برکناری مک کریستال و افول نظامیگری در افغانستان
در مورد تحولات اخیر استراتژی ایالات متحده در افغانستان چند نکته را باید در نظر داشت. اول این که از سال 2001 که آمریکا اقدام به اعزام نیروی نظامیبه افغانستان کرد پرونده افغانستان در اختیار وزارت دفاع ایالات متحده بود و سایر دستگاهها نقش کلیدی و تعیین کنندهای در مورد سیاستهای آمریکا در قبال افغانستان نداشتند.
نکته دیگر این که به نظر میرسد انتقال تمرکز مبارزه با تروریسم توسط رئیس جمهور جدید ایالات متحده از عراق به افغانستان با هدف مبارزه با تروریسم در ظاهر خودش شاید توجه بیشتر به ملاحضات وزارت دفاع افغانستان محسوب شود اما من تصور میکنم در این تصمیم ورود به حوزهای است که بیشتر پنتاگون در آن موثر بود. در واقع این تصمیم به این مفهوم بود که تسلط پنتاگون بر این پروژه استمرار پیدا نکند. تحولات دیگری هم که رخ داد موید همین نکته است و نشان میدهد که از ابتدا آگاهانه این تصمیم گرفته شده است.
یکی از این تحولات برکناری مک کریستال است. درست است که این برکناری در واقع به دلیل استفاده از ادبیات نامناسب درمورد مقامهای سیاسی آمریکا بود اما من تصور میکنم برکناری مک کریستال نشانهای از اختلاف بین سیاسیها و نظامیها در حوزه افغانستان است و آن را نقطه شروعی برای تسلط بیشتر سیاسیها بر موضوع افغانستان میدانم. دلیلی هم که برای این موضوع میتوان ذکر کرد این است که اگر به ادبیاتی که گفته میشود مک کریستال در مورد سیاسیها استفاده کرده توجه شود این نکته قابل درک است که اصولا نگاه مقامات سیاسی در سطحی که مک کریستال با آنها ارتباط داشته نزد فرماندهان ارشد نظامی در موضوع افغانستان چندان قابل توجه نبوده است.
نکته دیگر این که دو راهبردی که اوباما اعلام کرد مبین همین نکته است. میتوان گفت که افزایش نیروهای نظامی در افغانستان تامین کننده توقعات نظامیان در حوزه افغانستان بود اما دلایلی که باعث شد این تحول رخ دهد را میتوان در سه نکته خلاصه کرد. اول این که مقامات سیاسی در آمریکا ادامه سیاست فعلی را به مفهوم شکست کامل در صحنه افغانستان برای خود ارزیابی میکنند. یعنی به نوعی تحولات نظامی در حوزه افغانستان با نوعی بن بست مواجه شده و این بنبست نظامی مسیر را به سمت یک شکست کامل هدایت میکند. بنابراین تلاش سیاسیون آمریکا بر این است که صحنه بازی را در افغانستان عوض کنند.
تغییر صحنه بازی در افغانستان به این معنی است که در قدم اول از اشراف و تسلط کاملی که پنتاگون در افغانستان داشت و تاکیدی که بر نظامیگری در این حوزه میشد کاسته شود.
دلیل دوم این که عملا سیاست آمریکا که تلاش میکرد پاکستان و افغانستان را دریک مجموعه قرار دهد و در هر دو راهبرد اعلامی از سوی اوباما بر آن تاکید شده بود، سیاست موفق و کارآمدی نبوده است. این درحالی است که آمریکاییها در ابتدا میخواستند هند را هم در همین معادله قرار دهند. یعنی نماینده ویژهای را که تعیین میکنند برای افغانستان، پاکستان و هندوستان باشد. ولی به دلیل مخالفت جدی که هند با این موضوع نشان داد هند از این مجموعه خارج شد. اما افغانستان و پاکستان در یک مجموعه دیده شد. این موضوع از ابتدا اسباب نارضایتی پاکستان را فراهم کرد و از این موضوع بسیار ناراحت بودند.
نتایج اقداماتی که در یک سال گذشته توسط آمریکاییها صورت گرفته نشان میدهد که اهداف اولیهای که برای قرار دادن پاکستان و افغانستان در یک مجموعه تعریف شده بود، چندان اهداف موفقیت آمیزی نبوده و به همین دلیل ما شاهد یک نوع رفتار سینوسی در نوع برخورد مقامات آمریکایی در برخورد با پاکستان در مورد افغانستان بودهایم. این برخورد حتی در راهبردهای اعلامیاوباما نیز وجود دارد. برخورد اول با طرف پاکستانی برخورد نسبتا تندی بود. عبارت ندادن چک سفید امضاء در مورد پاکستان به کار برده شد. اما به فاصله کوتاهی بعد از اعلام این راهبرد نتایجی که در صحنه عملی به دست آمد باعث شد که آمریکا در راهبرد دوم خود که در اواخر سال گذشته میلادی توسط اوباما اعلام شد عملا موضوع را تغییر دهند و نوع رفتار و برخورد با پاکستان درمتن راهبرد به کلی با راهبرد اول متفاوت بود.
نوع ادبیاتی که به کار بردند به کلی متفاوت بود و مهم تر از همه این که در این حد فاصل بخش قابل توجهی از کمک 7.5 میلیارد دلاری که آمریکاییها برای پاکستان در نظر گرفته بودند اجراشد.
بنابراین چون این سیاست بر اساس چارچوبی که در ابتدا برای آن در نظرگرفته شده بود موفقیت آمیز نبود انگیزهای بود که سیاسیون آمریکا به سمت تغییر صحنه در افغانستان حرکت کنند.
ملاحظه سومی که به نظر میرسد در نوع نگاه سیاسیون آمریکایی موثر بوده این است که ادامه تحرک گروههای شورشی یا اصطلاحا ادامه شورشگری درصورتی که آمریکاییها سیاست و استراتژی خود در افغانستان را تغییر ندهند میتواند منجر به تغییر شکل شورش از شورشگری به مقاومت بشود. این تهدیدی بود که چند ماه پیش کرزای هم به صراحت اعلام کرد و گفت اگر خارجیها در نوع رفتار خود تغییری ایجاد نکنند شورش میتواند به مقاومت تبدیل شود. من فکر میکنم که این اتفاقی است که استمرار سیاستهای فعلی آمریکا میتواند موجب تسریع در تحقق آن شود. به نظر من این از جمله مسائلی است که مد نظر مقامات سیاسی آمریکا بوده است.
در نهایت باید گفت برکناری ژنرال مک کریستال تا حد زیادی نشانه ای از اوج گرفتن اختلافات مقامات سیاسی و نظامیآمریکا در موضوع افغانستان بوده و به معنای دیگر شروع افول تدریجی نظامیگری در افغانستان محسوب میشود. با وجود این که ژنرال پترائوس و ژنرال مک کریستال درعراق در یک صف محسوب میشدند ولی به اعتقاد من این تحولات نشان داد که در آمریکا این جمع بندی قوت بیشتری گرفته که ادامه نظامیگری نمیتواند تامین کننده اهدافی باشد که آنها برای خود تعیین کردهاند و تغییر ژنرال مک کریستال را در واقع نقطه آغاز گرایش بیشتر به سمت تحولات و تحرکات سیاسی میدانم.
نظر شما :