ماهیت شبکهای روابط بینالملل و پارادوکسهای انتخاب
این روزها بیش از هر بحث دیگری در صحنه سیاست خارجی ایران دو موضوع مذاکرات احتمالی ایران و امریکا و فشار کشورهای عربی بر ایران به لحاظ ترس از آینده سیاسی خاورمیانه، مورد تحلیل و بررسی است، دو مقولهای که بی تردید باید از اهم موضوعات در دستور کار دولت دهم ایران باشد.
گفتاری از دکترکیومرث اشتریان، استاد سیاستگذاری عمومی دانشگاه تهران:
در ارتباط با روابط ایران و امریکا باید به این نکته توجه داشت که روابط بین الملل به شدت پیچیده است و ارتباطات بین المللی کشورها ماهیت شبکه ای دارد. لذا روابط با هر کشوری از جمله امریکا باید در این مدل بررسی شود. مثلا هر موضوعی که در یک مقطع زمانی مورد توجه ویژه ایران است، به طور همزمان مورد توجه حداقل چند کشور دیگر نیز هست. اگر این کشورها در ارتباط با یک موضوع همسو باشند، در ارتباط با موضوعی دیگر محتملا و معمولا ناهمسو خواهند بود. این نکته ظاهرا ساده ماهیت شبکهای روابط بین الملل را نشان می دهد که خود مساله ای غامض را تحت عنوان پارادوکس های انتخاب در تصمیم گیری در سیاست خارجی پدید می آورد. این وضعیت شبکه ای و پارادوکس تصمیم گیری در امور داخلی کشورها از سیاست های رفاهی گرفته تا سیاست صنعتی نیز وجود دارد منتهی در سیاست داخلی با اعمال حاکمیت و قدرت توسط دولت ملی پارادوکس را به صورت اقتداری حل می کنند. اما در سیاست خارجی این مسئله زمینه ای را برای مجموعه ای از بازیها و ائتلاف های پیچیده فراهم می کند.
همه کشورها در ارتباطات بین المللی خود مواجه با مجموعهای از پارادوکسهای انتخاب هستند. در خصوص روابط ایران و امریکا نیز این دو کشور گرفتار این وضعیت هستند. ما در موضوعات متعدد و متنوعی مواجه با امریکا و کشورهای عربی هستیم که مانند شبکهای به هم پیوسته هستند.
اگر بخواهم به گونه ملموس تری سخن بگویم باید، به عنوان مثال، به حداقل چهار محور اصلی در شبکه پیچیده ارتباطات بین المللی ایران و امریکا اشاره کنم.
موضوع اول، طالبان، موضوع دوم، حماس، موضوع سوم، امنیت عراق و موضوع چهارم، برنامه هستهای ایران است. برای هر یک از این موضوعات شاهدیم که کشورها یا قطبهایی درگیر هستند.
در ارتباط با موضوع طالبان ما شاهد یک وضعیت حداقل پنج قطبی در سطح کشورها هستیم؛ قطب ایران، امریکا، اعراب، افغانستان و پاکستان. البته به صورت غیر مستقیم و با حساسیت شبکه ای کمتر کشورهای دیگری را نیز می توان درگیر قضیه دانست. در اینجا بر اساس موضوع طالبان یکسری ارتباطات شکل میگیرد، منافع امریکا و ایران تا حدودی در این زمینه همسو است (در ارتباط با اقتداردولت های پاکستان و افغانستان) اما از یکسو منافع امریکا و اعراب و از سوی دیگر مواضع برخی از دول مهم عربی با ایران، همراستا نیست. که آن را در نمودار ارتباطات شبکه ای می توان با علامت مثبت و منفی نشان داد.
در موضوع فلسطین و حماس حداقل شاهد یک رابطه شش قطبی هستیم. قطب اعراب، اسرائیل، ایران، ترکیه، سوریه و امریکا، پیرامون این موضوع نیز یکسری ارتباطات مثبت و منفی شکل می گیرد.
موضوع دیگر، امنیت عراق است که در این مورد نیز حداقل پنج قطب وجود دارد؛ قطب ایران، عراق، امریکا، ترکیه و اعراب. در موضوع هستهای که بسیار پیچیده تر است، شاهد قطبهای اروپا، روسیه، چین، امریکا، ایران، اعراب و اسرائیل هستیم، یعنی هفت قطب.
مجموعه این ارتباطات نشان میدهد که ایران حداقل در این چارچوب بیست و سه قطبی حدود نوزده بازی مستقل دارد. این امر به خوبی ماهیت شبکه ای روابط بین الملل را نشان میدهد و این که هر کشوری مجموعهای از پارادوکسهای انتخاب را در مقابل خود دارد. ممکن است کشورها در یک موضوع رابطه مثبتی با یکدیگر داشته باشند و در موضوعی دیگر رابطهای منفی.
نتیجه سیاستی که من از این موضوع می گیرم این است که ما بههیچ وجه نمیتوانیم به صورت خورجینی و فلهای ارتباطات و مذاکرات خود را با دیگر کشورها سامان دهیم. تنها و تنها معدودی از کشورها هستند که میتوانند رابطهای نسبتا همه جانبه با یکدیگر داشته باشند؛ حتی اخیرا امریکا و اسرائیل نیز در روابط میان خود در حال آشکار کردن تفاوت ها هستند. در مورد روابط خارجی ایران نیز به همین ترتیب است، تقریبا هیچ کشوری وجود ندارد که ایران مدعی باشد میتواند همه تخم مرغ هایش را با آن در یک سبد بگذارد.
دولت دهم: ضرورت ها و آداب سیاست خارجی
در چنین فضای شبکه ای است که دولت دهم ایران یا هر دولتی دیگری باید به طور مشخص پرونده یک موضوع را باز کند و در ارتباط با آن موضوعِ خاص، ارتباطات خود را با کشورهای دیگر سامان دهد و البته باید به این مساله ساده (به لحاظ فهم) ولی مشکل (از حیث اجرا) هم توجه کند که این موضوع خود در ارتباط با دیگر موضوعات است. مثلا زمانی که پرونده ارتباط ایران با طالبان باز میشود، تهران باید یکسری سیاستهای مشخص با امریکا، اعراب، افغانستان و پاکستان داشته باشد این در حالی است که در ارتباط با فلسطین و حماس، ماهیت ارتباطات می تواند دگرگون شود. ماهیت روابط و مذاکرات ایران یا هر کشوری با دیگر کشورها، بسته به موضوعی خاص و تنظیم این موضوع با دیگر موضوعات دارد. ساده لوحی است که تصور کنیم یک شبه همه مسایل با امریکا حل می شود و امریکا دست از دشمنی و رقابت با ایران برمی دارد. امریکا اگر دست از دشمنی هم بردارد اختلافات و رقابت های منافع را که کنار نمی گذارد. درباره هیچ کشوری، حتی کانادا که سایه به سایه او حرکت می کند چنین نخواهد کرد.
سیاستمداران و دیپلمات ها در دولت دهم
اگر فراتر از این الگوی شکلی برویم باید به ویژگی های ماهوی که بر این ارتباطات تاثیر گذار است اشاره کنم. در این ارتباطات به نظر من ترس یک فاکتور اساسی است حتی مهمتر از منافع ملی! به طور سنتی بحث شده است که کشورها در تعقیب منافع ملی خود هستند. من با الهام از نظریات کانمن و تورسکی می توانم بگویم که ترس از ضرر یا به بیان دقیقتر ترس عاملی اساسی در سیاست خارجی است که به طرز عجیبی رفتارها را شکل می دهد. استفاده از جنگ روانی از بس تکرار شده است به سطحی ابزاری و تصنعی کاهش یافته و باعث شده که اهمیت این نظریه نادیده گرفته شود و تصور شود که فقط به هنگام تبلیغات از آن استفاده می شود یا اینکه فقط رفتار طرف منفعل را می تواند توضیح دهد. در حالی که رفتار فاعل را نیز جهت می دهد. بنابراین در این شبکه پیچیده ارتباطاتی نخستین ارزش محوری که می تواند ما را هدایت کند نترسیدن وشجاعت در هنگامه های بحرانی است. باید در هر مذاکره و رابطه ای از شجاعت لازم برخوردار بود. این شجاعت فراتر از یک مقوله شعاری است. در ارتباطات بین الملل، تئوری ترس بسیار تاثیرگذار است و تعداد زیادی از کشورها بر اساس ترسی که دارند روابط خود را با دیگران تنظیم میکنند، معتقدم که ترس اهمیت بیشتری از منافع در تنظیم روابط دارد. البته باید توجه داشت که این ترس به همان اندازه که می تواند علت برقراری رابطه باشد می تواند باعث فرار از رابطه نیز باشد.
این شجاعت صرفا نیازمند اعتماد به نفس بالایی نیست بلکه آگاهی از وضعیت جهان و حکمت و واقع بینی نیز ضروری است.
دولت آینده باید متوجه باشد که علاوه بر عنصر شجاعت، آشنایی با دنیا و آداب و معاشرت های بین المللی، اهلیت و شانیت دست اندرکاران روابط خارجی را به دقت تحت کنترل داشته باشد تا ایران در مجامع بین المللی دچار مشکل نشود. در چنین صورتی است که باید دست دیپلمات باز باشد و از آزادی عمل برخوردار باشد و نظام نیز حاشیه اشتباه را تا حدودی در حیطه کاری دیپلماتهایش را بپذیرد.
نکته ماهوی دیگر در خصوص روابط خارجی دولت آینده صداقت و شفافیت است. ما باید به این نکته توجه کنیم که دنیا به طور معمول از ابهام می گریزد. ابهام یکی از عوامل ایجاد ترس است. هر طرف معاملهای در صورت احساس ابهام، از معامله فاصله میگیرد. معتقدم که صداقت عنصر بسیار موثری در ارتباطات بین المللی ایران خواهد بود و غفلت از آن مخرب است و زمینه تبلیغات غیر واقعی جهانی را افزایش می دهد. اگر دقت کنیم امریکا آنگاه که می خواهد جامعه بین المللی را علیه ما بر انگیزد به ابهام افکنی و مآلا ترویج ایران هراسی دامن می زند.
گاه به شکلی عامیانه تصور میشود که سیاست خارجی یعنی نیرنگ، در حالی که چنین نیست و بخش اعظمی از روابط خارجی را به ویژه امور بحرانی و حساس را می توان با عنصر صداقت و صراحت سامان داد. شاید نیرنگ به موارد بسیار اندک و استثنایی و فقط برای مقابله با نیرنگ محدود می شود.
ماهیت اختلافات ایران و امریکا
برخی ماهیت امریکا را مانع اصلی روابط ایران وامریکا می دانند. در این باره باید عرض کنم که تاویل شبه فلسفی از ماهیت امریکا هم قابل خدشه است و هم دست نظام را می بندد و ما را دچار تناقض می کند. بردن این موضوع به ساحتی معرفتی، ابهام و اختلاف را افزون می کند و ما را دچار تناقض می کند چرا که چنین ادعاهایی در مورد اروپا و روسیه نیز صدق می کند. وانگهی در موضوع عراق و دیگر موضوعات مگر با امریکا مذاکره نداشته ایم. البته اختلافات ما عمق عقیدتی و تاریخی (ایدئولوژیک/ هیستوریک) دارد و البته ما از ارزش هایمان نباید دست برداریم به ویژه ارزش های دینی مان. ولی این به مفهوم عدم مذاکره بر سر موضوعات خاص و در حدود ارزش ها و منافع ملی مان نیست. به نظر من امریکا حاضر است به خاطر منافعش از ایدئوهیستوریسم دست بردارد. در جاهایی بین منافع استراتژیک دو کشور به دلیل داشتن رقبای مشابه شباهت و همسویی وجود دارد. مساله اصلی ایران و امریکا، اسراییل است که باید سعی کنیم از مکانیسم تعویق استفاده کنیم که کاملا به نفع ماست.
جالب توجه است که اگر با نگاهی عمیقا غیر ارزشی به قضایا نگاه شود مشاهده می کنیم که اختلافات عقیدتی برای ایران سودمند بوده است و نفوذ ما را افزایش داده است. مثل عراق و لبنان. اتفاقا همین نکته است که اعراب را نگران کرده است. اعرابِ بدگمان چنین پنداری در باره ایران دارند و معتقدند که ایده آل ها در خدمت منافع ملی ایران عمل کرده است. اعراب از این نگرانند که در مورد پاکستان و افغانستان هم چنین چیزی تکرار شود. اعراب سعی می کنند از دوستی با امریکا منافعی کسب کنند و ایران از طریق دشمنی. به نظر می آید که ایران موفق تر بوده است.چرا که بر نیروهای توده ای و فرهنگ منطقه تاکید کرده است.
شعار تغییر اوباما
امریکا به شکل روزافزونی دچار دردسر شده و هزینه های مادی و معنوی رفتارهایش در گذشته بتدریج ضرورت تغییر جدی را فراهم کرده است. تغییر جامعه امریکا و تغییرات اجتماعی آن به معنی تغییر سیاست ها ی آن نیست. اینکه چقدر نظام سیاسی بتواند این تغییرات را وارد چرخه سیاستگذاری کند محل بحث است.
اوباما نماد ناقص و نورسی از این گرایش به تغییر است. همه چیز بستگی به تفوق شخصی وی در آینده دارد هر قدر موفق عمل کند و شخصیت کاریزمایی پیدا کند این تغییرات بیشتر نمود خواهد یافت. امریکا از درون متحول شده ولی به معنی این نیست که شعار تغییر آقای اوباما معطوف به این تحول ساختاری درونی باشد. برای این تغییرات زمان طولانی تری باید انتظار کشید. اما این مساله را با مذاکره نباید خلط کرد. اینکه برای مذاکره (به خصوص در مواردی چون مساله طالبان) ضرورتا باید منتظر این تغییرات باشیم موضوع دیگری است. مذاکره در موارد خاص با دستور کاری خاص مشکلی ندارد. آنجایی که مذاکره و رابطه به جلوگیری از منازعه دیوانه وار نظامیان افسار گسیخته منجر شود بلا اشکال است اما و هزار اما، ماهیت روابط بین الملل به گونه ایست که گاه این رابطه و مذاکره خود می تواند باعث تشدید منازعه شود. به طریقی متناقض نما رابطه و مذاکره مانع حمله امریکا به بسیاری از کشورها نشده است!
نظر شما :