دولت فرهنگی و فرهنگ غير دولتی

۰۹ خرداد ۱۳۸۸ | ۱۹:۴۵ کد : ۴۷۷۳ اخبار اصلی
نویسنده خبر: سید محمد صادق خرازی
يادداشتى از سيدصادق خرازى
دولت فرهنگی و فرهنگ غير دولتی
نخست وزير فرهيخته دوران دفاع مقدس و نامزد انتخابات کنونی رياست جمهوری اسلامی ايران جناب آقای مهندس مير حسين موسوی، در شعارهای انتخاباتی خود از مقوله ای سخن به ميان آورده اند، که از يک نقطه نظر می توان آن را مهمترين نشانه بلوغ سياسی و فرهنگی مجموعه برنامه های ايشان تلقی کرد. اين شعار شعاری است که گرچه با عبارتی کوتاه بيان شده، اما به نظر من حاوی مهمترين و ارزشمندترين معانی در عرصه فرهنگ و سياست در بطن خويش است: دولت فرهنگی و فرهنگ غير دولتی. خوب است از اينجا آغاز کنم که يکی از مهمترين مسئله های انديشمندان و متفکران و روشنفکران در عرصه انديشه سياسی در طول تاريخ در نسبت ميان فرهنگ و سياست بروز می يافته است. دولت به مقتضای جايگاهی که در عرصه قدرت در جوامع بشری دارد و به دليل مناسباتی که در ارتباط خود با جامعه و نيروهای مدنی ايجاد می کند، ناچار نسبتی با فرهنگ پيدا می کند. اگر دولت مهمترين کانون اتوريته در يک جامعه بشری است، به طبيعت خود با فرهنگ يک جامعه که در ذات خود همواره در نسبتی با اقتدار قرار می گيرد، ارتباط می يابد.

فرهنگ يک جامعه برآيندی از سنتها، آيينها و عوامل نرم افزاری تمدنی آن جامعه است که در تمامی جوانب مختلف آن جامعه به نسبتها و گونه های مختلف بروز و ظهور می يابد و با وجود سياليت اجتماعات بشری هويت تاريخی جوامع را تعيين و تضمين می کند. اين جوانب مختلف هم عرصه زندگی فردی آحاد يک جامعه را شامل می شود و هم عرصه های مختلف اجتماعی را پوشش می دهد. دانش که مهمترين محصول جوامع بشری است، طبعا از اين امر مستثنا نيست و حتی دقيقترين علوم نيز در تناسب با فرهنگ جوامع توليد کننده خود تعين می يابند. به روشنی می توان از نسبت انواع مؤلفه های فرهنگ و از جمله سنت و نيز دانش با قدرت سخن راند و در همين چارچوب می توان همچنين از انواع قدرت و مناسبات ميان قدرتهای مختلف در يک جامعه که هر يک حاصل مؤلفه ای از مؤلفه های سازنده جامعه اند بحث کرد. فرهنگ و مؤلفه های آن و انواع بروزات فرهنگی برای خود انواع و طيفهای مختلفی از اشکال قدرت را توليد می کنند و در اين ميان قدرت برآمده از سنت و يا برآمده از دانش تاکنون بيشترين توجه را از سوی فيلسوفان سياسی و اجتماعی و جامعه شناسان به خود معطوف داشته است. در سنت اسلامی ابن خلدون بيش از ديگران از نسبت ميان عوامل فرهنگی با قدرت سياسی و نسبت ميان انواع قدرت و از جمله قدرت سياسی با ديگر انواع قدرت سخن رانده است؛ کما آينکه ماکس وبر و يا ميشل فوکو هر يک به تئوری پردازی درباره انواع اين مناسبات و ظهورات تاريخی آن در عرصه های تمدنی پرداخته اند.

مهمترين عرصه های تجاذبات و تدافعات هر تمدنی و از جمله تمدن اسلامی، که خود عامل اصلی حيات و صيرورت جوامع اند در همين نسبتها خلاصه می شوند. بدين ترتيب برای فيلسوفان سياست و نيز فيلسوفان فرهنگ همواره نسبت ميان فرهنگ و سياست و قدرت فرهنگی و قدرت سياسی يکی از مهمترين مسائل قلمداد می شده است. در تمدن اسلامی از نخستين روزگار شکل گيری تفکر سياسی و از عصر فارابی، به عنوان بزرگترين فيلسوف سياست، اين مسئله مد نظر بوده و تئوری های متفاوتی ارائه شده است.

يکی از دلايل توجه متفکران و فيلسوفان در عرصه تمدن اسلامی به اين موضوع تجربه تاريخی جايگاه قدرت در جوامع اسلامی بوده است. تاريخ تمدن اسلامی را در حقيقت تعاملات مستمر ميان اهالی قدرت سياسی و حکومتها با اهالی فرهنگ شکل داده است و در اين ميان در بيشتر ادوار تاريخی ما، قدرتهای سياسی درصدد بوده اند تا در راستای بسط قدرت خود به عرصه فرهنگ و نمادها و تظاهرات مدنی و فرهنگی دست اندازی کنند و فرهنگ را برای خود مصادره نمايند. مورخان به خوبی بر اين نظر واقف بوده و هستند که بيشتر نزاعها و تحولات سياسی در طول تاريخ سرزمينهای اسلامی و از جمله سرزمين ما ايران در حول و حوش همين مناسبات ميان اهالی فرهنگ و سياست رقم خورده و دولتهايی بر همين اساس برآمده اند و دولتهايی فرو افتاده اند. گرچه در طول تاريخ سرزمينمان دولتها در ساختن فرهنگ جامعه نقشی بسيار اساسی و سرنوشت ساز داشته اند و در واقع در بسياری از موارد، و در غياب ساز و کارهای مدنی، فرهنگ و توليد دانش تنها بر اساس حمايت دولتها امکان پذير بوده است؛ اما حاصل کار در عين حال چنين بوده است که فرهنگ و تمامی مظاهر فرهنگی جامعه شکلی دولتی به خود گيرد و به دليل عدم استقرار سياسی دولتها و بی ثباتی در مناسبات قدرت، همواره عرصه های فرهنگی دستخوش آفتهای بيشمار قرار گيرند. به همين ترتيب عرصه فرهنگ دچار آفتهايی می شده است که از طريق دولتها و قدرتهای سياسی بر آن عارض می شده است. مهمترين آفتی که در اين ميان و به تأثير از سياست در طول تاريخمان دامن گير عرصه فرهنگ می شده است، استبداد زدگی عرصه های فرهنگی و به تأثير از قدرتهای سياسی استبدادی بوده است. دولتهای استبدادی فرهنگ برخاسته از جامعه مدنی را بر نمی تابند و يا دست کم آن را در خدمت خود می خواهند. بدين ترتيب، درست است که بسياری از آنچه را که می توان از آن به توليد علم و دانش و فرآورده های فرهنگی مانند توليد کتاب و تأسيس مدارس و غيره در تمدن اسلامی نام برد، به صورت مستقيم و يا غير مستقيم بنابر اراده قدرتهای سياسی فراهم می شده و امکان پذير می گرديده است، اما به همين دليل هم اين عرصه ها همواره از آفتها و مشکلاتی بسيار مهم برخوردار بوده اند و در تمدن اسلامی در بسياری از موارد ساحت فرهنگ نمی توانسته است نقشی سازنده و درخور و سازگار و موزون پيدا کند. بدين ترتيب زمينه يابی نقش و سهم عالمان و روشنفکران و مصلحان در جامعه ما همواره امکان پذير نبوده و يا از دامنه تأثير بسيار محدودی برخوردار بوده است و اين همه به دليل آن بوده که نسبت ميان دولت و فرهنگ روشن نبوده است و دولتها همواره به ساحت فرهنگ دست درازی می کرده اند.

آنچه آقای مير حسين موسوی از آن سخن می راند، برداشتی صحيح از تاريخ و تمدن ما و ناشی از شناخت صحيح از علل ناکامی ها و تأمل در علل انحطاط در تمدن اسلامی است. در يکصد و پنجاه ساله اخير و از آغاز نهضت اصلاح طلبی اسلامی در کشورهای اسلامی اين مسئله يعنی مسئله نسبت ميان فرهنگ و سياست جزء مهمترين مسئله ها و دشواره های فکری بوده است. مير حسين موسوی شاگرد مکتب اصلاح طلبی اسلامی است و بنابراين موضوع نسبت ميان دولت و فرهنگ جزء مهمترين اولويتهای دولتش قرار گرفته است. تجربه تاريخی و از جمله تجربه سی سال پس از انقلاب به خوبی نشان داده است که بايد اهالی فرهنگ همواره مراقب موضع دولتها و دولتمردان نسبت به اين موضوع باشند و نقطه نظر و باور اهالی سياست را در اين مسئله محک مناسبی برای تعهد دولتها به اصول مردمسالاری و جامعه مدنی ارزيابی کنند. بدون جامعه مدنی فرهنگ باليده نمی شود و فرهنگی که برخاسته از اراده معطوف به قدرت سياسی است، در مسير مخالف با استقرار جامعه مدنی گام بر می دارد؛ وانگهی در خدمت استبداد نيز به کار گرفته می شود و درخت خودکامگی را آبياری می کند و ريشه دموکراسی را می خشکاند.

باری در اينکه دولتها بايد فرهنگ محور باشند و بيش از هر چيز به فرهنگ جامعه اعتنا داشته باشند و ساز و کار بالندگی فرهنگی را فراهم کنند، ترديدی نيست و اصولا و به ويژه در عصر مدرن بدون حمايت دولت، عرصه فرهنگ در هيچ جامعه ای قدرت بالندگی ندارد و بنابراين نقش دولت در فرهنگ بر کسی پوشيده نيست؛ البته دولتی که برآمده از نيروها و ساز و کارهای مدنی باشد؛ اما در آن سو، دغدغه اصلی اهالی فرهنگ اين است که فرهنگ بدين وسيله تبديل به ابزاری برای بسط قدرت و تعدی گری دولت به جامعه مدنی نگردد و به اصطلاح فرهنگ دولتی نشود. آنچه مايه رشد و بالندگی جامعه است، وجود دولتی مردمسالار و فرهنگی و فرهنگ محور است؛ اما اين امر تنها زمانی ميسر است که فرهنگ، دولتی نباشد و ساز و کاری فراخور خود داشته باشد و نه برآمده از خواست اهالی قدرت.

در طول تاريخ تمدن اسلامی نمونه برجسته دورانی که در آن دولت، دولتی فرهنگی بود اما فرهنگ دولتی نبود، شايد بيش از هر دوران ديگر، دوران انسانگرايی و نوزايش فرهنگی سده چهارم قمری و عصر آل بويه باشد که می دانيم از سوی خاورشناسان به عصر نوزايش اسلامی لقب گرفته است. سده چهارم که اوج شکوفايی تمدن اسلامی را رقم زد، و به ويژه به فضل وجود دولتی قدرتمند و در عين حال فرهنگی و فرهنگ دوست و با داشتن رجال و دولتمردانی دانش پژوه و دانش پرور، نمونه دورانی بود که در آن دولت فرهنگی بود اما فرهنگ دولتی نبود. در آن دوران آزادی بحث و نظر و مباحثات دينی و آزادی ابراز عقيده تا حدود زيادی تأمين شده و خارج از اراده حکومتها و بر اساس اتوريته اجتماعی اهل فرهنگ شکل گرفته بود. اين امری است که مورد اتفاق همه محققان و تاريخ پژوهان است و اگر اينان اين دوران را دوران اعتلای تمدن اسلامی و ايرانی می نامند، ترديد نبايد کرد که پس از هزار سال، احيای تمدن اسلامی و ايرانی که با انقلاب اسلامی ايران و به رهبری اهل علم در مسير ظهور قرار گرفت، در برهه تاريخی حساس و سرنوشت سازی که ما در آن بسر می بريم، تنها با تحقق "دولت فرهنگی و فرهنگ غير دولتی" است که امکان تعين و تحصل می يابد و آن تجربه تاريخی و غرور آفرين امکان پذير خواهد شد؛ آرمانی که وسيله مير حسين موسوی ابراز شده است.
سید محمد صادق خرازی

نویسنده خبر

سید محمد صادق خرازی سفیر ایران در سازمان ملل متحد (۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵) و کشور فرانسه (۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶) و مشاور ارشد

اطلاعات بیشتر


نظر شما :