از المپیاد یازدهم هیتلر تا شعارهای ضدمهاجرت امروز
گرافیتیهای آیرملا علیه نازیسم
روزبه آرش: وقتی جسی اوونز، دونده سیاهپوست آمریکایی پیست ورزشگاه برلین را مثل باد طی می کرد، آدولف هیتلر در جایگاه ویژه حرص و جوش می خورد. بازی های المپیک تابستانی 1936 بود و هیتلر می خواست این المپیک ویترینی برای نازیسم و اندیشه های فاشیستی باشد اما برنده شدن یک سیاهپوست در حضور او، خط بطلانی بود بر تمام اندیشه های نازیستی از نژاد برتر؛ خط بطلانی که نازی ها با تبلیغات از آن عبور کردند و یگانه راه مبارزه با این زیاده روی هم تبلیغات است. این المپیک را به خاطر یک فیلم «المپیاد یازدهم» می شناسند. کارگردان مشهور، لنی ریفنشتال که هیتلر نیز بسیار به کارهای او علاقه داشت، فیلمی درباره این بازی ها به نام المپیاد ساخت. در ساخت این فیلم نخستین بار از تکنیک هایی استفاده شد که امروزه به عنوان تکنیک های متداول فیلم های ورزشی شناخته می شود. این فیلم سرآغاز دنیای تبلیغاتی هیتلر از نازیسم بود. اول آگوست 1936 مسابقات المپیک برلین به دست هیتلر افتتاح شد. عصر آن روز، روزنامه های آمریکایی برنده شدن دوندگان سیاهپوست کشورشان و دریافت مدال از مقامات عالی رتبه آلمان و همچنین تشویق آنها از طرف تماشاگران آلمانی را ردی بر فرضیه نژادپرستی نازی ها دانستند اما حقیقت گمشده، دست ندادن هیتلر با ورزشکاران سیاهپوست آمریکایی بود. اوونز بعدها گفت: «پس از همه این ماجراها با هیتلر، وقتی به کشور خودم برگشتم حق نداشتم جلوی اتوبوس سوار شوم. من برای دست دادن با هیتلر دعوت نشدم ولی برای دست دادن با رئیس جمهوری خودمان هم به کاخ سفید دعوت نشدم.» حالا 81 سال از آن روزها می گذرد اما نازیسم و نژادپرستی هنوز نمرده است. این را آیرملا منسا ـ اشرام بهتر از هر کسی می داند. او 31 سال است که علیه راست افراطی نقاشی می کشد و به بخشی از تاریخ تبلیغات ضدفاشیسم بدل شده است.
وقتی از آیرملا درباره کارهایش می پرسی لبخند روی چهره اش بیشتر کش می آید. دست راستش را که از دستبندهای مختلف پر است از زیر چانه اش بر می دارد و عکس هایش را نشان می دهد؛ عکس هایی از سه دهه نقاشی خیابانی برای تبلیغ ضد نازیسم در فضای عمومی. حالا 70 سال دارد و بیش از صد هزار تصویر را در خیابان ها و شهرهای مختلف آلمان نقاشی کرده است و بیش از صد هزار نقاشی روی کاغذ دارد که همگی از یک مانیفست مشخص پیروی می کنند: «نبرد بر ضدفاشیست.» زخمی روی دستش دارد که یادگار روزهای جنگ است؛ زخمی که همیشه سعی دارد آن را بپوشاند: «نمی توانم این را تحمل کنم. این یادگار یک فاجعه است.» او داستانی تلخ و مخوف در پس داستان مبارزه اش با فاشیسم دارد. او معلم بود، معلمی که نازیسم را به کودکان می آموخت و اندیشه های نژادپرستانه هیتلری را تبلیغ می کرد: «راستش این کار را می کردم بدون اینکه به آن فکر کنم اما حالا درباره زندگی فکر می کنم.» او روی دیوارهای شهرها و روستاهای مختلف آلمان نقاشی کرده، به کشورهای همسایه رفته و در اتریش و جمهوری چک هم کارهایش را به یادگار گذاشته است. سال پیش به اتهام وندالیسم و تخریب اموال عمومی دادگاهی شد و در دفاع از خودش گفت: «من این کار را ادامه خواهم داد. اگر می خواهید من را دادگاهی کنید نه برای کارهای امروزم بلکه برای کارهایی که در گذشته کرده ام باید مؤاخذه کنید.» او در دادگاه جریمه شد اما همان جا و در برابر قاضی قول داد که هیچگاه جریمه اش را پرداخت نکند.
یادگارهای این روزهای آیرملا نئونازی ها را هدف گرفته است؛ گروهی شبه هیتلری زیر چتر راست افراطی و در احزابی مانند آلترناتیو برای آلمان (AFD) که سازماندهی آنها مانند دوران هیتلر و شعارهای اصلی آنها ضداسلام و ضدمهاجرت است. تبلیغات آنها هم از روش های بزرگ نمایی گوبلزی بهره می برد. به عنوان مثال آنها مدارکی از مهاجران ارائه می دهند که براساس آن در سال 2016 با حملات مهاجران (حداقل سه هزار و 533 مورد) 560 نفر از جمله 43 کودک در آلمان مجروح شده اند. شعار اصلی این گروه این است: مهاجران را بیرون کنید. آیرملا برای مبارزه با این دروغ ها، نقاشی های خود را حول و حوش این شعار قرار داده و با یک تغییر در گرافیتی هایش می نویسد: به مهاجران خوشامد بگویید. او هر جا که شعارهای نژادپرستانه را ببیند آنها را تغییر می دهد و با گذاشتن یک قلب در کنار این شعارها، به مهاجران دلداری می دهد.
آیرملا نخستین باری را به یاد می آورد که گرافیتی های ضد نازی را آغاز کرد. «سال 1986بود. در اتوبوس نشسته بودم که گروهی از طرفداران هیتلر را دیدم. رفتارشان واقعا وحشیانه بود. همه جوان بودند. جلوی اتوبوس را گرفتند. بدنه اش را رنگ پاشی کردند و چند صندلی را شکستند و رفتند. بیشتر از اینکه بدانند هیتلر کیست و نازی گری چیست فقط سعی داشتند که خشم جوانی خود را به گونه ای خالی کنند. کسی حرف آنها را نمی شنید و نژادپرستی جایی بود که می توانستند خشم خود را خالی کنند. از اتوبوس پیاده شدم. خط خطی های وحشتناک آنها روی اتوبوس را دیدم. می شد چیزهای قشنگ تری را با آن اسپری ها تولید کرد. از فردایش چند اسپری خریدم و با شعارهای کوچک کارم را آغاز کردم. «نازی ها خارج شوید!»، «نه به نژادپرستی» یا خیلی ساده تر از این حرف ها: «اول نوبت خانم ها ست.» اینها حرف های ساده ای است که وقتی فراموش شوند می توانند خشم جوان ها را به فاجعه ای غیرقابل جبران تبدیل کنند.»
نظر شما :