مروری بر کتاب «وظیفه»

نوشته رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا
۱۴ فروردین ۱۳۹۳ | ۱۸:۱۸ کد : ۱۹۳۰۹۳۴ سرخط اخبار

چشم ‏انداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس به نام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال 2014، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب 600 صفحه‏ ای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را می‏طلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، به ویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.

کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانه‏های امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب می‏کند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر ‏کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخ سفید خارج شود. به ‏جز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالی‏رتبه اجازه می‏دهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند».  این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار می‏دهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمی‏شود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه 20 ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.

سال گذشته، تحلیلگر هفته‏ نامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع 1600 نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاست‏های مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگ‏ها و خرابی‏های آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفت‏هایی نشان می‏دادند، چرا که از طبقه متوسط آمده‏اند، منافعی از جنگ و آن سیاست‏ها نبرده‏اند و در نهایت به‏ جای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شده‏ اند و مسئول آن برنامه‏ های شکست‏ خورده معرفی می‏شوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری می‏گیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبه‏ های مختلف انجام می‏دهند، به‏ خاطر سخنرانی‏های شان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم می‏نویسند.  

این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظه‏ کار جدید دولت بوش که برنامه‏های جنگ‏ افروزی و بحران ‏سازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر می‏رسد که به عنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاری‏ های همان تندروهای محافظه‏ کار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.

گیتس می‏گوید شرایط اضطراری کشور ایجاب می‏کرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.

عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال 2006 وقتی که جنگ‏های عراق و افغانستان به خوبی پیش نمی‏رفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با این‏که قصد دوری از سیاست‏ بازی‏های واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانی‏ تر شد. وی احساس می‏کرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آن‏طور که باید توجه نمی‏شود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم می‏کند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.

رابرت گیتس در مصاحبه‏ای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت به تازگی پرزیدنت‏ها به سرعت دست به اسلحه می‏برند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژی‏ها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس می‏نویسد که سعی دارد در این کتاب، چالش‏ها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.

رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه می‏کند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشم انداز ایران در شماره 42 به آن پرداخته است).  گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروه‏های مختلف امریکایی و بومی برگزار می‏کند. به طورکلی، نکته‏ ای که قابل ملاحظه است این است که رسانه های رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاری‏ها در مورد شرایط عراق جلسه‏ هایی برگزار می‏شود (ص 34).

همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس می‏نویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانه‏های مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود،  نه الزاماً برای شخص وی. 

در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظه‏ کاران جدید (معروف به نئوکان‏ها) تشکیل می‏دادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمی‏کند ولی متذکر می‏شود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص 96)

مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالش‏های اصلی امریکا در این سال‏ها بوده است. وی از این‏که پاکستان زمانی به طالبان کمک می‏کرد شاکی است. همچنین می‏گوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو می‏خواهند چهره‏ای «مستقل» داشته باشند، درحالی‏که «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبه‏ای تلویزیونی در مورد کتابش می‏گوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بی‏ توجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفت‏های مدنی و غیر نظامی از دست می‏رود؟

گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو می‏گوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر می‏آورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال می‏کنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایه‏گذاری دارد؟  گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمی‏شود.

ژنرال مک‏کانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبه ‏ای با هفته‏ نامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را به ‏کار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص 95)، چرا که مقامات و رسانه‏ های امریکا از واژه شکنجه اجتناب می‏ورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) می‏نامند.  یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانی که عضو بدن ناقص نشود، نمی‏شود آن رفتار را شکنجه نامید.

کتاب به مقطعی اشاره می‏کند که پرزیدنت اوباما نمی‏دانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانه ‏ها چیست؟ اوباما این‏طور استنباط کرده بود که ارتش می‏خواهد او را وارد خط استراتژی نظامی به خصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانی ها و روابط عمومی خود، برنامه‏ های نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرال‏های ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که این‏گونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.

هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق می‏کردند تا بی پروا صحبت کنند اما هر دو فوق العاده حساس بودند که ژنرال‏ها در رسانه ‏ها و تربیون عمومی بی پروا صحبت نکنند (ص 67). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس می‏خواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاست بازی دوری کرد. در نهایت گیتس می‏گوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاست‏ها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس می‏نویسد که پرزیدنت‏ها نباید فقط به صحبت ژنرال‏ها گوش کنند.

رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را این‏طور بیان می‏کند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو می رود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد می‏کند و بیان می‏کند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامه‏ای عملی پیگیری نشد.

گیتس می‏نویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال 2006، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس می‏بایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ می‏داد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید می‏شد. وی می‏نویسد با وجود آنکه به عنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال می بایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرم هایی را پر می‏کرد. وی برای عبور بی دردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و 40 هزار دلار هزینه کند.

این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی می‏نویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمی‏کرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپ دیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغله‏ های کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهل ویکمین رئیس جمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود 40 سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.

از نوشته ‏های گیتس در کتاب، به نظر می‏رسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظه‏ کاران جدید (نئوکان‏ها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفته اند. در تابستان 1989، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.

رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه 1980، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع می‏رسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ می‏دهد. گیتس می‏نویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمی‏دید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال 1991، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقه مند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس می‏افزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیس جمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی به عنوان معاون رئیس جمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس به عنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار می‏بایست صورت گیرد.

گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال 1974، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند می‏شناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیت ملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره می‏کند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص 98).

به دلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پست‏های حساس دولتی، وی با ایران به عنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی می‏نویسد که از انقلاب سال 1979 تا به حال، ایران همه رئیس جمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیت ملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشت ‏برداری می‏کرد (ص 178).  گیتس می‏نویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را به رسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاح ‏های خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفت‏وگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص 178).

در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگان‏ها در 24 آوریل 1980، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی می‏نویسد در سال 1986، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس به عنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی می‏نویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.

در سال 2004، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در 25 سال اخیر نسبت به روابط با ایران کم اهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفت‏وگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هسته‏ای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلی شاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس می‏گوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه 2007، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده می‏شود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص 180). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامه ‏ای برای جنگ با ایران نداریم.

گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگه می داشت. نقل قول این بود که «هیچ گاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا می شتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسی که بی‏گدار به آب می‏زند و بی‏حساب به جنگ متوسل می‏شود، نمی‏داند که تحولات غیرقابل پیش‏بینی در کمین است». گیتس می‏نویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار می‏آورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقه‏ای را به همراه خواهد داشت. بدین جهت گیتس به ‏طور مشخص در این مورد ایستادگی می‏کرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقه ‏ای به جنگ با ایران نداشت.

گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، به خصوص نخست وزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقه مند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی به عنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص 183). بین آوریل و اوت 2007، گیتس با هر دو این افراد دیدار می‏کند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری می کند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستان سعودی را هم دست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان می کند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.

سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات می‏کند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس می‏گوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هسته ‏ای، باید به پایگاه‏های نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان می‏خواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور می‏شود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حمله‏ ای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص 185). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را می‏ریزد و صحبت‏های خصوصی آن جلسه را به طور شفاف عیان می‏سازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپایی‏ها هرگز صورت نمی‏گیرد.

در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم می‏کنند که حلقه تحریم‏ها در سطح بین‏المللی علیه ایران تنگ‏تر شود. گیتس می‏نویسد که گزارش مجموعه سازمان‏های اطلاعاتی امریکا در دسامبر 2007 مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هسته‏ای در ایران، کار را برای دولت مشکل می‏کند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی ‏باید علمی و بی‏طرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.

ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبه ای با مجله اسکویر (Esquire) به طور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار  استعفا کرد (ص 188).

 اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقی‏‏مانده‏های محافظه‏کاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل 2007، گیتس با وی جلسه‏ای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدی‏نژاد به ریاست جمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس می‏نویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص 189). گیتس می‏بایست می‏دانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاح‏طلبان شده بودند.

در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و  غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسه‏ای در کاخ سفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان می‏کند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هسته‏ای به شدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشان دهنده یک چرخش بود.

در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، به سرعت از کلرادو بازمی گردد و جلسه‏ای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار می‏کند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد می‏کند. وی به بوش متذکر می‏شود که مبادا اولمرت در برنامه‏اش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس می‏نویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابی‏کردن و تماس گرفتن با گیتس می‏کند. در 18 ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.

در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه‏ با یکی از رسانه‏ها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.

گیتس در قسمتی از کتاب به نامه‏نگاری اوباما و رهبر ایران اشاره می‏کند اما به طور خلاصه از آن می‏گذرد (ص327). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.

در شلوغی‏های بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس می‏گوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولت‏های تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین می‏گوید که امریکا در 60 سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی می‏تواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص 517). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلاف نظر داشتند. گیتس می‏نویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.

 اکثر کسانی که شبکه محافظه ‏کاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کرده‏ اند، گزارشگر رسانه‏ ها بوده ‏اند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیس جمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظه‏ کاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمی ‏پردازد. درنهایت گیتس با پیش ‏فرض و در بستر پارادایم امریکا می‏نویسد و مردم را خطاب قرار می‏دهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی می‏کند.


( ۱ )

نظر شما :