاران آن برای دولت روسیه چندان کار سختی نیست. شورش این گروه اگرچه اتفاقی مهم برای روسیه به شمار می رود اما آن چه مهم تر است شکل گیری اتفاقات در دوران پسا-شورش است. 

در این بین، سوالات مبهمی هم وجود دارد که شاید تنها زمان بتواند به آن ها پاسخ بدهد. اینکه چگونه و چرا سازمان اطلاعات روسیه از تصمیم شورش گروه واگنر هیچ خبری نداشته در حالی که تصمیم یوگنی پریگوژین ناگهانی نبوده است و او برای این کار حداقل از چند روز قبل حاضر شده است سوالی اساسی است. نکته دیگر اینکه رسیدن به ۲۰۰ کیلومتری مسکو اگر به هیچ چیز دیگر احتیاج نداشته باشد به سوخت گیری احتیاج داشته است و این در حالی بوده که گویا پمپ بنزین ها در راه مسکو به طور رایگان به خودروهای نظامی واگنر خدمات ارائه داده اند. اخیرا، اولکسی دانیلوف دبیر شورای امنیت اوکراین گفته که این پمپ بنزین ها متعلق به سیاستمدار و اولیگارش اوکراینی ویکتور مدودچوک بوده است. اگرچه این گفته ها کمی دور از باور به نظر می رسند چرا که آقای مدودچوک دوست شخصی آقای پوتین (ولادیمیر پوتین پدرخوانده کوچک ترین دختر ویکتور مدودچوک است) می باشد و هم اکنون به جرم خیانت در بازداشت اوکراین به سر می برد. 

دبیر شورای امنیت ملی اوکراین اما در ادامه اظهارات خود نظریه ای را مطرح کرده که می تواند سوالات بسیاری را ایجاد کند. به عقیده آقای دانیلوف، الکساندر لوکاشنکو رئیس جمهوری بلاروس که با میانجی گری توانست رضایت فرمانده واگنرها برای عقب نشینی و تبعید خودخوانده به بلاروس را کسب کند خود قسمتی از این شورش است. البته شاید بتوان دست داشتن آقای لوکاشنکو در شروع این شورش را رد کرد اما درخواست وی از یوگنی پریگوژین برای رفتن به بلاروس نشان از برنامه های آتی رئیس جمهوری بلاروس برای تاثیرگذاری بر سیاست روسیه دارد. البته باید گفت که کمی دور از ذهن به نظر می رسد اگر آقای لوکاشنکو اجازه فعالیت به واگنر در داخل خاک بلاروس بدهد. الکساندر لوکاشنکو چندان علاقه ای به قدرت گرفتن خارجی ها در بلاروس ندارد. بعلاوه اینکه در حال حاضر نیروهای دو ارتش، یعنی ارتش بلاروس و روسیه در داخل خاک بلاروس هستند که کنترل نیروهای بلاروسی چالش برانگیز و کنترل نیروهای روس خارج از بحث است. اجازه به نیروی سومی برای فعالیت در این میان کمی دور از تصور است. به یاد بیاوریم که در سال ۲۰۲۰ میلادی بود که پلیس بلاروس ۳۲ نفر از اعضای واگنر را با گذرنامه های روسی بازداشت کرد و تبلیغات بسیاری پیرامون این بازداشت انجام داد که گفته می شد برای خرابکاری به این کشور رفته اند. آیا احتمال این وجود دارد که هدف آقای لوکاشنکو از دعوت واگنر فشار بر مسکو برای جلوگیری از اعزام نیروهای بلاروسی به اوکراین و یا اعزام نیروهای واگنر به جای آن ها باشد؟

در هر حال، این شورش عواقب بسیاری برای روسیه خواهد داشت. اگرچه شخص ولادیمیر پوتین شاید چندان ضربه ای از آن نخورده باشد و محبوبیت وی همچنان در سطح بالایی قرار داشته باشد، اما نمی توان نسبت به عدم اعتماد بعضی از خواص روسیه که در ساعات اولیه شورش به خارج از مسکو و حتی خارج از روسیه فرار کردند بی اعتنا بود. خواص در تاریخ روسیه همیشه در برابر تضمین امنیت و منافع از طرف حکومت پشتیبان حاکم بوده اند. حال که این امنیت خدشه دار شده و بی اعتمادی آن چنان بوده که بعضی از آن ها آقای پوتین را ترک کرده اند، باید دید رئیس جمهور روسیه چه تصمیمات اساسی برای احیای قوام حکومتی این کشور خواهد گرفت. اگرچه ولادیمیر پوتین می توانست واکنش بهتری نسبت به این موضوع داشته باشد، اما باید گفت که تصمیم وی در برابر شورش واگنر چندان هم ناعاقلانه نبوده است. واگنر دارای حدود ۲۵ هزار نیروی جنگنده است. در اخبار این عدد به طور مکرر ذکر می شود بدون اینکه گفته شود تنها حدود هشت هزار نفر در شورش شرکت کرده بودند. قطعا ارتش روسیه به راحتی می توانست در مقابل ۸ هزار نیروی جنگی ایستادگی کند، اما در آن صورت بهای این مقاومت برای کشور بسیار سنگین می شد. نه تنها امکان پیوستن افراد بیش تر از واگنر در آن صورت افزایش می یافت که جبهه جنگ در اوکراین هم کاملا به هم می ریخت. ضمن اینکه برخلاف آن چه تصور می شود، واگنر ها همه خلافکار و زندانیان سابق نیستند! بسیاری از این افراد سربازان سابق و حتی درجه داران ارتش هستند. حتی آن دسته افرادی هم که قبلا زندانی بوده اند برای روسیه جنگیده و موفقیت آن ها حالا مورد تمجید شهروندان روسیه قرار می گیرد. قطعا خونریزی از هر دو طرف می توانست ضربه مهلکی به رئیس جمهور روسیه وارد آورد که محافظت از روسیه و شهروندان روسیه را خط قرمز خود می داند. این واکنش شاید در خارج از کشور تصویری قدرتمند از ولادیمیر پوتین ارائه می کرد اما در داخل کشور و در دراز مدت باعث کاهش محبوبیت وی و عواقب جبران ناپذیر می شد.

در آخر اینکه باید دید حکومت روسیه از این شورش چگونه استفاده خواهد کرد و آیا قادر خواهد بود با ناکارآمدی و فساد در ارتش مقابله کند. آیا اساسا یکی از اهداف واگنر را می توان از همان اول ایجاد نوعی رقابت برای بالا بردن کارایی نیروی نظامی روسیه دانست؟ سوالات بسیاری وجود دارد. به جز فساد، موضوع جانشینی ولادیمیر پوتین هم دوباره در دستور کار قرار خواهد گرفت چرا که در نبود رهبری قدرتمند و آینده ای مشخص، روسیه میان افرادی چون سرگی پریگوژین پارچه پارچه می شود. آن طور که روس ها می گویند، شاید دولت روسیه بیش تر از جنگیدن علیه دشمن خارجی اول باید جنگ با خود را آغاز کند! 

کلید واژه ها: روسیه ولادیمیر پوتین یوگنی پریگوژین پریگوژین پوتین شوروی اتحاد جماهیر شوروی کودتا انقلاب اکتبر واگنر گروه واگنر


( ۱۴ )

نظر شما :