قارهای که باید روی پای خود بایستد
اروپا: مردد میان آسیای شرقی و آمریکای شمالی
نویسنده: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، پژوهشگر و مترجم
دیپلماسی ایرانی: جنگ های نوعا نافرجام منطقه ایِ جورج بوش در افغانستان و عراق در اوایل هزارۀ سوم، افکار عمومی اروپا و سیاستمدارانش را به دو بخش موافق و مخالف جنگ تجزیه کرد. از سال ۲۰۱۴، انبوه مهاجران جنگزدۀ منطقه ای و ترورهای داعشی ناشی از همان جنگ ها و تجاوزات، پایتخت های اروپایی را دچار هراس و ناامنی کم سابقه ای نمود. دوران نسبتا آرام باراک اوباما و انفعال ایالات متحده در منطقه و به حال خود رها کردن افغانستان و عراق و سوریه، از تردید و نگرانی اروپا نکاست. در دوران ترامپ، اروپای مواجه با انواع مشکلات اقتصادی، اجتماعی و امنیتی و رویارو با شوک بزرگ برگزیت، سیاست های واگرایی و حمایتی آمریکای شمالی را نیز پیشِ روی خود می بیند. پشت پا زدن رئیس جمهور آمریکا به بسیاری از تعهدات سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی حتی با مهم ترین متحدان، اروپا را اینک با تردید و بلاتکلیفی کم سابقه ای مواجه کرده است.
راهبردپردازان اروپایی به تحقیق دریافته اند که ایالات متحده دیگر هرگز از آنگونه مؤلفه های قدرت تمام عیاری برخوردار نیست که پروژکتورِ همزمان قدرت در هر دو حوزۀ راهبردی آتلانتیکی و پاسیفیکی باشد. کنراد آدنائر صدراعظم پساجنگ آلمان، برای جلوگیری از فاجعۀ دیگری در آلمان و در اروپا، به فراست دریافته بود که چارۀ کار در پیوند بی چون و چرای آلمان با ایالات متحدۀ آمریکا است و لذا آمریکا بعد از سال ۱۹۴۵ توانست بدون هرگونه جنگی در حوزۀ آتلانتیکی حضور هژمونیک خود را کاملا به کرسی بنشاند. اما در حوزۀ پیچیده و وسیع پاسیفیکی وضعیت کاملا دیگرگونه ای حکمفرما بود و ایالات متحده در این حوزه حداقل وارد دو جنگ بزرگ شد و حالا نیز با بزرگترین چالش سیاسی و امنیتی در آنجا دست به گریبان است. اینکه بسیاری از تحلیلگران بین المللی معتقدند که ایالات متحده می خواهد سیاست های راهبردی خود را در آینده، بیش از هر زمانی بر حوزۀ پاسیفیکی و بر اورآسیا متمرکز سازد، به این معنی است که لاجرم باید انرژی و هزینۀ به مراتب سنگین تر از گذشته را به این مهم اختصاص دهد. لذا فرآیندی تدریجی از برون رفت آمریکا از اروپا و سوق دادن قهری قاره به سوی استقلال عمل اجتناب ناپذیر خواهد بود. در اروپا تفاسیر دوگانه ای راجع به چنین فرایندی وجود دارد: بخشی از اروپائیان از اینکه بیش از هشت دهه چتر امنیتی و سیاسی و اقتصادی این متحد بزرگ و راهبردی را تدریجا از دست می دهند، نگران هستند و بخشی دیگر آن را به عنوان فرآیندی از خوداتکایی، به فال نیک می گیرند. این گروه، افکار عمومی اروپایی را به ضرورت واقع نگری در مناسبات با آمریکا جلب می کنند و خطاب به آمریکای ترامپ و سیاست های ناسیونالیستی و واگرایانۀ وی هشدارمی دهند که دیگر شیفتگی از آمریکا همان قدر کودکانه است که انزجار از این قدرت و لذا راه درست، دستیابی به بلوغ و استقلال عمل است. آمریکا نیز روزی تاوان سیاست جدیدش را خواهد داد، آنگاه که اروپا روی پای خود بایستد و سیاست های چند سویۀ بین المللی در پیش بگیرد.
نگاه اروپا به چین و به شرق دور، قدرت هایی که در تکاپوی تسخیر شتابان بازارهای جهانی هستند نگاهی واقعی و راهبردی است. رشد اقتصادی بالای چین طی سال های آینده نیز کماکان ادامه خواهد یافت. هدف اساسی چین، تداوم رشد و توسعۀ اقتصادی است و چنین اهدافی را زیر پای مهم ترین چالش های سیاسی و امنیتی، حتی در حوزه های راهبردی پیرامونی (در تایوان) حتی الامکان قربانی نخواهد کرد. اروپایی ها شاهدند که آمریکای همیشه منادی تجارت آزاد جهانی، اینک چگونه دست به احداث دیوار می زند، مناسبات با متحدان را محدود و پرکشمکش می کند، جنگ های تجاری را جار می زند و بر فولاد و آلومینیوم تعرفه می بندد. در حالی که رهبر چین پل همکاری و تفاهم احداث می کند، گِرداگرد کرۀ خاکی شبکه عظیم ارتباطی می سازد و بیش از یک هزار میلیارد دلار برای احداث پل، اتوبان، راه آهن و راه دریایی هزینه می کند تا دو قارۀ قدیمی اروپا و آسیا را به هم پیوند دهد تا تجارت آزاد و جهانی شدن و اشتغال رونق بگیرد.
اروپایی ها می بینند که رهبر یک قدرت کمونیستی چگونه در کنفرانس اقتصاد جهانی ِ داووس در ۲۰۱۷ از جهانی شدن و بازرگانی آزاد حمایت می کند و به تجارت لیبرال ثبات و اعتماد تزریق می کند و در همان حال ترامپ، در مراسم تحلیفش از ناسیونالیسم آمریکایی و بازگشتِ سیاست های انزواگرایی کشور دادِ سخن می دهد. چین دست به جذب دانش و دانشمندان جهان از اکناف عالم می زند و امروزه هوش مصنوعی، روبوت، هوا-فضا و خوردرو برقی بخش بزرگی از دنیای چینی را تشکیل می دهد، دست به سرمایه گذاری هنگفت و تملک کمپانی های معظم آمریکایی و اروپایی می زند و فنآوری های پیشرفته را به چین انتقال می دهد. حق رأی چین در بانک جهانی، صندوق بین المللی پول افزایش می یابد و آمریکا به این هرپدو بی علاقگی روزافزونی نشان می دهد. چین به تدریج در محیط زیست و سیاست های آب و هوایی پیشگام می شود و آمریکای جدید، به قهقرا و به ذغال سنگ روی می نهد. از همه مهم تر چین با وجود تمامی فناپذیری های ایدئولوژیکش، قابل محاسبه و اعتمادساز است، که دو رکن اساسی دیپلماسی مدرن امروز را تشکیل می دهد. این دیگر جزء ویژگی های بارز ترامپ تبدیل شده که همه چیز به ویژه پیمان های خارجی را که اسلافش منعقد کرده اند، به سادگی زیرپامی گذارد. ناگفته نماند که مناسبات دوسوی آتلانتیک تنها با به قدرت رسیدن ترامپ نیست که به طور فزاینده ای دچار بحران می شود، این شکاف از مدت ها پیش آغاز شده و عوامل ساختاری متعددی دست اندرکارِ چنین تغییراتی هستند.
با این وجود هنوز نمی توان از اتحاد راهبردی چین و اروپا که دارای دو طرز تلقی متضادِ ایدئولوژیک و دو تاریخ متفاوت تمدنی-فرهنگی هستند سخن به میان آورد. پاره ای از تحلیلگران مسائل اروپایی برعکس اعتقاد دارند که اتحاد میان اروپا و آمریکای شمالی هنوز از مولفه های اصیل و از انرژی و سرمایه واقعی برخوردار است و تنها باید دست به ترمیم و اصلاح آن بزنند.
بسیاری، منتقدِ سیاست های فراآتلانتیکی فعلی اروپا هستند:
الف) اروپا دهه هاست که زیربارِ سهم بهینه از بودجۀ دفاعی ناتو و دفاع دسته جمعی نمی رود و آن را کماکان بر دوش آمریکا می اندازد. در حالی بودجه دفاعی آمریکا افزایش و اینک به بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار می رسد که مثلا آلمان از محل صادرات انبوهش به اتحادیه اروپایی و به آمریکا فربه و سرشار می شود، اما تعداد سربازان ارتش همین آلمان از ۵۰۰ هزار در ۱۹۸۸ به کمتر از ۱۸۰ هزار در ۲۰۱۷ تقلیل می یابد.
ب) اتحادیه اروپایی که فریادش از سیاست های حمایتی ترامپ بلند است، خود بزرگترین پروتکسیونیست دنیاست. بیش از ۸۰۰ میلیارد دلار کسری تراز بازرگانی سالانۀ آمریکا عمدتا با چین و با اتحادیۀ اروپایی رقم می خورد. آمریکا بر واردات خوردروی اروپایی ۲.۵ درصد تعرفه دارد در حالی که اروپا بر همین واردات از آمریکا، بیش از ۱۰ درصد. تعرفه های اتحادیه بر واردات گوشت گاو ۶۹ درصد و بر گوشت ۲۶ درصد است. سطح قیمت اقلام کشاورزی و حتی صنعتی اتحادیه، به دلیل گمرکات سنگین حدود ۲۰ درصد بالاتر از متوسط جهانی قرار دارد و درآمدهای گمرکی حاصله به ضرر مصرف کنندگان و مالیات دهندگان اروپایی به بودجه سالانه اتحادیه واریز و مبالغ هنگفتی از آن صرف ریخت و پاش بوروکراتیک بروکسل می شود. دیوارِ بلندِ تعرفه ای اتحادیه به ضررِ کشورهای توسعه نیافتۀ آفریقایی و آسیایی هم هست. میزان کمک های توسعه ای اتحادیه به این کشورها به مراتب کمتر از ضرر حاصل از عدم صدور اقلام کشاورزی ارزانِ ممالک مذکور به اتحادیه، ناشی از تعرفه های سنگین بروکسل است.
ج) مکرون با برنامۀ بلندبالایی در حفظ و تحکیم همین سیاست های سنتی و مستقر اروپایی وارد کاخ الیزه شد و وقتی که مذاکرات ائتلافی مرکلِ آلمان با حزب لیبرال این کشور به دلیل اصرار حزب مذکور بر ضرورت اصلاحات زیربنایی در اقتصاد و تجارت لیبرال بین المللی و حذف سوبسیدها و تعرفه ها ادامه داشت، مکرون پیام فرستاد که ورود حزب لیبرال به ائتلاف دولتی آلمان به معنی "مرگ" دولت او و عبور از اصول همکاری های راهبردی و سنتی در محور برلین-پاریس است. این مذاکرات شکست خورد.
د) سیاست های اتحادیه در حفظ حوزۀ یورو، که دارای اقتصادهای به شدت نامتوازن بین شمال و جنوب است، به قیمت بار سنگین پولی-مالی در اتحادیه ادامه پیدامی کند، اما چنین وضعیتی بسیار شکننده است و دیر یا زود به فروپاشی خواهد انجامید. اگر توانسته اند ورشکستگی مالی یونان را با تزریق های پولی موقتا مهار کنند، با بحران اقتصادی و مالی کشور بزرگ ایتالیا چه خواهند کرد؟ سایۀ سنگین بحران در ایتالیا منجر به رشد حرکت های اروپاگریز و یورو گریز و تقویت جریان های راست افراطی (مثل سایر اروپا) شده است. اقتصاد ایتالیا دچار افسردگی بزرگ است، تولیدات صنعتی این کشور تا ۲۰ درصد پایین تر از سطح یکدهه پیش است و ۲۵ درصد شرکت های ایتالیایی ورشکست شده اند.... اینگونه تضادها و نابسامانی های اروپایی بسیار فراوان و خارج از ظرفیت مقاله است.
خلاصۀ کلام اینکه، اروپا در شرایط متغیر موجود فعلا به دنبال یافتن راهبرد روشن میان آمریکای شمالی، آسیای چینی و اورآسیای روسی است و در داخل با پیچیدگی های متعدد از جمله برگزیت، گرایشات واگرایی از اتحادیه و از یورو، حرکت های راست افراطی و نیز معضلات اقتصادی و مالی مواجه است و دورنمای موجود به هیچ وجه از ثبات و جهت یافتگی پایدار آن حکایت ندارد.
سوال این است که به راستی این اروپای متشتت و چند پاره چگونه و با چه ظرفیتی می تواند مدافع واقعی و بانفوذ برجام عمل کند و در مقابل آمریکای ترامپ و اقمار خارجی مهاجم آن بایستد. بر دستگاه سیاست خارجی کشور، تیم برجام و سایر نهادهای ذیربط است که دامنۀ مطالعات و نگرش های خود را عمیق تر کنند و تحولات سیاسی و اقتصادی و امنیتی اروپا و اتحادیه اروپایی را دقیقا زیر نظر آکادمیکی و میدانی داشته باشند و انتظارات و مطالبات خود را بر اندازه های واقعی و ظرفیت کنشگری هر یک استوار سازند. تجربه نشان داده است که قرار و مدارهای صرفا سیاسی و دیپلماتیک و گفتگو و وعده و وعید در راهروهای وزارتخانه های کم بضاعت و دست خالیِ کشور، مخصوصا با اروپایی ها پاسخگوی چالش های دنیای سیاسی متلون و ناپایدار امروزی نیست و راهبردهای منابع خارجی کشور باید تحقیقا در سطح ملی مورد بازخوانی و بازنویسی قرار گیرند.
نظر شما :