مروری بر کتاب «وظیفه»
نوشته رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا
چشم انداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس به نام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال 2014، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب 600 صفحه ای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را میطلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، به ویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.
کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانههای امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب میکند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخ سفید خارج شود. به جز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالیرتبه اجازه میدهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند». این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار میدهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمیشود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه 20 ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.
سال گذشته، تحلیلگر هفته نامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع 1600 نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاستهای مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگها و خرابیهای آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفتهایی نشان میدادند، چرا که از طبقه متوسط آمدهاند، منافعی از جنگ و آن سیاستها نبردهاند و در نهایت به جای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شده اند و مسئول آن برنامه های شکست خورده معرفی میشوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری میگیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبه های مختلف انجام میدهند، به خاطر سخنرانیهای شان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم مینویسند.
این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظه کار جدید دولت بوش که برنامههای جنگ افروزی و بحران سازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر میرسد که به عنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاری های همان تندروهای محافظه کار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.
گیتس میگوید شرایط اضطراری کشور ایجاب میکرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.
عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال 2006 وقتی که جنگهای عراق و افغانستان به خوبی پیش نمیرفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با اینکه قصد دوری از سیاست بازیهای واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانی تر شد. وی احساس میکرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آنطور که باید توجه نمیشود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم میکند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.
رابرت گیتس در مصاحبهای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت به تازگی پرزیدنتها به سرعت دست به اسلحه میبرند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژیها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس مینویسد که سعی دارد در این کتاب، چالشها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.
رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه میکند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشم انداز ایران در شماره 42 به آن پرداخته است). گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروههای مختلف امریکایی و بومی برگزار میکند. به طورکلی، نکته ای که قابل ملاحظه است این است که رسانه های رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاریها در مورد شرایط عراق جلسه هایی برگزار میشود (ص 34).
همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس مینویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانههای مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود، نه الزاماً برای شخص وی.
در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظه کاران جدید (معروف به نئوکانها) تشکیل میدادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمیکند ولی متذکر میشود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص 96)
مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالشهای اصلی امریکا در این سالها بوده است. وی از اینکه پاکستان زمانی به طالبان کمک میکرد شاکی است. همچنین میگوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو میخواهند چهرهای «مستقل» داشته باشند، درحالیکه «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبهای تلویزیونی در مورد کتابش میگوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بی توجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفتهای مدنی و غیر نظامی از دست میرود؟
گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو میگوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر میآورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال میکنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایهگذاری دارد؟ گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمیشود.
ژنرال مککانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبه ای با هفته نامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را به کار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص 95)، چرا که مقامات و رسانه های امریکا از واژه شکنجه اجتناب میورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) مینامند. یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانی که عضو بدن ناقص نشود، نمیشود آن رفتار را شکنجه نامید.
کتاب به مقطعی اشاره میکند که پرزیدنت اوباما نمیدانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانه ها چیست؟ اوباما اینطور استنباط کرده بود که ارتش میخواهد او را وارد خط استراتژی نظامی به خصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانی ها و روابط عمومی خود، برنامه های نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرالهای ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که اینگونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.
هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق میکردند تا بی پروا صحبت کنند اما هر دو فوق العاده حساس بودند که ژنرالها در رسانه ها و تربیون عمومی بی پروا صحبت نکنند (ص 67). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس میخواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاست بازی دوری کرد. در نهایت گیتس میگوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاستها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس مینویسد که پرزیدنتها نباید فقط به صحبت ژنرالها گوش کنند.
رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را اینطور بیان میکند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو می رود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد میکند و بیان میکند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامهای عملی پیگیری نشد.
گیتس مینویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال 2006، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس میبایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ میداد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید میشد. وی مینویسد با وجود آنکه به عنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال می بایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرم هایی را پر میکرد. وی برای عبور بی دردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و 40 هزار دلار هزینه کند.
این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی مینویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمیکرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپ دیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغله های کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهل ویکمین رئیس جمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود 40 سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.
از نوشته های گیتس در کتاب، به نظر میرسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظه کاران جدید (نئوکانها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفته اند. در تابستان 1989، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.
رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه 1980، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع میرسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ میدهد. گیتس مینویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمیدید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال 1991، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقه مند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس میافزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیس جمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی به عنوان معاون رئیس جمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس به عنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار میبایست صورت گیرد.
گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال 1974، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند میشناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیت ملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره میکند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص 98).
به دلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پستهای حساس دولتی، وی با ایران به عنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی مینویسد که از انقلاب سال 1979 تا به حال، ایران همه رئیس جمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیت ملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشت برداری میکرد (ص 178). گیتس مینویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را به رسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاح های خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفتوگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص 178).
در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگانها در 24 آوریل 1980، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی مینویسد در سال 1986، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس به عنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی مینویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.
در سال 2004، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در 25 سال اخیر نسبت به روابط با ایران کم اهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفتوگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هستهای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلی شاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس میگوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه 2007، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده میشود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص 180). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامه ای برای جنگ با ایران نداریم.
گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگه می داشت. نقل قول این بود که «هیچ گاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا می شتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسی که بیگدار به آب میزند و بیحساب به جنگ متوسل میشود، نمیداند که تحولات غیرقابل پیشبینی در کمین است». گیتس مینویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار میآورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقهای را به همراه خواهد داشت. بدین جهت گیتس به طور مشخص در این مورد ایستادگی میکرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقه ای به جنگ با ایران نداشت.
گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، به خصوص نخست وزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقه مند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی به عنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص 183). بین آوریل و اوت 2007، گیتس با هر دو این افراد دیدار میکند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری می کند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستان سعودی را هم دست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان می کند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.
سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات میکند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس میگوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هسته ای، باید به پایگاههای نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان میخواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور میشود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حمله ای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص 185). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را میریزد و صحبتهای خصوصی آن جلسه را به طور شفاف عیان میسازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپاییها هرگز صورت نمیگیرد.
در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم میکنند که حلقه تحریمها در سطح بینالمللی علیه ایران تنگتر شود. گیتس مینویسد که گزارش مجموعه سازمانهای اطلاعاتی امریکا در دسامبر 2007 مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هستهای در ایران، کار را برای دولت مشکل میکند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی باید علمی و بیطرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.
ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبه ای با مجله اسکویر (Esquire) به طور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار استعفا کرد (ص 188).
اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقیماندههای محافظهکاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل 2007، گیتس با وی جلسهای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدینژاد به ریاست جمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس مینویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص 189). گیتس میبایست میدانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاحطلبان شده بودند.
در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسهای در کاخ سفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان میکند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هستهای به شدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشان دهنده یک چرخش بود.
در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، به سرعت از کلرادو بازمی گردد و جلسهای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار میکند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد میکند. وی به بوش متذکر میشود که مبادا اولمرت در برنامهاش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس مینویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابیکردن و تماس گرفتن با گیتس میکند. در 18 ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.
در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه با یکی از رسانهها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.
گیتس در قسمتی از کتاب به نامهنگاری اوباما و رهبر ایران اشاره میکند اما به طور خلاصه از آن میگذرد (ص327). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.
در شلوغیهای بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس میگوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولتهای تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین میگوید که امریکا در 60 سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی میتواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص 517). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلاف نظر داشتند. گیتس مینویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.
اکثر کسانی که شبکه محافظه کاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کرده اند، گزارشگر رسانه ها بوده اند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیس جمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظه کاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمی پردازد. درنهایت گیتس با پیش فرض و در بستر پارادایم امریکا مینویسد و مردم را خطاب قرار میدهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی میکند.
نظر شما :