از تگزاس تا سنندج/ روایت شهیدی که مادرش به او گفت: «خدا بیامرزدت»!

۱۷ مهر ۱۴۰۰ | ۱۵:۲۵ کد : ۲۰۰۶۷۰۰ سرخط اخبار

«محمدحسین» از آمریکا برگشت و به امام پیوست. تازه ازدواج کرده بود و ۱۹ روز پس از شهادتش دخترش به دنیا آمد. آخرین بار وقتی مادرش می‌خواست پشت سرش آب بریزد، به او گفت: «خدا بیامرزدت»!

از تگزاس تا سنندج/ روایت شهیدی که مادرش به او گفت: «خدا بیامرزدت»!

به گزارش خبرگزاری فارس از شاهرود، رضا دامغانی، برادر شهید والامقام «محمدحسین دامغانی»، نخستین شهید دفاع مقدس از شهرستان شاهرود می‌گوید: ما ۶ برادر و دو خواهر بودیم که شهید، فرزند دوم خانواده بود.

محمدحسین قبل از انقلاب استوار یکم نیروی هوایی ارتش بود. چون در درس زبان رتبه اول را به دست آورده بود، او را برای ادامه تحصیل و گذراندن دوره‌های تخصصی در آمریکا انتخاب کردند تا اینکه در سال ۱۳۵۱ تکنسین پرواز شد و به ایران بازگشت. پس از پیروزی انقلاب با امام خمینی (ره) دیدار و با ایشان بیعت کرد.

14000715000314_Test_NewPhotoFree.jpg

گلچین روزگار امانش نداد

دامغانی، برادر شهیدش را این‌گونه توصیف می‌کند: ایشان افتخار این را داشت که نخستین شهید دفاع مقدس از شهرمان باشد. این بیت شعر در مورد ایشان کاملاً صدق می‌کند «هر گل که بیشتر به چمن می‌دهد صفا/ گلچین روزگار، امانش نمی‌دهد».

ما پنج برادر ایشان معتقدیم که محمدحسین بهترین فرزند خانواده بود. بین فامیل هم خیلی دوست‌داشتنی بود و حتی پس از شهادت ایشان تا دو سال به مادربزرگم این قضیه را نگفتیم؛ به خاطر علاقه‌ای که ایشان به شهید داشت.

مادربزرگم به ایشان می‌گفت: «حسین مظلوم»؛ محمدحسین بسیار آرام، متین و باوقار بود و صدای بلندش را هیچ‌کس نشنیده بود و عصبانیتش را هیچ‌کس ندید.

وقتی نماز می‌خواند، پدرم می‌گفت پسرم لذت می‌برم از نماز خواندنت، خیلی با اخلاص نماز می‌خوانید و هیچ عجله‌ای در خواندن نماز ندارید.

محمدحسین جوان بسیار پاکی بود و واقعاً رفتنی بود و توسط خداوند گلچین شد. شهید تازه ازدواج کرده بود و ۱۹ روز پس از شهادتش دخترش به دنیا آمد، او نتوانست فرزندش را ببیند. تنها دخترش هم‌اکنون در حال گرفتن تخصص در رشته داروسازی است.

14000715000316_Test_NewPhotoFree.jpg

نخستین شهید دفاع مقدس شهرستان 

برادر شهید دامغانی از نحوه شهادت محمدحسین می‌گوید: محمدحسین در جنگ‌های داخلی با گروه‌های کومله برای رساندن مهمات و آذوقه به نظامیان، فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. یک بار هواپیمایش در حین رساندن مهمات و آذوقه، بالای شهر سنندج توسط دموکرات‌ها مورد اصابت گلوله قرار گرفت، اگر خونسردی و مهارت شهید نبود، چه‌بسا ضایعه‌ای به بار می‌آمد؛ اما شهید با توکل بر خدا، هواپیما را در کمال آرامش روی باند فرودگاه سنندج نشاند.

او در ساعت دو و نیم ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹ در نخستین حمله بعثی‌ها به ایران که فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند، با سمت تکنسین پرواز در هواپیمایی که مهمات را به درگیری‌های داخلی کردستان می‌فرستاد، بر اثر اصابت ترکش مجروح شد.

به دلیل اینکه در آن روزها هیچ‌کس آمادگی جنگ نداشت، نتوانستند به‌موقع به ایشان رسیدگی کنند و به خاطر خونریزی زیاد در راه رسیدن به بیمارستان به شهادت رسید.

14000715000317_Test_NewPhotoFree.jpg

دامغانی در ادامه می‌گوید: من و برادرم خیلی به هم نزدیک بودیم و شهید من را خیلی دوست داشت. برادرانم پس از شهادت محمدحسین به من می‌گفتند: «بالاخره یک روزی حسین شما می‌برد».

ایشان تهران زندگی می‌کرد و روزی برای دیدن خانواده به شاهرود آمد. موقع رفتن به من گفت با من بیا سنندج و آنجا نزد برادر بزرگمان بمان تا مأموریتم به پایان برسد و با هم بازگردیم.

آن زمان من ۱۵ سال داشتم. وقتی که من را به برادر بزرگم سپرد و رفت، خیلی دل‌تنگش شده بودم و بی‌تابی می‌کردم. هر لحظه منتظر آمدنش بودم. هر هواپیمایی در فرودگاه می‌نشست من منتظر آمدن ایشان بودم.

پس از مدتی بازگشت و من بسیار خوشحال شدم. مانند کودکان، خودم را جلوی در رساندم و پریدم در آغوشش. او می‌خندید می‌گفت: «واقعاً این‌قدر دل‌تنگ من شده‌ای؟» گفتم: «بله خیلی دل‌تنگ شما شده‌ام».

14000715000311_Test_NewPhotoFree.jpg

رؤیای عشق

برادر نخستین شهید دفاع مقدس شاهرود از رؤیایی سخن می‌گوید که شهید از او درخواستی دارد: در آخرین سفری که شهید به شاهرود آمده بود، وقتی که می‌خواستیم از ایشان خداحافظی کنیم، وقتی که مادرم می‌خواست پشت سرش آب بریزد، به‌اشتباه به جای اینکه بگوید خدانگهدارت به او گفت: «خدا بیامرزدت».

همه به مادرم نگاه کردیم و مادرم بسیار ناراحت شد که چرا این حرف را زده است و شروع کرد به گریه. گفت: «مادر ببخشید از دهانم پرید و نمی‌دانم چرا این حرف را زدم».

شهید مادر را دلداری می‌داد و می‌گفت: «چرا ناراحتی مادر، اتفاقی نیفتاده است، آدم زنده هم خدابیامرزی می‌خواهد». همین قضیه را من دو بار در خواب دیدم که شهید به من گفت: «مادر را دلداری دهید؛ زیرا که حرف بدی نزده است، حالا که من در راه کشورم به شهادت رسیده‌ام باید افتخار کنید» .

دامغانی در پایان خطاب به مسؤولان کشور می‌گوید: از مسؤولان و مردم کشورم می‌خواهم تا راه شهدا را ادامه دهند و خون شهدا را پایمال نکنند. مسؤولان آنچه وظیفه‌شان است، نسبت به مردم کشورشان انجام دهند و نگذارند راه شهدا فراموش شود.


( ۵ )

نظر شما :