تبعات بقای نیروهای خارجی در افغانستان
قبل از آغاز بحث باید به این نکته توجه داشت که افغانستان به لحاظ جغرافیائی در موقعیت نسبتا ویژه ای قرار گرفته است . این کشور می تواند نقطه مناسبی برای ارتباط آسیای جنوبی با آسیای مرکزی باشد ، کوتاهترین مسیر برای انتقال انرژی و همچنی ترانزیت شمال و جنوب میان آسیای مرکزی – آسیای جنوبی و آبهای آزاد است . سه کشور از اعضای گروه بریکس شامل روسیه ، چین و هند که جوامع عمده اقتصاد جهانی بوده و رقیب بالقوه آمریکا در میان مدت در حوزه اقتصاد محسوب و از مصادیق جهان چند قطبی آتی می باشند در این منطقه قرار دارند . علیرغم این ویژگی جغرافیائی، دولت سازی به مفهوم اقتدار دولت مرکزی در گستره افغانستان و نوسازی به مفهوم توسعه دو نکته کلیدی هستند که خلا این دو همواره در افغانستان مشاهده و همین موضوع منشا عدم تکوین مفهوم قدرت در ساختار سیاسی و لایه های اجتماعی شده و آنرا به عنصری ناپایدار مبدل نموده است .
ارزیابی سابقه دخالتهای نظامی در افغانستان نشان می دهد به استثنای جنگهای پراکنده ، این کشور در طول سده های اخیر با سه تهاجم عمده از سوی انگلیس ، تهاجم شوروی سابق و حضور نیروهای نظامی خارجی بعد از سال 2001 مواجه بوده است . هیچیک از این تهاجمات منجر به تسلط نیروی خارجی بر این کشور نگردیده است . همواره حضور نظامی خارجی با تشدید درگیریها و طولانی شدن آنها مواجه بوده است . انگلیس در قرنهای 19 و 20 طی سه مرحله نیروی نظامی وارد این کشور نمود ، اما 4 سال و چند ماه بعد از جنگ اول ، 2 سال و 4 ماه بعد از جنگ دوم و 3 ماه و 4 روز بعد از جنگ سوم و پس از تحمل شکست ، ناگزیر به ترک این کشور و پذیرش استقلال آن گردید . شوروی سابق و برخی از اعضای پیمان ورشو هم بعد از 9 سال و 50 روز بدون دستیابی به اهداف بزرگی که تعریف نموده بود این کشور را ترک کردند. حدود 9 سال و 10 ماه هم از حضور نیروهای ائتلاف ضد تروریزم به فرماندهی آمریکا و همچنین ناتو در این کشور می گذرد . اهداف اولیه ائتلاف برای ورود به افغانستان ساقط نمودن رژیم طالبان و نابودی القاعده بود . چهل روز بعد از تهاجم ، رژیم طالبان کاملا ساقط و رهبران سیاسی نظامی طالبان فرار کردند. دو اتفاق قابل توجه در این مقطع رخ داد که در ایجاد آرامش سالهای اولیه بعد از سقوط طالبان موثر بود . اول آن بخش از ساختارهای جهان عرب که از طالبان و القاعده حمایت می کردند با توجه به شوک ناشی از حادثه 11 سپتامبر و فضای ایجاد شده تمایلی به حمایت از طالبان نداشتند . دوم تیم امنیتی در سایه پاکستان نیز هنوز در سردرگمی ناشی از حوادث ایجاد شده و تهدیدات آمریکا بود و نتوانسته بودند به حالت سابق برگردند . حمله آمریکا به عراق را می توان آغازی برای تغییر وضعیت ایجاد شده در افغانستان محسوب نمود . در واقع حمله به عراق ارزشهای معنوی تعریف شده توسط آمریکا پس از 11 سپتامبر را با چالش مواجه نمود . کاهش توجه به افغانستان ، ایجاد حساسیت در برخی کشورهای عربی منطقه هم نسبت به برتری نقش ایران در خاورمیانه با سقوط صدام و نفوذ قابل توجه ایران در عراق و هم تحقیر عنصر قومیت عرب را می توان از نتایج اولیه حمله به عراق محسوب نمود . نتیجه طبیعی این موضوع بازگشت مجدد به طالبان و حمایت از آنان گردید .
مشخصه های وضعیت فعلی در افغانستان
افغانستان امروز دارای دستاوردها و ضعف هائی در حوزه های مختلف است . شرایط داخلی آن بیش از گذشته پیچیده و بعضا نشانه هائی از خودزنی سیاسی را هم می توان در لابلای رفتار بزرگان این کشور یافت . بعید به نظر می رسد کسی بتواند تحلیل منطقی از چرائی تشکیل دادگاه ویژه نتایج انتخابات پارلمانی و تحولات بعد از آن را ارائه دهد . در مجموع نکات ذیل را می توان بعنوان برخی مشخصه های افغانستان ذکر نمود :
1- جنگ در افغانستان به بن بست رسیده و امکان پیروزی نظامی توسط هر یک از طرفین دشوار به نظر می رسد . اثرات بیرونی این موضوع مهمتر از تاثیر آن در حوزه داخلی این کشور می باشد . این موضوع فی نفسه نه تنها به مفهوم ناتوانی و ناکارآمدی سازمان پیمان اتلانتیک شمالی ( ناتو ) در خارج از مرزهای خودش می باشد ، بلکه ارتش منظم آمریکا علیرغم بهره گیری از جدیدترین امکانات نتوانست در برابر جنگ نامتقارنی که از سوی گروههای شورشی در افغانستان ایجاد شده است به موفقیت دست یابد . این تحول مهمی در حوزه نظامی محسوب می گردد .
2- جامعه بین الملل در ایجاد افغانستان نوین تا کنون موفق نبوده است . علاوه بر کنفرانس بن در سال 2001 ، تقریبا هر سال یک کنفرانس بین المللی و با حضور مقامات کشورهای بزرگ در ارتباط با افغانستان برگزار و اراده جمعی جامعه بین الملل برای ایجاد تحول واقعی در این کشور با اختصاص میلیاردها دلار فرصت بروز و ظهور یافته ، اما نتیجه حاصله آنرا می توان در وضعیت امروز افغانستان مشاهده نمود. این موضوع عملا جهانی سازی با استانداردهای غرب را با چالش مواجه نموده و موید اهمیت پارامترهای بومی و منطقه ای برای عبور از بحران و ایجاد ساختارهای سیاسی اجتماعی محسوب می شود .
3- مجموعه حاکمیت فعلی در افغانستان علیرغم بهره گیری از کمکها و امکانات فراوان با چالشهائی نظیر بحران مدیریت ، بحران محبوبیت ، ضعف شدید همگرائی داخلی ، افزایش فاصله میان مردم و حاکمیت ، تشدید رقابتهای قومی ، اتهام فساد و عدم موثر بودن مرکز گرائی مواجه می باشد .
4- فاصله میان مطالبات مجموعه گروههای شورشی افغانی شامل طالبان ، حزب اسلامی و گروه حقانی با دولت این کشور و تمایلات کشورهای خارجی مستقر در افغانستان کاهش چشگیر و قابل ملاحظه ای پیدا نکرده و این موضوع دستیابی به صلح مورد نظر و مطلوب را دشوار نموده است . آنچه در این میان خود را بخوبی نشان می دهد تمایز آشکار میان نیات واقعی این گروهها و نشانه هائی مبهم ، پراکنده ، غیر متمرکز و غیر قابل محاسبه ای است که از سوی آنها مشاهده می شود . این نشانه ها می تواند هدف خرید عنصرزمان یعنی همان کالای استراتژیکی که ناتو و آمریکا بشدت به آن نیاز دارند را دستور کار خود داشته باشد . در واقع مدتهاست که شورشیان در حال جنگیدن در زمان و نه زمین می باشند .
5- از نکات کلیدی دیگری که قابل توجه می باشد عدم تلاش لازم در واگذاری کلیه امور به دولت و سایر نهادهای قانونی افغانستان بوده است . به بیان دیگر تکمیل زیر ساختهای پروژه بومی سازی در تمامی امور که می تواند ضامن پایداری دستاوردهای موجود در افغانستان باشد بصورت مناسب صورت نگرفته است . متاسفانه بخشی از نابسامانیهای موجود در حوزه امنیتی و گسترش ناامنی ناشی از عدم توجه به این مهم تلقی می شود . اگر کشورهائی که در ابتدا مسئولیت بازسازی امور امنیتی در افغانستان را بر عهده گرفته بودند به خوبی و بدون ملاحظات خاص این کار را انجام داده بودند امروز وضعیت بهتری در حوزه امنیت در افغانستان برقرار بود و این باور ناصحیح گروههای شورشی که تصور می کنند بدون حضور نیروهای خارجی دولت افغانستان قادر به ادامه کار نیست وجود نداشت . پس از گذشت حدود 10 سال از آغاز این دوران هنوز اتفاق نظر کاملی میان کشورهای مسئول در حوزه بازسازی ارتش و مقامات وزارت دفاع افغانستان حداقل در سه موضوع دفاع ضد هوائی ، شکل گیری نیروی هوائی با قابلیت تهاجمی و تعداد نفرات ارتش وجود ندارد .در واقع آمریکا که کشور مسئول در حوزه بازسازی ارتش افغانستان از سال 2001 تا کنون بوده اراده ای جدی برای بازسازی کامل ارتش ظرف سالهای گذشته از خود نشان نداده و همواره به این ابهام جدی دامن زده که این عدم توجه بصورتی آگاهانه و با هدف ایجاد احساس نیاز دائمی به ادامه حضور آنها صورت پذیرفته است .
6- در حوزه اقتصادی و بازسازی نیز با مشکل مشابهی مواجه هستیم . در حالی که ساختارهای قانونی در افغانستان بصورت کامل شکل گرفته عمده فعالیتهای اقتصادی کشورهای کمک کننده بصورت مستقیم و بدون توجه به موجودیت و کارکرد نهادهای اجرائی ، قانون گذاری و نظارتی صورت پذیرفته و کماکان نیز ادامه دارد . علیرغم موافقت کشورهای کمک کننده در اجلاس لندن در سال 2009 برای اجرائی نمودن 50% کمکهای خود از طریق بودجه دولت افغانستان ، طرح مجدد موضوع از سوی مقامات عالی این کشور در اجلاس سال 2010 کابل موید این بود که تمایلی از سوی کشورهای کمک کننده در این رابطه وجود نداشته است . نتیجه اصرار بر این سیاست را بخوبی می توان مشاهده نمود . اقتصادی بشدت نیازمند و بازسازی که کاملا نامتوازن به لحاظ جغرافیائی صورت گرفته است . بدون تردید بخش قابل توجهی از فساد موجود را باید متوجه نحوه کارکرد سازمانها و کشورهای خارجی مستقر در افغانستان دانست .طبیعی است در چنین شرایطی باور مردم نسبت به نهادهای ملی کاهش یافته و می تواند فاصله ای میان مردم بعنوان بزرگترین و مهمترین حامی و پشتیبان با نظام حاکم ایجاد نماید .
به واقع می توان گفت جامعه بین الملل نتوانست در افغانستان به یک خط مشی یا PLATFORM واحد در حوزه سیاست ، اقتصاد و امور نظامی دست یابد . هزینه مداومت بر بهره گیری از روش آزمون و خطا را مردم افغانستان و بعضا کشورهای منطقه باید پرداخت نمایند .
در ادامه آثار مترتب بر ادامه حضور نظامی نیروهای خارجی بعد از سال 2014 در افغانستان در دو سطح ملی و منطقه ای مورد بررسی قرار گرفته و تلاش شده تا تصویری مبتنی بر واقعیتها در این زمینه ترسیم گردد . به واقع همه کشورهای موثر منطقه ای ادامه این حضور را از منظر تاثیر آن بر امنیت ملی خود تعریف و طبیعتا متناسب با برداشتها و ارزیابیهای خود مبادرت به تنظیم سیاستها و رفتارهای خود می نمایند .
آثار مترتب بر حضور نیروهای خارجی در سطح ملی
1- ادامه حضور نیروهای خارجی در تضاد آشکار با اصل تعامل سیاسی و آشتی ملی در افغانستان می باشد .نمی توان از فرآیندهای گفتگوهای سیاسی و آشتی ملی در افغانستان حمایت نمود و در همان زمان از ضرورت ادامه حضور نیروهای نظامی خارجی حمایت کرد . نفس استمرار بحران ایجاد شده متاثر از حضور نیروهای نظامی خارجی است و شرط اول نیروهای شورشی برای تعامل، خروج نیروهای خارجی است .
2- ادامه حضور نیروهای آمریکائی تحت عنوان حضور در قالب پایگاههای نظامی موجب استمرار فعالیت گروههای شورشی شده و طبیعتا بحران مزمن ناامنی ادامه خواهد یافت .
3- فضای کلی افکار عمومی در افغانستان به سمت تند تر شدن و رادیکال شدن حرکت خواهد نمود . درک این موضوع با توجه به عکس العمل خودجوش مردم در نواحی مختلف نسبت به اهانت به قرآن کریم و یا موضوع کاریکاتورهای وهن آمیز در سالهای گذشته بسادگی میسر است . هزینه انسانی پرداخت شده توسط مردم افغانستان و در عکس العمل غیر برنامه ریزی شده و خودجوش به این وقایع انصافا قابل مقایسه با دیگر کشورهای اسلامی نبود . باید پذیرفت اسلام یک عامل کلیدی برای مردم در موضوعاتی مانند عدالت ، حضور نیروهای خارجی و مشروعیت دولت است .
4- این موضوع مهم نمی باشد که طالبان را یک گروه افراطی و یا شورشی بدانیم و یا اینکه آنرا یک جنبش سیاسی ملی بنمامیم. مهم این است که این مجموعه که تا حدودی متمرکز عمل می کند ، به لحاظ ایدئولوژیک منسجم بوده و قادر به تحریک خشم عمومی مردم علیه نیروهای خارجی و دولت است . همچنین بعید به نظر می رسد که استفاده از روشهائی مانند پرداخت پول و یا خارج نمودن نام آنها از لیست شورای امنیت سازمان ملل متحد به تنهائی برای جذب آنها موثر باشد . به نظر می رسد آنها برای ارزشهائی که از نظرشان مورد تهدید قرار گرفته است نظیر استقلال ، دین ، اخلاق و ... مبارزه می کنند . باید توجه داشت جنگ چریکی و به عبارتی هر نوع جنگ غیر متعارف که یک نیروی خارجی در آن درگیر می شود به ضرورت طولانی خواهد بود و به همین دلیل پیروزی در آن دشوار است. می توان عناصر بومی مخالف نیروهای خارجی را کشت و محل اقامت و استقرار آنها را نابود کرد اما چون نمی شود علل به وجود آورنده شرایط منجر به جنگ را نابود کرد, افراد جدید جایگزین نیروهای کشته شده خواهند شد و سرباز گیری از روستاها به یک پدیده دائمی مبدل خواهد گردید . جنگ چریکی بویژه هنگامی که بر پایه ایدئولوژی استمرار یابد به لحاظ ماهیت برای نیروی خارجی پیروزی را غیر ممکن می سازد. چریکها جایی برای عقب نشینی ندارند ، احساس تعلق سرزمینی در جغرافیایی که در آن جنگ می کنند غیر قابل انکار است . حفظ این جغرافیا و ارزشهای ایدئولوژیکی که مبنای هویت آنان است اساس ادامه مبارزه از نظر آنها محسوب می شود و بخوبی به این موضوع واقفند که لزوما این نبرد برای نیروی خارجی بازی مرگ و زندگی نبوده و همیشه و هر لحظه که بخواهند می توانند به سرزمین خود برگردد.
5- ادامه حضور نیروهای خارجی امکان پیوند گروههای شورشی بومی با سازمانهای تروریستی غیر افغانی را در محیط افغانستان تسهیل نموده زمینه فعالیت آنان را مجددا مهیا می نماید . در حقیقت به میزانی که تبدیل شدن جریان شورش در افغانستان به یک جنبش ملی و با مطالبات ملی یک موفقیت محسوب می شود ، به همان میزان تقویت پیوند این جریان با گروههای تروریستی غیر بومی را باید یک شکست محسوب نمود .
6- در شرایطی که اعتماد سازی میان دولت افغانستان و نیروهای خارجی مشخصا آمریکا در برخی موارد بصورت کامل انجام نشده ( شرکتهای امنیتی ، گروههای PRTs ، عملیات شبانه ، بازرسی منازل ، تشکیل پلیس محلی یا اربکی و اصولا انتقادات وسیع در آمریکا نسبت به شیوه حکومتداری را از جمله موارد اختلاف علنی که سرریز آن به افکار عمومی کشیده شده می توان محسوب نمود ) ادامه حضور نیروهای آمریکائی نتیجه ای جز تائید اظهارات وزیر دفاع سابق آمریکا آقای گیتس و گزارش پنتاگون مبنی بر این که " در نواحی درگیر اکثریت مردم نیروهای خارجی را اشغالگر می دانند" نخواهد داشت . مفهوم ابتدائی این موضوع استمرار بی ثباتی ، ناامنی و افزایش مشروعیت جریان شورش خواهد بود . ( دولت افغانستان معتقد است شرکتهای خصوصی امنیتی از عوامل تولید ناامنی هستند و باید برچیده شوند ، گروههای PRTs که مستقیما توسط کشورهای خارجی مدیریت می شوند در قبال اقدامات خود به دولت افغانستان پاسخگو نبوده و سیستم موازی با آن هستند باید حذف و ساختار محلی دولت در منطقه وظایف آنان را انجام دهد ، به جای تشکیل پلیس محلی و یا به زبان بومی اربکی ها که مهمترین عامل رفع نیاز گروههای شورشی برای تامین مهمات از اواخر سال گذشته بوده اند باید سرمایه گذاری اصلی بر روی تقویت پلیس ملی این کشور صورت گیرد ) . اعتراض مقامات عالی افغانستان که به کرات مطرح و حتی در مواردی شکل تهدید به قلمداد نمودن آنها به اشغالگر شده نیز نتوانسته این چالشها را بر طرف نماید . باید پذیرفت راهبرد ضد شورش رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا این بی اعتمادی را افزایش داده است .
7- واگرائی ملی در سطح دولت و میان برخی نیروهای همسو با دولت اما مخالف با ادامه حضور نظامیان خارجی ایجاد و این شکاف بتدریج عمیق تر خواهد شد . این روند اعتماد ملی به ساختار حاکمیتی بعنوان مجموعه حافظ استقلال کشور را کاهش خواهد داد .
8- بطور طبیعی امکان تاثیرگذاری نیروهای آمریکائی بر موضوعات و تحولات داخلی افغانستان افزایش یافته ، می تواند روند حاکم بر این کشور را به سمت خاصی هدایت و موجب افزایش تنش های داخلی گردد .
9- باور نیروهای شورشی به ناتوانی دولت افغانستان به کنترل اوضاع در غیاب نیروهای خارجی افزایش و شرایط برای دستیابی به صلح را دشوار می نماید .
آثار مترتب بر ادامه حضور نیروهای نظامی خارجی در سطح منطقه ای
1- تقریبا تمامی همسایگان افغانستان با ادامه حضور نیروهای آمریکائی در قالب استقرار در پایگاههای نظامی مخالف هستند . نتیجه طبیعی این موضوع تردید جدی همسایگان افغانستان نسبت به شرایط موجود در این کشور بوده و این تردید کارکردهای خاص خودش را در تعاملات دو و چند جانبه خواهد داشت . ایجاد فاصله و یا عدم ایجاد اعتماد متقابل از جمله نتایج آن است .
2- استمرار بی ثباتی در افغانستان و ادامه فعالیت گروههای شورشی موجب تولید حس مشترک در گروههای افراطی سایر کشورهای منطقه و مشخصا آسیای میانه با آنان گردیده و به پایداری بیشتر این پدیده کمک خواهد نمود . در زمان تسلط جریان طالبان بر افغانستان ، گروههائی از چچن ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قزقیزستان ، چین ( سین کیانگ ) ، اندونزی و برخی کشورهای عربی از امکان دارا بودن دفتر و آموزشهای نظامی در اردوگاههای آموزشی در این کشور برخوردار بوده و نوعی همگرائی میان این گروهها ایجاد گردیده بود .
3- تضمینی برای کنترل و مهار رفتار نیروهای آمریکائی در افغانستان نسبت به تحولات کشورهای منطقه نمی تواند وجود داشته باشد . امکان ارائه این تضمین از سوی دولت افغانستان در شرایطی که امکان بر طرف نمودن موارد اختلاف دو جانبه با آمریکا را ندارد ، غیر واقعی خواهد بود . این موضوع بطور طبیعی در محاسبات کشورهای منطقه قرار خواهد داشت .
4- همگرائی منطقه ای و همکاریهای مشترک کشورهای منطقه با افغانستان متاثر از ادامه حضور نیروهای آمریکائی قرار خواهد گرفت .
5- مرزهای افغانستان با پاکستان بعنوان مناطق دشوار و غیر قابل کنترل که مورد استفاده شورشیان قرار دارد کماکان منشا تزریق بی ثباتی و ناآرامی خواهد بود .
6- منطقه در شرایط متعادلی نخواهد بود ، اصل بازدارندگی نظامی بعنوان یک عامل موثر نقش پررنگی در دکترین نظامی کشورها به خود اختصاص داده و رقابت تسلیحاتی با هدف کسب برتری نظامی بیش از گذشته افزایش خواهد یافت . این موضوع بویژه با توجه به آینده قابل پیش بینی باید مورد توجه مقامات افغانستان قرار داشته باشد .
7- ادامه حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان به مفهوم تقویت موضع تندروها و جناحهای افراطی در کشورهای حامی گروههای شورشی خواهد بود و در واقع این فرصتی است که آمریکا به آنها اعطا نموده و بی ثباتی منطقه ای را افزایش می دهد .
8- ادامه حضور نظامی آمریکا در افغانستان موجب عمیق شدن تضاد منافع منطقه ای با منافع مورد نظر آمریکا در افغانستان شده و حداقلهای مورد توافق در حوزه افغانستان که می تواند در چارچوبی قابل احیا باشد را نیز به محاق فراموشی خواهد برد .
در انتها آنچه به نظر می رسد می تواند به خروج افغانستان و منطقه از این بحران کمک نماید شامل چند نکته است : اول اینکه افغانستان تحمل قرار گرفتن در محور تئوری بازی بزرگ سده های گذشته و یا معامله بزرگ دهه اخیر را ندارد . افغانستان با ثبات و عاری از جنبشهای افراطی و نظامیان خارجی به نفع همه است . مناسبترین فرمول می تواند اتخاذ سیاست بی طرفی مثبت توسط افغانستان و احترام جمعی نسبت به آن باشد .
دوم تعهد شفاف و روشن ناتو و سایر کشورها به خروج کلیه نظامیان خارجی از این کشور در موعد تعیین شده در سال 2014 و عدم استقرار پایگاههای نظامی خارجی می تواند بخشی از یک توافق جمعی در مورد افغانستان قرار گیرد . بعید است تفکری که معتقد به حضور پایگاههای نظامی آمریکا در افغانستان بوده و آنرا ضمانتی برای تبدیل افغانستان به کره جنوبی و ژاپن تلقی می نماید برداشت دقیقی از وقایع بعد از جنگ جهانی دوم و وضعیت ژاپن و کره در آن هنگام ، تاثیر عنصر ایدئولوژی در افغانستان و ویژگیها و بافت اجتماعی فرهنگی افغانستان داشته باشد . ضمن اینکه تعیین پیروز صحنه فعلی در مقایسه با پایان جنگ جهانی دوم چندان ساده نمی باشد .
سوم ارتش و اصولا نیروهای امنیتی مهمترین تضمین عبور این کشور از بحران فعلی می باشد . در این راستا پرهیز از شکل دهی ارتش در افغانستان بر مبنای نظام سرباز گیری و تمرکز امکانات بر تکمیل ارتش این کشور در قالب ارتش حرفه ای می تواند مدلی موثر در کشوری باشد که هنوز عصبیتهای قومی در الویت بالائی قرار دارد . باید پذیرفت شرایط امروز افغانستان باستثنای نیروی هوائی از وضعیت دوران نجیب چه در سطح داخلی و چه منطقه ای و حتی بین المللی مناسبتر و بهتر است . سقوط دولت نجیب در واقع متاثر از اشتباهات سیاسی بود و توان نظامی وقت وی می توانست حکومتش را برای چند صباحی دیگر استمرار بخشد . همچنین ارتش قوی تنها عاملی که باور نیروهای شورشی به سقوط دولت در عدم حضور نیروهای خارجی را از میان می برد .
چهارم ضرورت انجام برخی اصلاحات در دولت افغانستان با تاکید بر مبارزه با فساد ، کارآمدتر نمودن بدنه اجرائی کشور و افزایش همگرائی میان جناحهای رقیب داخلی که این ساختار فعلی را قبول دارند . این موضوع بطور طبیعی امید در مردم نسبت به مجموعه حاکمیت را افزایش و موجب افزایش پشتیبانی مردمی خواهد گردید .
پنجم ادامه و استمرار بر پیگیری فرآیند انجام گفتگوهای ملی و دستیابی به آشتی ملی در برابر گروههای شورشی . در نهایت باید گفت که کشته شدن اسامه بن لادن فرصتی طلائی در اختیار ائتلاف ضد تروریسم و ناتو قرار داده تا بتوانند با اتخاذ تصمیم مناسب و حفظ وجهه از راههای کوتاهتری برای خاتمه وضعیت فعلی بهره گیرند .
نظر شما :