در هزارتوى تحولات فلسطين

۱۶ آبان ۱۳۸۹ | ۱۳:۲۹ کد : ۹۲۰۵ اخبار اصلی
متن کامل سخنرانى محمد على مهتدى در نشست بررسى مذاکرات صلح خاورميانه.
در هزارتوى تحولات فلسطين

ديپلماسى ايرانى: هدف از این مقاله تنها بازگویی صرف تاریخ نست بلکه سعی می‌شود تا به صورت فهرست وار و بیشتر به شکل تحلیلی تحولات فلسطین را از آغاز بازگو کنیم.

آغاز مسئله فلسطین را باید در ظهور و قدرت گیری صهیونیسم در سال 1897 میلادی و در کنفرانس صهیونیستی بال در کشور سوئیس در نظر گرفت. در این کنفرانس تصمیم گرفته شد تا کشوری یهودی تاسیس شود، این امر مدیون تلاشی بود که روزنامه نگار یهودی به نام تئودور هرتسل انجام داد. وی کتابی با نام «jewish state» یعنی «دولت یهود» نوشت. از سوی دیگر با توجه به اینکه سرزمین فلسطین در آن زمان تحت حاکمیت عثمانی بود، هرتسل با سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی تماس گرفت و اصرار کرد که پادشاه عثمانی موافقت کند تا فلسطین را به يهودیان بدهند و در عوض آن‌ها حاضرند کمک‌های فراوانی به دولت عثمانی کنند، از جمله اقتصاد و نیروی دریایی عثمانی را بازسازی کنند و در مقابل احتمال حملات غرب از این کشور حمایت کنند. سلطان عبدالحمید این امر را نپذیرفت و بنابراین برنامه ریزی‌ها به سمت سرنگون کردن امپراطوری عثمانی پیش رفت و امپراتوری عثمانی در جنگ اول جهانی مضمحل شد. در تاریخ نیز مسئله نقش یهودیان در سقوط امپراتوری عثمانی مطرح است. موضوع دخالت یهودیان سالونیک، که اينک شهری در یونان است و در آن زمان بخشی از سرزمین‌های عثمانی بود و نفوذ آنان در هیأت حاکمه و در دستگاه امنیتی از جمله این مباحث تاریخی است.

پس از این و در سال 1917 میلادی، با درخواست خانواده روچیلد در اروپا مرحله جدیدی شکل گرفت. روچیلدها در انگلستان و فرانسه بودند. این خانواده از ملکه بریتانیا درخواست کردند تا کشوری برای یهودیان تاسیس شود، برهمین اساس در سال 1917 اعلامیه مشهور بالفور صادر شد که در آن انگلستان متعهد شد تا برای یهودیان کشوری در فلسطین ایجاد کند.

با فروپاشی عثمانی بعد از جنگ جهانی اول، دو قدرت فاتح، بریتانیای کبیر و فرانسه قلمرو امپراتوری عثمانی را بین خود تقسیم کردند. طبق موافقت نامه ای که بین وزرای خارجه دو کشور (سايکس از بریتانیا و پیکو از فرانسه) امضا شد، منطقه شام، سوریه و لبنان تحت نفوذ فرانسه قرار گرفت و منطقه خلیج فارس تحت اختیار انگلستان. بریتانیا و فرانسه منطقه را بر روی نقشه، به کشورهای سوریه، اردن و عراق تقسیم کردند و کشورهای جدید منطقه تاسیس شد اما منطقه فلسطین را تحت الحمایه نگه داشتند با این هدف که آن را تبدیل به کشوری برای یهودیان کنند.

 در همین زمان است که شاهد امواج مهاجرت یهودیان و صهیونیست‌ها به فلسطین هستیم. با آغاز جنگ‌های پارتیزانی از سوی یهودیان و تشکیل سازمان‌های زیرزمینی مانند سازمان اشترن، سازمان‌هاگانا اولین مرحله از مبارزات مردم فلسطین و یهودیان صهیونیست آزاد شکل گرفت. در این زمان بریتانیای کبیر، به عنوان قدرت مسلط در عرصه بین الملل عهده دار مسئولیت تشکیل دولت اسرائیل و غصب فلسطین در آن زمان محسوب می‌شود.

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که دلایل غرب برای تشکیل یک کشور یهودی در فلسطين چه بوده است؟ پاسخ‌های متعددی به این پرسش مطرح شده است که در اینجا فهرست وار به آن اشاره می‌کنیم.

شیوه زندگی یهودیان به خصوص رباخواری و جدا بودن از جامعه به دلیل زندگی در گتو سبب ایجاد حس تنفر میان اروپائیان و یهودیان شده بود. مجموعه این دلایل سبب شده بود تا غربی‌ها متمایل به خارج کردن یهودیان از جوامع خود باشند.

اما دلیل مهمتری که ذکر شده است این است که دولتی در فلسطین تشکیل شود به نام اسرائیل تا سرنیزه غرب در این منطقه و حافظ منافع غرب باشد. اما این منافع چه بوده اند؟ مهم ترین هدفی که ذکر شده است مسئله هویت اسلامی‌است. در این دوران هنوز «کشور ملت» یا «nation state» پدید نیامده بود. در این تاریخ دو امپراطوری دینی اسلامی‌بر منطقه حاکم بودند. در ایران صفویه و بعد قاجار، و امپراطوری سنی‌ها در عثمانی، پایتخت امپراطوری ایران در اصفهان و قزوین و بعد هم تهران دارالخلافه خوانده می‌شد و اسلامبول نیز دارالخلافه بود. از آنجایی که قرار بود هویت اسلامی‌ محو شود و دوباره این هویت زنده نشود و هیچ نوع کیان و موجودیتی سیاسی تحت عنوان هویت دینی و اسلامی‌ دیگر مطرح نشود؛ این امر این نیاز را پدید می‌آورد که منطقه تقسیم شود و یک نماینده ای هم سوی غرب در منطقه حاضر شود تا از پیدایش مجدد یک امپراطوری اسلامی‌ جلوگیری کند. در آن زمان این بزرگترین هدف محسوب می‌شد اما بعدها که مسئله کشف نفت پیش می‌آید و اهمیت انرژی خاورمیانه از منظر ژئواقتصادی اهمیت خاصی پیدا می‌کند، اهمیت اسرائیل نیز به عنوان موجودیتی که منافع غرب را در منطقه محافظت می‌کند هدفی متفاوت پیدا می‌کند و آن این که دلارهای نفتی دوباره به جای خودش برگردد و صدور نفت ارزان از این منطقه به غرب برای همیشه تضمین شود و در عین حال از توسعه و استقلال این منطقه ممانعت شود.

این‌ها از جمله وظایفی است که اسرائیل تا هم اکنون نیز در این منطقه انجام می‌دهد. هر سال میلیاردها دلار از دلارهای نفتی صرف خرید اسلحه می‌شود در حالی که مردم این منطقه در فقر، جهل، بدبختی و دیکتاتوری گرفتار هستند.

و اما در مورد مبارزه مردم فلسطین در آن برهه تاریخی، با آواره شدن چند میلیون نفر، مبارزه هم شروع شد. به دلیل عدم وجود هویت ملی و غلبه هویت اسلامی‌مبارزه کاملا شکل اسلامی‌داشت، چارچوب مبارزه چارچوب ایدئولوژی اسلامی‌بود و به عنوان مثال پرچم مبارزه را حاج امين الحسینی، مفتی بزرگ قدس حمل می‌کرد و کسانی که مبارزه مسلحانه می‌کردند افرادی مثل شیخ عزّالدین قسّام هستند، شعارها دینی بود، انگیزه‌ها دینی بود و هنوز برای ملل مسلمان سنی در منطقه جا نیفتاده بود که دیگر هویت اسلامی‌تحت خلافت عثمانی تمام شده و از این به بعد دیگر چنین هویتی دوباره بازسازی نخواهد شد. نوستالژی تاسیس یک امپراتوری اسلامى
جدید ملت‌های عرب را تحت تاثیر قرار داده بود و این نوستالژی حتی مبارزات مردم فلسطین را هم تحت تاثیر قرار داده بود تا به جنگ انجامید، جنگ 1948 که پس از همان جنگ و در همان سال کشوری به نام اسرائیل تاسیس شد و اعلام شد ارتش‌ها ی عرب شکست خورده اند.

اما دلیل شکست ارتش‌های عرب چه بود و چرا مبارزین و مقاومان نتوانستند کاری از پیش ببرند؟

ملت فلسطین که دست خالی آواره شده بود و نیاز به کمک منطقه ای داشت. از سوی دیگر کشورهای اسلامی‌ و کشورهای عربی کشورهای تازه تاسیسی بودند که گرفتار استعمار و یا مرحله بعد از استعمار بودند. بسیاری از این کشورها همچنان برای رسیدن به استقلال با استعمار مبارزه می‌کردند و سایر کشورهایی که به استقلال رسیده بودند یا حدودشان تعیین شده بودند توسط نخبگانی اداره می‌شد که انگلیسی‌ها آن‌ها را تربیت کرده بودند، لذا وقتی ارتش‌های اردن، سوریه، عراق و مصر متحد شدند و جنگیدند، شکستشان حتمی‌ به نظر می‌رسد زیرا این رژیم‌ها تحت فرمان کمیسر عالی انگلستان فعالیت می‌کردند، در قاهره کمیساریای عالی انگلیس به ارتش دستور می‌دهد، بنابراین از قاهره نمی‌تواند اسلحه با ارزشی برای مبارزین و ارتشیان فرستاده شود. عراق نیز همچنان زیر سلطه انگلیس است بنابراین واحدهای ارتش عراق برای جنگ به فلسطین می‌روند اما هرگز وارد عمل نمی‌شوند زیرا هرگز دستور شرکت در نبرد برای آنان صادر نمی‌شود. در این شرایط تفرقه و پراکندگی طبیعی است که ارتش‌های عرب و ارتش‌های مسلمان شکست می‌خورند.

در ادامه مبارزه حاج امين الحسينى سعی می‌کند مسئله را اسلامی‌نگه دارد و از همه جهان اسلام استمداد می‌کند از همه دعوت می‌کند تا در قدس جمع بشوند و برای فلسطین چاره جوئی کنند. اما این گردهمآیی شکست می‌خورد، از ایران آقای سید ضیاءالدین طباطبایی شرکت می‌کند به این دلیل که در خود فلسطین و در شهر عکاء یا حیفاء زندگی می‌کند و یک نفر دیگر که معلوم می‌شود او هم بهایی است. این هیئت از سوی ایران شرکت می‌کند و از طرف سایر کشورها نیز چنین افرادی شرکت می‌کنند، بنابراین اعراب و مسلمانان شکست می‌خورند.

قبل از این و در سال 1947 قطعنامه 181 از سوی مجمع عمومی‌سازمان ملل صادر می‌شود تا راهی برای تقسیم فلسطین بین یهودیان و مسلمانان اعلام کند. اسرائیلی‌ها در مقابل طرح تقسیم و قطعنامه 181 ساکت می‌مانند، نه می‌پذیرند و نه رد می‌کنند چون می‌دانند که فلسطینی‌ها با این پیشنهاد موافقت نمی‌کنند. فلسطینی‌ها و کشورهای عربی نیز این قطعنامه را رد می‌کنند چرا که هدف آنها آزاد کردن کل فلسطین است و چیزی به نام مصالحه و راه حل میانه وجود ندارد، مساله برای اعراب و فلسطینیان، مساله بودن و نبودن است و کل فلسطین باید آزاد شود. لذا قطعنامه 181 با وجود تصویب و ایده تقسیمی‌ که در آن اراضی بسیار زیادی هم به فلسطینی‌ها تعلق می‌گیرد با مخالفت روبه رو می‌شود و اسرائیل بعدها اراضی ای را که قطعنامه به فلسطینی‌ها اختصاص داده غصب و به خاک خود ملحق می‌کند، در پایان جنگ تنها دو بخش از خاک فلسطین باقی می‌ماند، یکی کرانه باختری رود اردن که اداره امور سیاسی و سایر امور این بخش به دلیل همجواری با اردن‌هاشمی‌موقتاً برعهده این کشور گذاشته می‌شود و نوار غزه در ساحل مدیترانه که نواری است به طول 35 کیلومتر و عرض 10 تا 15 کیلومتر و مساحتی درحدود 350 کیلومتر مربع که اداره آن برعهده مصر گذاشته می‌شود زیرا در کنار صحرای سینا است.

جهان عرب همچنان در تب و تاب است تا همه فلسطین را آزاد کند و اعتقاد دارد وسیله آزادسازی فلسطین ارتش‌های عرب هستند. در این زمان ما شاهد بروز ناسیونالیسم عربی و پان عربیسم به رهبری جمال عبدالناصر هستیم. به دلیل شکست سال 1948 نارضایتی در میان مردم پدید می‌آید و آگاهی در میان اعراب گسترش پیدا می‌کند. در فاصله 1948 تا 1952 انقلاب و کودتا سرتاسر جهان عرب را درمی‌نوردد، جمال عبدالناصر و افسران آزاد در مصر انقلاب می‌کنند و بعثی‌ها در عراق، مسئله قومیت عربی و ناسیونالیسم عربی به رهبری جمال عبدالناصر همه جهان عرب را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در سال 1956 میلادی جنگ کانال سوئز رخ می‌دهد. در حمله سه جانبه انگلستان، فرانسه و اسرائیل به کانال سوئز با هدف از بین بردن قدرت جمال عبدالناصر و شعارهایی بود که وی ترویج می‌داد، مصر مقاومت درخور توجهی از خود نشان داد و نیروهای سه قدرت بین المللی یعنی بریتانیا، فرانسه و اسرائیل وادار به عقب نشینی شدند. در اینجا باید به نقش اولتیماتوم امریکا برای عقب نشینی سه قدرت از کانال سوئز به عنوان نقطه شروع ورود و قدرت نمایی امریکا در منطقه دقت کرد. در دهه شصت و هفتاد میلادی با ضعف فزاینده امپراطوری بریتانیا و عقب نشینی بریتانیا از شرق سوئز، امریکا جای بریتانیا را می‌گیرد و حامی‌ واقعی اسرائیل می‌شود.

در پی این پیروزی، جنگ سال 1967 روی می‌دهد. در حالیکه جمال عبدالناصر شعار نابودی اسرائیل را سر می‌داد و می‌گفت ما اسرائیل را به دریا خواهیم ریخت، اسرائیل با استفاده از عنصر غافلگیری حمله می‌کند و طی شش روز از 4 ژوئن 1967 تا 10 ژوئن همان سال، نیروی هوایی مصر نابود شد، ارتش‌های عرب شکست خوردند و اسرائیل مقدار زیادی اراضی جدید، از جمله کرانه باختری رود اردن یعنی قدس شرقی، بلندی‌های جولان از سوریه و کل صحرای سینا و نیز نوار غزه را اشغال کرد. در پی این شکست جمال عبدالناصر استعفا داد اما با تظاهرات مردمی‌ به قدرت بازگشت و تربیت نیروها برای جنگ آینده و بازپس گیری اراضی اشغالی را آغاز کرد. در این زمان چارجوب مبارزه برای فلسطین پیش از آن که از منظر اسلامی‌ باشد در چارچوب مبارزه قومی‌ و ناسیونالیسم عرب قرار می‌گیرد. اما تاثیر مهم تر این جنگ، بروز ناامیدی در میان مردم از ارتش‌های عرب بود. این اعتقاد در میان مردم شکل گرفت که ارتش‌های عرب قادر نیستند اسرائیل را شکست دهند بنابراین پدیده مقاومت مردمی‌ در فلسطین شکل می‌گیرد و سازمان فتح به عنوان اولین سازمان مقاومت مردمی‌شروع به کارمی‌کند و بعد سایر سازمان‌های مقاومت فلسطینی درپی آن شکل می‌گیرند که به نظر می‌آید این نتیجه منطقی سرخوردگی ملت‌ها از ارتش‌های عرب است. در این زمان هدف هنوز آزادسازی کل فلسطین است و هیچکس آمادگی ندارد که راه حل‌های میانه و راه حل‌های صلح با اسرائیل را بپذیرد یکی از کنفرانس‌های مهم در رابطه با مسئله فلسطین، کنفرانس سران عرب در خارطوم سودان در سال 1969 است که به کنفرانس «سه نَه»، یعنی نه شناسائی اسرائیل، نه مذاکره با اسرائیل، نه صلح با اسرائیل معروف است.

جهان عرب و جهان اسلام آزاد سازی کل فلسطين و از بین بردن اسرائيل را تا سال 1970 که عبدالناصر فوت می‌کند، همچنان می‌خواهند، ضمن اینکه چارچوب مبارزه از نظر عقیدتی و سیاسی در چارچوب قومیت عربی شکل گرفته و پدیده ای به نام سازمان‌های مقاومت هم ایجاد شده است.

اما پس از این زمان شاهد مطرح شدن مسئله صلح با اسرائیل هستیم؛ سازمان‌های مقاومت فلسطینی با دولت‌ها برخورد پیدا می‌کنند. اول مسئله سپتامبر سیاه در 1970 و درگیری با ارتش اردن و انتقال مقاومت به لبنان و سپس درگیری با ارتش لبنان است. منطق دولت‌ها با منطق مقاومت نمی‌سازد. در 1982 در جنگی گسترده اسرائیل وارد لبنان می‌شود و سازمان‌های مقاومت را سوار بر کشتی‌های ناتو از لبنان اخراج می‌کند و تجربه مقاومت تحت ایدئولوژی ناسیونالیسم عرب که تا سال 1982 دوام آورده است، شکست می‌خورد. یکی از دلایل مهم این شکست، جنگ اکتبر 1973 است که ارتش مصر برای اولین بار پیروزی‌هایی به دست می‌آورد، خط بارلو را نابود می‌کند و از کانال سوئز رد می‌شود و به پیش روی ادامه می‌دهد چه بسا که می‌توانست به تل آویو هم برسد اما در اینجا باز هم امریکایی‌ها دخالت می‌کنند و مانع پیشروی مصری‌ها می‌شوند تا اسرائیل را نجات دهند. به جای اینکه دستاورد جنگ اکتبر 1973 تبدیل به دستاورد سیاسی مهمی‌ به نفع اعراب و فلسطینی‌ها شود ما می‌بینیم که با دخالت کیسینجر و طرح‌های جدا سازی و طرح‌های «step by step» یا «قدم به قدم» عملاً آثار این پیروزی نظامی‌از بین می‌رود و منجر به این می‌شود که سادات با اسرائیل صلح کند. سادات به قدس می‌رود و در سال 1978 هم موافقت نامه کمپ دیوید را امضا می‌کند تا صحرای سینا را پس بگیرد.

در پی این صلح، جبهه شرقی سوریه، لبنان و بقیه کشورهای عرب در مقابل اسرائیل تنها می‌مانند و در سال 1982 اسرائیلی با حمله به لبنان سازمان‌های مقاومت را از بین می‌برد.

همزمان با اثبات ناکارآمدی سازمان‌های مقاومت در خارج از فلسطین، تحولات اساسی در منطقه روی می‌دهد. انقلاب اسلامی‌ ایران پیروز می‌شود و مسئله اسلام گرایی در منطقه و بیداری اسلامی‌مطرح می‌شود، در فلسطین نیز انتفاضه و قیام مردمی‌ شروع می‌شود و در جهان عرب نیز طرح‌های صلح با اسرائیل مطرح می‌شود.

شاید اولین کسی که جرات کرد از صلح با اسرائیل صحبت کند حبیب بورقيبه بود. رئیس جمهور تونس در سال 1965 در حالی که همه هنوز در اوج این تفکر بودند که اسرائیل باید نابود شود، طی یک سخنرانی گفت که باید با اسرائیل صلح کرد. این حرکت با موجی از دشنام و فحش و حمله به حبیب بورقيبه روبه رو شد اما در اواخر دهه هفتاد و بعد در دهه هشتاد با طرح‌های مختلف صلح روبرو هستیم؛، طرح کنفرانس فاس، طرح فهد و در نهایت طرح ملک عبدالله پادشاه سعودی که در سال 2002 در بیروت به عنوان طرح عربی تصویب شد. محتوای همه طرح‌ها این است که اسرائیل از اراضی اشغالی سال 1967 عقب نشینی کند، قطعنامه‌های 242 و 338 شورای امنیت را اجرا کند تا در عوض فلسطینی‌ها و اعراب، اسرائیل را به رسمیت بشناسند و دولت مستقل فلسطینی در کرانه باختری رود اردن و نوار غزه تشکیل شود. این نتیجه سال‌ها تلاش در زمینه مسائل فلسطین و مبارزه برای آزادسازی این کشور است.

در پایان باید گفت مطابق نقشه‌هایی که از دوران‌های مختلف این مسئله موجود است، کسانی که از طرح صلح سخن می‌گویند باید توجه داشته باشند که در حال حاضر هیچ سرزمینی برای فلسطینیان باقی نمانده است. باقى مانده ها بیشتر جزایری هستند بدون هیچ امکانات زندگی و تحت محاصره، که فلسطینیان باید برای عبور و مرور از میان اراضی تحت کنترل اسرائیل عبور کنند و با مشکلات فراوانی روبه رو شوند.


نظر شما :