مصاحبه اختصاصی دیپلماسی ایرانی با حسین الهنداوی، مشاور عالی امور انتخاباتی نخست وزیر عراق (قسمت دوم)
حزب الدعوه را صدام مردمی کرد/ایران، کشوری دانا که انتظار رفتاری فراحزبی از آن داریم
دیپلماسی ایرانی: دکتر حسین الهنداوی، فیلسوف، نویسنده، مبارز سیاسی و در حال حاضر، مشاور امور انتخاباتی مصطفی الکاظمی، نخست وزیر عراق و همچنین نماینده سازمان ملل در امور انتخابات عراق است. او سابقه برگزاری انتخابات در کشورهای امریکای لاتین از سوی سازمان ملل از جمله هائیتی و دومنیکن را دارد. بعد از سقوط صدام حسین در سال 2003 از سوی سازمان ملل مامور نظارت بر برگزاری انتخابات در عراق شد. همچنین تا سال ها نماینده رسمی سازمان ملل در امور انتخابات در عراق بود. در حال حاضر نیز مسئول نظارت بر برگزاری انتخابات عراق در ماه اکتبر سال جاری است.
جدای از این سمت های سیاسی، او چهره ای اندیشمند و فیلسوف است. در فرانسه درس خوانده و در رشته فلسفه مدرن از دانشگاه «بواتیه» دکترا دارد. روی دانشگاه محل تحصیلش تعصب دارد تا آنجا که وقتی اسم «سوربون» را می آورم، تاکید می کند که بواتیه بهتر و مهمتر از سوربون است، سوربون فقط اسم در کرده در حالی که تحصیلات در دانشگاه هایی مثل بواتیه عمیق است. او قبل از آن که به فرانسه برود در سال 1970 از دانشگاه بغداد در رشته ادبیات فارغ التحصیل شده بود. تحصیلات دبستان و دبیرستان خود را نیز در الهندیه در استان کربلا گذرانده است. الهنداوی مانند بسیاری از مبارزان سیاسی عراقی طعم زندان را چشیده است، در سال 1970 توسط حکومت بعث بازداشت شد و یک سالی را در زندان گذراند که طی آن در حین بازجویی شکنجه هم می شد. بعد از آزادی از زندان چهار سال در داخل عراق متواری بود و علیه حزب بعث فعالیت می کرد. هنداوی از روزنامه نگاران برجسته عراقی است و در طول دهه های هفتاد و نود میلادی در فرانسه و دیگر کشورهای غربی و عربی روزنامه نگار بوده است. در سال 2001 – 2002 نامزد دریافت بهترین روزنامه نگار خارجی مقیم اروپا شد. او ذوق شاعری هم دارد و شعر هم می سراید برای همین او را هم متفکر می دانند هم شاعر و هم نویسنده. به مکتب هگل معتقد است و از جمله حدودا 20 کتابی که نوشته و به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه منتشر کرده دو عنوان «هگل و فلسفه هگلی» و «هگل و اسلام» را برخود دارند. هنداوی به زبان های عربی، انگلیسی و فرانسه تسلط کامل دارد و به زبان کردی نیز به خوبی آشناست.
شوقی عبدالامیر که دیپلماسی ایرانی با او نیز مصاحبه ای داشته است، درباره او می گوید: «هنداوی کمونیست بود. کمونیستی دو آتشه. سال های اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد در کوه های شمال عراق علیه حکومت بعث جنگید و در عملیات مسلحانه گوناگون مشارکت داشت. بعد به فرانسه پناهنده شد و در آنجا تحصیل کرد و تشکیل خانواده داد. از اندیشه های تند چپ دست کشید و میانه رو شد.» خود هنداوی می گوید: «به گذشته خود افتخار می کنم. هیچگاه گذشته ام را فراموش نکرده ام. من مائوئیست بودم و با کمونیست ها هم اختلاف داشتم، چون آنها وابسته به شوروی بودند. آنها را مزدور مسکو می دانستم.» سپس می گوید: «آن موقع ها گذشت. کمونیست رفت. ما هم عوض شدیم.» در گذشته آن قدر در اندیشه های مارکسیستی اش تندرو بود که دوستانش همچنان او را مسخره می کنند. در طول شب هایی که در بغداد بودم هیچگاه ندیدم از شوخی دوستانش برنجد. فردی آرام، خوش مشرب، خوش بیان و در عین حال به لحاظ فکری عمیق است. آن قدر رفتار محترمانه ای دارد که به راحتی با یک روحانی پایبند به اصول دینی هم زبان می شود و با احترام تمام به حرف هایش گوش می دهد و با او به تبادل نظر می پردازد.
قبل از آغاز مصاحبه طولانیمان آخرین کتابش، «استبداد در شرق» را به من هدیه می دهد و می گوید: «روی آن عمیق شو. برای این کتاب خیلی زحمت کشیدم. هرچند متاسفانه زیاد دیده نشد. پاسخ بسیاری از پرسش های اجتماعی – سیاسی عصر ما را داده ام. چرا استبداد در شرق ریشه دار است و چگونه روستا بر شهر مسلط شده و همچنان به تسلط خود ادامه می دهد.» مصاحبه ما شب هنگام، در دار الضیافه واقع در منطقه سبز بغداد انجام شد و او بدون هیچ ملاحظه ای با صراحت تمام به پرسش های من پاسخ داد. حتی وقتی گفتم مصاحبه را اگر مایل باشید برایتان می فرستم یا هر جا را بخواهید حذف می کنم، گفت نیازی نیست، هر چه گفتم را هر طور مایلی منتشر کن، به تو اعتماد دارم، حرفی ندارم که بخواهم پنهان کنم یا از بیانش ابایی داشته باشم.
دیپلماسی ایرانی برای این که خواندن مصاحبه طولانیمان آسانتر باشد این مصاحبه را در چند بخش منتشر می کند. بخش نخست آن را هفته گذشته خواندید. در اینجا بخش دوم آن را می خوانید:
در گفت وگوهای گذشته مان، تاکید کردید که نظام بعث در وضعیت ضعیفی بود و می توانست بدون حمله نظامی سقوط کند. شما دلایلی را ذکر کردید و به موضوع انتفاضه اشاره کردید و گفتید اگر یک سری مسائل از جمله چراغ سبز جورج بوش پدر به حکومت بعث برای سرکوب تظاهرات نبود، حزب بعث سرنگون می شد. شما نقش ایران و جریان های اسلامی مخالف حزب بعث را در این فرایند چگونه می بینید؟
جنبش های اسلامی قدرتمند نبودند. آنها سازمان یافته نبودند. آنها نه مثلا گروه های مسلح و شبه نظامی داشتند و نه سلاح. حمایت ایران از آنها هم در آن موقع قدرتمند نبود.
اما احزابی مثل حزب الدعوه فعالیت هایی داشتند.
حزب الدعوه حزب کوچکی است. البته حزب الدعوه یک حزب صاحب تاریخ است. اعتبار حزب الدعوه قدرتمندتر از قدرت نظامی و سازمانی بود. اما حزبی کوچک بود و قدرتمند نبود.
یعنی شما معتقدید که حزب الدعوه در عراق طرفدار نداشت و مردمی نبود؟
نه. واقعا حزبی مردمی نبود. می دانی چه کسی آن را مردمی کرد؟! صدام. برای این که مردم را به بند می کشید و اعدام می کرد. تو مثلا ممکن است کسی را از حزب الدعوه دیده باشی، از بستگانت، کسی را داری که حزب الدعوه ای باشد؟
خیر من ندارم.
اگر داشتی صدام نیمی از خانواده شما را اعدام می کرد، هر کس با حزب الدعوه می شد شهید می شد. خیلی راحت همه را شهید می کرد. به صراحت می گفت هر کس با حزب الدعوه بشود اعدام می کنم. به این ترتیب حزب الدعوه به دلیل جنایت هایی که صدام مرتکب شد به حزبی بزرگ تبدیل شد. و الا به عنوان یک حزب سازمان یافته نبود و فعالیت های سازمانی نداشت و نزد شیعیان هم چندان مقبولیت نداشت. بنابراین حزبی مردمی نبود.
در میان احزاب موجود در آن وقت کدام را مردمی می دانید؟
حزب کمونیست طرفداران بیشتری داشت. اما حزب کمونیست وقتی که با صدام شد و یک جبهه تشکیل داد پایان یافت. صاحب چهار پنج نفر در حکومت شدند و پایان یافتند. در حالی حزب کمونیست واقعا حزبی مردمی بود که می توانست هزاران نفر را به خیابان ها بیاورد، اما همین که با حکومت صدام همراه شد و برای این همراهی جبهه ملی را تشکیل داد و به واسطه آن دو وزیر به دست آورد، از چشم مردم افتاد. مردم گفتند اینها خائنند. مردم دیگر با آنها همراه نشدند.
شما گفتید، حزب الدعوه مردمی نبود پس چطور بعد از سقوط صدام حسین قدرت را تصاحب کرد؟
حزب الدعوه مردمی نبود هنوز هم نیست. اما بعد از سقوط صدام فرصتی تاریخی پیدا کرد که با پشتوانه این که حزبی قدیمی است، توانست از این فرصت بهره برداری کند. در این میان برای مردم جریان های دیگر چندان اهمیت نداشتند. حزب کمونیست که تمام شده بود. دیگر مردم به آن توجهی نداشتند. مردم ایاد علاوی را هم دوست نداشتند برای این که او را مزدور سی آی ای می دانستند. و احمد چلبی را هم واقعا دوست نداشتند. اما حزب الدعوه بر هر حال شهدای بسیاری داده بود. اما حزب الدعوه روشی ندارد. برنامه ای ندارد. هیچ مانفیست و هدفی برای ساخت کشور ندارد. هیچ کدام اینها را ندارند. برای همین وقتی که اعضای حزب الدعوه به قدرت رسیدند شروع به دزدی کردند. دزدی های هنگفت، هر کدامشون نیم میلیارد و یک میلیارد دزدیدند و به این ترتیب به حضور خود در صحنه پایان دادند.
اما این مساله که فقط شامل حزب الدعوه نمی شود.
بله، شامل همه احزاب بعد از سقوط صدام می شود، همه احزابی که به قدرت رسیدند و سهمی از کیک قدرت گرفتند. مثلا مجلس اعلا سراسر دزدی است. اعضای مجلس اعلا وقتی به قدرت رسیدند تبدیل به ارباب شدند. ایران با قدرت از آنها حمایت کرد. من از این بابت متعجبم. چرا باید ایران از آنها حمایت کند؟! در حالی که ایران منافع استراتژیک در عراق دارد و این منافع باعث می شود که در کنار مردم باشد نه احزاب. ایران کشور حکیم و دانایی است که تجربه طولانی در حکومتداری دارد و از ظرفیت های بسیار بالایی برخوردار است اما نمی دانم چرا آمدند از این احزاب حمایت کردند و تا حالا هم این حمایت ادامه دارد در حالی که از ایران انتظار می رود فراحزبی از عراق حمایت کند و در کنار مردم عراق بایستد. الآن نمی دانیم چه خواهد شد. جریانی مثل مجلس اعلا الآن کجاست؟! آخر خط رسیده است!
یعنی پایان یافته است.
اصلا از ابتدا ارزشی نداشت که حالا بگوییم پایان یافته است. همه اش درگیر پول و بیزنس بوده اند. یکی می آید به اسم همام حمودی، کسی که در عراق ما خودمان به او می خندیم. او را نادانی می دانیم که نه بلد است حرف بزند و نه هیچ کدام از ویژگی های یک فرد سیاسی را دارد. در حالی که او خودش را آدم بزرگ و مقدسی می بیند. در هر جا باشد به هیچ چیز اهمیت نمی دهد. یا یکی مثل جلال صغیر که ذهنیتی سخت دارد و کلامش سراسر بی ادبانه و خشک است و به هیچ وجه کوچکترین احترامی ندارد. برای همین می بینی ظرف 10 سال تمام شدند، هیچ چیز ندارند. هیچ اعتبار و ارزشی در افکار عمومی ندارند. در حالی که اسلام گرایانی هستند که خیلی محترمند و چهره های اسلامی بسیار باارزشی محسوب می شوند.
یعنی در آخر شما معتقد هستید که اسلام گرایان باارزشی داشته ایم که به عراق خدمت کرده اند؟
قطعا. در طول تاریخ عراق این چهره ها همواره بوده اند و حکومت عراق را آنها پایه ریزی کردند و ساختند. افرادی که لباس روحانیت بر تن داشتند و چهره های برجسته ای بودند. افرادی مثل محمد رضا شبیبی که در نجف بود که روحانی بزرگی بود که در دوره قبل از انقلاب عبدالکریم قاسم وزیر معارف شد. او پایه های آموزش و پرورش عراق را بنیانگذاری کرد. یا کسی مثل شهرستانی که در عین حالی که روحانی بود علامه و شخصیتی بسیار محترمی بود. یا مثلا جعفر ابوتِمَن که از موسسان عراق بود که او هم روحانی و بسیار محترم بود. یا محمد صدر که شخصیت بسیار مهمی در تاریخ است که در دهه چهل (میلادی) وزیر هم شد. یا مطفی جمال الدین، اینها همه مردان دینی و روحانیون بسیار محترمی بودند و در تاریخ عراق تاثیرگذار بودند. مشکل می دانی چیست؟ وقتی که کشور عراق تاسیس شد، شیعیان مشارکت در حکومت را تحریم کردند، اگر تحریم نکرده بودند حکومت را از ابتدا تصاحب کرده بودند. اما شیعیان و روحانیون حکومت را تحریم کردند و گفتند که این حکومت نصرانی ها و سنی ها و سکولارهاست و ما آن را نمی خواهیم. وقتی آنها حکومت را رها کردند چه کسی آن را گرفت؟ اهل تسنن. به این ترتیب همه هیئت های علمی از آن اهل تسنن شدند، حتی از آن یهود یا مسیحیان شدند. شیعیان وارد آنها نمی شدند، ممنوع بود. با آنها مبارزه می کردند. شلوار پوشیدن ممنوع بود، عینک زدن ممنوع بود، یعنی یک نوع عقب ماندگی به وجود آمد. بعدا چه شد؟ بورژوازی شیعی و طبقه متوسط شیعه و بعضی از اهالی فرهنگ و همچنین بعضی از مردان دینی و روحانیون محترم رفتند دبیرستان جعفری را تاسیس کردند. آنها از جیب خودشان پول خرج کردند تا برای هم مذهبی های خود مدرسه ایجاد کنند و بگویند برادران، شیعه نمی تواند بدون دانشگاه ها و مراکز علمی بماند و پیشرفت کند. مثل فلسطینی ها و اسرائیلی ها، به آنها گفتند بیایید دو کشور تاسیس کنید، قبول نکردند الآن جزیره کوچکی هم می خواهند ندارند، یک روستا می خواهند ندارند. بنابراین شیعیان در عراق حکومت را تحریم کردند، آنها رها کردند و همه چیز به سنی ها و یهودی ها و مسیحی ها و دیگران حتی سابئی ها رسید. تا این که بعضی شخصیت های شیعی توانستند به حکومت راه پیدا کنند، مثل پدر عادل عبدالمهدی، مهدی المنتج که واقعا نقشی سازنده ایفا کرد و توانست طبقه متوسط شیعه را ارتقا دهد. یا مثلا در دهه سی (میلادی) بازرگانان شیعه پول جمع کردند و بورسیه های دانشجویی به وجود آوردند و دانشجو به خارج اعزام کردند تا بروند و درس بخوانند و دکترا بگیرند برای این که همه بورسیه های آموزشی از آن اهل تسنن و مسیحیان بود و شیعیان در میانشان نبودند. نه این که نخواهند راهشان دهند بلکه به این دلیل که خود شیعیان تحریم کرده بودند. آنها آمدند پول جمع کردند و بورسیه تهیه کردند تا شیعیان بروند در خارج درس بخوانند. حدود 50 نفر را به خارج برای تحصیل فرستادند. همه آنها افراد نخبه ای شدند که وقتی به عراق برگشتند از همه بالاتر بودند. مثلا بهترین معمار، محمد مکیه بود. بهترین جامعه شناس علی وردی بود. بهترین زبان شناس مصطفی جواد بود. بهترین مورخ جواد علی بود. در همه چیز بهترین شدند. حتی در زمینه های فیزیک و شیمی شیعیان از همه برجسته تر شدند. مثلا بهترین فیلسوف محسن مهدی بود. محسن مهدی نمی توانست از کشور خارج شود، خانواده اش نمی گذاشتند. مخفیانه برایش پول فراهم کردند و او را به دانشگاه امریکایی ها فرستادند، بعد به امریکا رفت و تحصیلاتش را در آنجا تکمیل کرد و برای 25 سال رئیس بخش فلسفه دانشگاه هاروارد شد. منظورم این است که جامعه شیعه عراق هم افراد بسیار نخبه داشت که این گونه برجسته شدند هم افرادی داشت که زیاد نمی فهمیدند. اما باید به آن کسی که می فهمد فرصت داد و برای جامعه فرصت برابر ایجاد کرد تا خود را نشان دهد. این را گفتم تا بگویم دولت هایی که در عراق بر اساس احزاب شکل گرفتند نقش سازنده ای ایفا نکردند آنها فکر ساخت دولت نبودند، حتی وقتی که دولتی طایفه ای تاسیس می کند آن را دولتی برای خودش نمی سازد بلکه می سازد برای این که غارت کند و پول به دست آورد.
منظور شما این است که احزاب در فرایند سیاسی کشور شکست خوردند؟
بله، قطعا، من معتقدم که شکست خوردند.
ادامه دارد...
نظر شما :