برجام و تفاهمنامه همکاری ایران و چین؛ ۲ مسیر متفاوت درعرصه سیاست خارجی
برجام و تفاهمنامه همکاری راهبردی بین ایران و چین را میتوان نتیجه ۲ رویکرد متفاوت در رابطه ایران با جهان بیرون دانست؛ دو رویکردی که از اساس با هم متفاوت هستند.
برجام و تفاهمنامه همکاری ایران و چین؛ ۲ مسیر متفاوت درعرصه سیاست خارجی
گروه بینالملل خبرگزاری فارس – مهدی پورصفا: ماجرای برجام و تفاهمنامه همکاری بلندمدت ایران و چین اگرچه هم از لحاظ ماهیت و هم از نظر نحوه مذاکره و تصمیمگیری ماهیت کامل متفاوتی دارند اما این روزها به لطف فضای حاکم بر فضای مجازی، قیاس آنها تبدیل به مقیاسی برای اندازهگیری موفقیت یا شکست مسیر جدید شده است.
البته این دو رویداد مهم در عرصه سیاست خارجی ایران چندان هم به هم بیربط نیستند و شاید بتوان گفت که سنگ بنای تفاهم همکاری راهبردی ایران و چین بعد از اجرای برجام در دی ماه سال 1394 گذاشته شد. با این حال نقطه اول در قضاوت پیرامون شرایط موجود درک ماهیت دو توافق و شرایط بینالمللی انعقاد هر کدام است و بدون این کار هرگونه قضاوتی در این بین عقیم خواهد ماند.
* از سال 2002 تاکنون چه روی داد
برجام یا «برنامه جامع اقدام مشترک» پاسخی به منازعه چندین ساله بین ایران و غرب بر سر برنامه هستهای صلح آمیز ایران بود که از سال ۲۰۰۲ و با کنفرانس خبری گروهک تروریستی منافقین در واشنگتن آغاز شد.
پس از آن نیز با سوءاستفاده آمریکا و کشورهای غربی از تعهدات پادمانی ایران در قالب NPT پرونده ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی گشوده شد و علیرغم بازرسیهای گسترده و مذاکرات ایران و کشورهای بریتانیا، فرانسه و آلمان در سال 2006 میلادی به آژانس بینالمللی انرژی اتمی ارسال شد. با وجود گذشت نزدیک به 18 سال از بازگشایی این پرونده تقریباً روشن شده که هدف اولیه از باز شدن این پرونده علیه ایران حفظ توازن از دست رفته در خاورمیانه با حمله آمریکا به عراق و برکناری دولت صدام حسین بود.
تا پیش از این آمریکا بر مبنای سیاست مهار دوجانبه که پس از جنگ خلیج فارس توسط «مارتین ایندیک» مسئول وقت امورخارجی شورای امنیت ملی آمریکا در سال 1993 بیان شد به دنبال ایجاد نوعی توازن در منطقه بین عراق و ایران بود.
با تحولات روی داده در خاورمیانه و تلاش آمریکا برای بازآرایی یک خاورمیانه جدید که نوک پیکان آن حمله به عراق بود، تلاش برای مهار ابزارهای قدرت ایران در منطقه در دستور کار واشنگتن قرار گرفت. از همان زمان توانمندی هستهای و موشکی ایران به عنوان فوریترین تهدید از دولت «جورج بوش» شناسایی شد به گونهای که «استفن هادلی» مشاور وقت جورج بوش در امور امنیت ملی در گفتوگو با البرادعی سیاست آمریکا را عدم چرخش حتی یک سانتریفیوژ در ایران عنوان کرد.
تا سال 2006 بررسی امکان یک اقدام نظامی علیه تاسیسات ایران به صورت جدی در دستور دولت آمریکا قرار داشت اما پس از تحولات عراق و روی کار آمدن یک دولت شیعه و همچنین شکست نظامی رژیم صهیونیستی در مقابل حزبالله لبنان به عنوان موثرترین متحد منطقهای ایران روشن شد که چشمانداز چنین اقدامی تا چه اندازه تاریک است.
از همین رو از سال 2006 میلادی سیاست قطعی آمریکا بر اساس اصل چماق و هویچ قرار گرفت. هدف از این اقدام بالا بردن فشارهای همه جانبه با استفاده از حربه تحریم و سایه جنگ و در عین حال پیشنهاد گفتوگو به ایران برای حل مشکلات با اعطای برخی امتیازات قرار داشت.
این راهبرد تقریباً از همان سال با برخی تغییرات تاکتیکی علیه ایران اعمال میشد. از همان سال 6 قطعنامه علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد به محوریت غرب و آمریکا به تصویب رسید و در کنار آن نیز تحریمهای یکجانبه و چندجانبه بیسابقهای علیه ایران در حوزههای مختلف از جمله صدور نفت و تبادلات مالی اعمال شد. البته ابزار اصلی اعمال این تحریمها توان اقتصادی آمریکا و جایگاه دلار به عنوان ارز اصلی جهانی بود که توانست قوانین داخلی آمریکا را تبدیل به یک قاعده جهانی کند.
* برجام حاصل یک توازن لرزان
برجام را میتوان حاصل مقاومت ایران در مقابل این فشار و ترس دولت اوباما از افزایش قابلیتهای هستهای ایران دانست. در حقیقت افزایش توان غنیسازی ایران به 20 درصد همانند یک «گیم چنجر» سبب شد تا تمایل آمریکا برای نوعی معامله با ایران برای اعمال محدودیتهای جدی بر رشد توانمندیهای هستهای در برابر عدم اعمال فشار بیشتر بر ایران و کاهش برخی فشارها فزونی گیرد.
از سوی دیگر این تلقی جدی در هیات حاکمه آمریکا وجود داشت که به وجود آمدن یک رونق نسبی در ایران میتواند سیاستهای ایران را با نظم حاکم جهانی همسازتر کند. این ایده را به وضوح «باراک اوباما»، رئیسجمهور سابق آمریکا در گفتوگو با توماس فریدمن روزنامهنگار آمریکایی مطرح میکند.
علاوه بر این برجام با نگاه خوشبینانه به کارایی هنجارهای بینالمللی حاکم بر جهان حاصل شد. تأیید برجام در قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل به خوبی نگاه حاکم بر این توافق را نشان میداد. البته این راهبرد به دلیل تحولات داخلی آمریکا از جمله به قدرت رسیدن «دونالد ترامپ» نتوانست چندان در پایداری این توافق موفق ظاهر شود.
رویکرد دولت ترامپ در خروج از نهادهای بینالمللی و بدبینی جدی درباره موفق بودن برجام در مهار حرکتهای منطقهای ایران در نهایت منجر به خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریمهای یکجانبه بود.
علیرغم تلاش اروپا برای جلوگیری از خروج آمریکا از برجام و شاید جبران صدمات ناشی از بازگشت تحریمها، به دلیل قدرت واشنگتن برای فشار بر اروپا هیچیک از راهبردهای قاره سبز منجر به موفقیت نشد و ایران بعد از یک صبر راهبردی یکساله کاهش تعهدات برجامی خود را آغاز کرد.
البته با گذشت بیش از دو سال از خروج آمریکا از برجام ایران همچنان به بازرسیهای برجامی و همچنین اجرای پروتکل الحاقی پایبند است؛ نکتهای که سبب شده اروپاییها به صورت نیمبند با بازگشت تحریمهای تسلیحاتی از طریق مکانیسم ماشه مخالفت کنند.
بر این اساس برجام برآمده از رویکرد کوتاه آمدن و عقبنشینی در برابر حریف برای کاهش فشارهای او بود که از سوی دیگر با نوعی خوشبینی به نهادهای بینالمللی گره خورده بود. هرچند مرور زمان نشان داد نه کوتاه آمدن رویکردی کارآمد است و نه خوشبینی به نهادهای بینالمللی انگارهای صحیح.
* چرا چین و ایران بعد از 40 سال به این نقطه رسیدند؟
در طرف مقابل تفاهمنامه راهبردی همکاری ایران و چین را میتوان نتیجه نگاه واقعگرایانه هر دو کشور به شرایط بینالمللی دانست. واقعیت این است که ایران و چین در طول 40 سال گذشته همکاریهای گستردهای در حوزههای گوناگون در مباحث نظامی و راهبردی سامان دادهاند که نقطه شروع آن به پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نظام جمهوری اسلامی ایران بازمیگردد.
هسته اصلی روابط ایران و چین در دهه 80 میلادی خرید سلاح بود. ایران به عنوان یک کشور انقلابی درگیر جنگ سهمناکی با رژیم بعثی عراق بود و چین از معدود کشورهایی بود که حاضر به فروش سلاح به ایران بود. جنگندههای اف-7، تانکهای تیپ 56 و همچنین انواع توپخانه سنگین و موشکهای بالستیک کوتاه برد و کروز موسوم به کرم ابریشم بخشی از این خریدها محسوب میشد.
در سالهای بعد نیز علاوه بر خرید تسلیحات، همکاریهای هستهای نیز به لیست حوزههای علاقهمندی دو طرف اضافه شد. کمکهای پکن نقش مهمی در توسعه برخی زیرساختهای هستهای ایران همچون تأسیسات تبدیل کیک زرد به گاز هگزا فلوراید اورانیوم در اصفهان داشت. با گذشت زمان و رشد گسترده اقتصادی چینیها در دهه اول قرن بیستم، اقتصاد به وجه اصلی روابط دو طرف تبدیل شد. ایرانیها به شدت علاقهمند بودند تا چین نقش اصلی در فروش نفت ایران را بر عهده بگیرد. در کنار این توسعه بخش مهمی از میدانهای نفتی در ایران از جمله میدان نفتی یادآوران به شرکتهای چینی سپرده شد.
با وجود این که همکاریهای دو طرف ایران و چین از تنوع بالایی برخوردار بود، اما هیچگاه در قالب یک تفاهم بلندمدت به اجرا درنیامد. شاید علت این مسئله را بتوان در عدم نیاز دو طرف به چنین تفاهمی دانست. با این حال رویدادهای چند سال اخیر ایران و چین را همانند تهران و مسکو به یک نقطه همکاری راهبردی رساند.
* ناکارآمدی برجام و تشکیل محور مسکو-پکن-تهران
نزدیکی ایران و چین بر خلاف برجام که ناشی از نوعی بازدارندگی دوطرفه بین ایران و آمریکا بود، بر اساس یک نیاز مشترک و در واقع «منافع مشترک» صورت گرفته است. در حقیقت مدل نزدیکی روابط تهران و پکن به شدت به نزدیکی روابط ایران و روسیه در سال 2015 شبیه است. زمانی که فشار غرب بر روی روسیه در اوکراین منجر به واکنش مسکو در بازگرداندن حاکمیت خود بر کریمه شد. از سوی دیگر تجمع تروریستها در سوریه و تهدیدهای پیدا و پنهان غرب در خصوص هجوم احتمالی به مرزهای سوریه پس از سقوط دمشق سبب شد تا مسکو در کنار تهران و دمشق ائتلافی را برای مقابله با خطر تروریسم تشکیل دهند.
در خصوص چین نیز از سال 2017 و با انتشار سند امنیت ملی آمریکا پکن هدف فشارهای اقتصادی آمریکا گرفته است. این فشارها در ابتدا ماهیتی اقتصادی داشت اما به تدریج موضوعاتی امنیتی همچون خودمختاری هنگکنگ، مساله سینکیانگ و ادعاهای ارضی پکن در دریای چین جنوبی نیز بدان اضافه است.
ایران نیز که با فشار تحریمهای یکجانبه آمریکا در حوزه اقتصادی روبهرو است و دیگر امیدی به غرب حداقل در میانمدت ندارد، چین را به عنوان یک شریک اقتصادی انتخاب کرده که میتواند با آن روابط راهبردی داشته باشد.
به این ترتیب محور مسکو-پکن-تهران که تنها بر روی تحلیلهای ذهنی جای داشت امروز میرود که یک واقعیت جدی تبدیل شود. از آنجا که این تفاهم بر اساس یک نیاز مشترک در فضای امروز دنیا شکل گرفته است، پایداری بسیار بیشتری نسبت به توافقی همانند برجام دارد که بر اساس نوعی آتشبس موقت شکل گرفت.
البته در این مسیر موانع جدی همچون تفاوتهای فرهنگی بین دو کشور وجود دارد. در ایران همچنان تصور دقیقی از چین به عنوان یک قدرت بینالمللی وجود ندارد و ماهیت کمونیستی این کشور نیز به برخی بدبینیها در افکار عمومی دامن زده است.
علاوه بر این یک جناح قدرتمند غربگرا – همان جناحی که همواره عقبنشینی در برابر غرب را توصیه میکند - در بین افکار عمومی و نخبگان ایرانی وجود دارد که همچنان نسبت به گسترش روابط با بلوک شرق معترض است و آن در مقابل مزیتهای اثباتنشده ارتباط با غرب بیفایده میداند.
با وجود این اراده دو کشور برای گسترش همکاریها چشمانداز هیجانانگیزی از روابط دو کشور ارائه میدهد. بر خلاف برجام که تضاد منافع در بهرهگیری طرفهای مختلف از برداشته شدن تحریمها امکان ادامه آن را با مشکل روبهرو کرده بود، در مورد تفاهمنامه همکاری ایران و چین امکان بهرهمندی دو طرف به صورت یکسان وجود دارد.
ایران به عنوان ابرقدرت انرژی منطقه خاورمیانه و اتصالدهنده آسیا به آفریقا لنگر مناسبی برای حفظ امنیت انرژی برای چین است و در نقطه مقابل پکن به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی که در آینده به قدرت اول دنیا در حوزه تولید ناخالص ملی تبدیل خواهد شد، میتواند موتور محرکی برای حرکت اقتصاد ایران باشد.بهبود وضعیت اقتصادی همان امیدی بود که ایران به برجام برای آشتی اقتصادی با غرب داشت و هرگز محقق نشد.
این چشمانداز به طور حتم برای آمریکا هراسآور خواهد بود. واشنگتن امیدوار بود که بتواند ایران را با استفاده از فشارهای اقتصادی به زانو درآورده و یک توافق جدید با تهران به امضا برساند. با این حال هماکنون نه تنها هیچ دستاوردی برای مذاکره مجدد بر سر برجام حاصل نشده است، بلکه تهران به سمت چین برای یک همکاری راهبردی حرکت کرده است؛ اتفاقی که به گفته «استفان والت»، استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد، تنها سیاست پامپئو و ترامپ برای فشار حداکثری به تهران میتوانست آن را رقم بزند.
و البته در پایان تذکار این واقعیت خالی از لطف نیست که اگر روابط راهبردی با چین زودتر از این در دستور کار قرار میگرفت و نگاه به شرق، زودتر از اینها جای سیاست نگاه به غرب برخی دولتمردان را گرفته بود، این احتمال جدا وجود داشت که سیاست فشار حداکثری واشنگتن در نطفه خفه شود. اگر در آمریکا امثال بولتون، پامپئو و شخص ترامپ عامل شکلگیری سیاست فشار حداکثری بودند، در ایران نیز این غربگرایان بودند که زمینه را برای آنها فراهم کردند.
انتهای پیام/
نظر شما :