پايانى هست!

۱۲ شهریور ۱۳۸۷ | ۱۶:۱۲ کد : ۲۵۹۰ اخبار اصلی
يادداشتى از دکتر فياض زاهد، عضو هیئت علمی دانشگاه، در مورد امریکا و زوال آن
پايانى هست!
همه چيز طبيعى به نظر مى رسد. منازعات و مباحث مدرن يا پست مدرن. حتى تفاسير پيامبرانه از تاريخ آنقدر اطمينان بخش نيستند تا بتوانند با قاطعيت بگويند مى توان الگوهايى را که در سنت تفاسيرى از تاريخ موجود است به جوامع جديد تعميم داد. بالآخره به تعبير کانت دبير حزب کمونيست برلين شرقى در دهه نود اين سرانجام سرمايه دارى است که ظاهراٌ بر مارکسيسم غلبه يافته است! اما آيا به راستى اين تمام ماجرا است و تک قطبى شدن جهان بدان معنا است که بشريت فرآيندى يک گانه را سپرى خواهد کرد و اين سرمايه داران هستند که همراه با پرولتاريا کتاب به سر عقل آمدن بورژوازى را خواهند خواند!؟ تعبيرى که به گمانم ويليام شايرر بر ما نهيب زده بود. تحولات 1948ژوئيه؛ هر چند براى نگارش آن جملات جادويى کفايت مى کرد؛ اما ظاهرا داستان تامه بشريت نبود. در مانيفست که بدستان هنرمندانه مارکس و انگلس نگارش يافته بود؛ اين رگبار کلمات بود که بر بشريت نازل شده بود. انگار پيامبرى طومار بشرى را قرائت مى کند. بيهوده نيست که على شريعتى گفته بود اگر قرار بود در قرن نوزدهم خداوند پيامبرى به زمين بفرستد؛ آن پيامبر جز کارل مارکس نمى بود!
اما اين نمى تواند پايان بشريت باشد که اگر به بدبينى امثال هانتينگتون باشيم تازه طوفان ها برخاسته است.آمريکا سرزمينى کم نظير و بکر است. قاره اى که نه از سر آگاهى که بر اثر تصادف کشف شده است. پر از موهبت و انعام الهي. با گستره اى بيکران و منابع عظيم. درياها و اقيانوسها؛ کوهها و صحراها. آب؛ باد؛ آتش و خاک در هم آميخته اند و آن را سرزمين فرصت ها ساخته اند. از قرن هجدهم که مهاجرت در نتيجه فروخفتن روياها در غرب آغازيدن گرفت، کمتر تصور مى شد که از راه ماندگان و از خانه راندگان بتوانند تمدنى به اين اندازه شکوهمند فرا نهند. آنها به اين اصل مهم پايبند بودند و باور داشتند که آمريکا تنها در نتيجه اين سه عامل شکل يافت.Right place,Right time,Right person  اين مهمترين رمز توفيق سرزمينى است که به تعبير ماکياولى در کتاب "شهريار" دو چيز را با هم داشتند. فضيلت و زمانه سازگار! - آه که چقدر دلم از اين مفهوم خون است و هر گاه به تاريخ خويش مى نگرم فراوان ديده ايم که يا فضيلتى نبوده يا زمانه سازگاري. ياد آن تعبير ماندگار از غزالى مى افتم که خطاب به سنجر سلجوقى نوشته بود: "اوضاع زمانه دگرگون شده است و خلايق بى آز و شرم در کمين اند." فقدان يکى و غفلت ديگري.بگذريم.
آمريکا که بنياد نهاده شد بر موجى از ايده ها و تئورى هايى شکل يافت که در دنياى کهن امکان استقرار آن نبود. چه نشانى بهتر از اين که اگر نبود انقلاب آمريکا هيچگاه نظرات امثال منتسکيو و خصوصاٌ روسو به بار نمى نشست. در کوتاه کلام آنکه در اروپا هيچگاه امکان طرح ديدگاههايشان فراهم نمى آمد. آمريکا همان گونه که به بسيارى از فرصت طلبان امکان توفيق داد به رشد نگره هاى فرا قاره اى و انسانى که در معاهدات و بيانيه هاى شيکاگو؛ ويرجينيا و فيلادلفيا است صورت تحقق بخشيد. سرزمينى که محل تاراج بود به مهد آزادى بدل شد.جفرسون و واشينگتن انسان هايى بودند با پيشانى هاى بلند. بعدها بزرگانى چون آبراهام لينکلن نيز بدانها پيوستند. لذا در جهان منادى آزادى و رهايى شدند. در همين سرزمين مادرى چه نيکنامى که نداشتند. در اواخر قاجار که چشممان به نادر يا اسکندرى بود تا بيايد و کار ما سامان دهد- که البته هيچکدام نيامدند- امريکايى ها مظهر انسان دوستى وآزادى خواهى بودند و در برابر طمع متوحشانه تاواريش هاى روس و مزبزبان انگليسي. شوستر؛ ميلسپو و شهيد مشروطيت در تبريز!
مونروئه حتى آنقدر راست کردارى پيشه کرده بود که به امريکايى ها گفته بود: آمريکا براى آمريکاييها. نبايد پايمان را از اين قاره بيرون نهيم. اما نتيجه دو جنگ اول و دوم جهانى آمريکا را بر جاى پسرعمو نشانيد و اين امپرياليسم بود که خواسته يا ناخواسته؛ دانسته يا ندانسته درگير جنگهاى هندوچين؛ ويتنام و شبه کره شده بود. ويلسون؛ ترومن و آيزنهاور در لباس ديگرى ظاهر شدند. آمريکاى انسانى به دشمن خلق ها بدل شد و اين پرسش را بر زبان سولژنيستين در دانشگاه نيويورک جارى ساخت تا با ساده دلى روسى بپرسد: به راستى چرا در هر نقطه جهان خلق ها که آزاد مى شوند؛ پرچم شما را آتش مى زنند!
در همين ديار که اين سظور رقمى مى شود آنگاه که مجسمه آزادى و بخشش؛ نلسون ماندلا به تهران آمده بود؛ گويا از رييس جمهور وقت پرسيده بود اين چگونه است که دو کشور ايران و آمريکا که هر دو به آزادى و رهايى سياهان از دستان آپارتايد مدد رسانده اند تا اين حد از يکديگر فاصله داشته و متنفرند!
-         ايرانيان دلايل زيادى براى اين تنفر داشتند. پنجاه سال تاريخ روابط ايران و آمريکا اين تنفر را توجيه مى کند.
اما به راستى آيا آمريکا مى تواند از سنت رايج تاريخ که براى همه تمدن ها و دولت ها آغاز و پايانى متصور است؛ رهايى يابد؟ آيا آمريکا نيز با اين سطح درآمد؛ رونق اقتصادى سهم برتر در ابر رايانه ها و مطالعات فضايى نمى تواند راه نابودى خود را فرو بندد و کتابى را بخواند که فيلسوفان- مورخان آن را محفوظ خويش دارند!- اگر خاطر خوانندگان فهيم باشد؛ اين نوشته که ادامه متن فبلى با عنوان "آمريکا و فرجام تاريخ" است؛ از آنجا شکل يافت که مجادله اى شبانه در ونيز ميان من و دوستانى از استراليا و ايتاليا در گرفته بود. آنها بر اين باور بودند که ظهور و سقوط تمدنها ضرورتاٌ از يک مدل تبعيت نمى کند. تا بتوان براى فرجامش داستان را تغيير داد. شبيه داستان شيروى قصه هاى فارسي. اينکه بتوان به جاى شاه؛ شيرو را در بستر خواباند تا طالع نحس گدر نمايد.
آمريکا قطعاٌ و ضرورتاً نبايد و نمى تواند در مسيرى به افول پاى نهد که اشکال و ابعادش تکرار شده است.اين بدان معنا است که اگر نسخه اى براى ديگر تمدنها عامل حيات است مى تواند در آن کشور به ضد خويش عمل نمايد.اين ديالکتيک تاريخ است.اينکه همواره هر چيزى در درون خويش ضد خود را پرورش مى دهد.حال تمدن باشکوه نشانه هايى از زوال را مى بيند.اين امپراطورى بسيار از آنى که بايد؛ بزرگ شده است. در تاريخ آموخته ايم که امپراطورى ها در مسيرى پارادوکسيکال طى مسير مى کنند. براى قدرتمند شدن وسعت مى يابند و البته هر چه بزرگتر مى شوند تضادهاى درون امپراطورى را افزايش داده و آن را به مرگ نزديکتر مى سازند. وسعت امپراطورى زبان ها، اديان، نژادها و تنوع اقليمى را به همراه دارد و تنها حکومت آن گونه پايدار مى ماند که بر زين اسبها اداره شود. گويى اين همان گستره جنگ و فروغلطيدن در مسابقه تسليحاتى است که آنگونه ما را توجيه مى نمايد که براى حفظ اين برترى ناچار به گسترش سرمايه گذارى در تسليحات هسته اى و غير متعارف باشيم. اما با همين استراتژى شوروى به نابودى کشيده شد. زيرا زرادخانه ها آباد ولى شکم خلايق خراب مانده بود. حال ايالات متحده بالاترين ماشين جنگى را دارد. هزينه نظامى آن بيست برابر بودجه کشورهايى نظير ايران است. آمريکا ناچار است براى حفظ سلطه خود سربازانش را از سومالى تا افغانستان پراکنده سازد. آيا آمريکا مى تواند از ادامه آن سياست ها دست شويد؟ اگر چنين کند کمپانى هاى ساخت سلاح و جنگنده هاى زمينى و آسمانى چه بايد بکنند؟ و آيا آمريکا مى توند اين وضعيت جنگى را با جهان ادامه دهد؟ پاسخ بايد منفى باشد. زيرا براى اداره چهان نمى توان همواره بر زين اسب جنگ وتهاجم نشست. اما يادمان باشد که قوبيلاى قاآن به مارکوپولوى ونيزى گفته بود: ما شکستمان از جايى شروع شد که از زين اسب ها به پايين آمديم!
حال در وضعيتى که آمريکا از جهان به صورت مسلح پاسدارى مى کند؛ اين چين و هند هستند که آرام آرام در حال بلعيدن جهان هستند. آيا آمريکا مى تواند جلوى هند و چين را بگيرد؟ به نظر شما اگر مى توانست نمى گرفت؟ امروز داستان تکنولوژى اتمى هند در زير بمباران خبرى پرونده هسته اى ايران گم شده است. اما آگاهان مى دانند که هندى ها در انرژى هسته اى به جايى دست يافته اند که آمريکايى ها را وادار نموده تمام برگه ها را به زمين زند. چين نيز نه تنها آمريکا بلکه جهان را بلعيده است.آمريکا از مشکلات عديده اقتصادى در رنج است. اقتصاد آمريکا شرايطى را پشت سر مى نهد که يادآور "خوشه هاى خشم" جان اشتاين بک است. بسيارى از بانک ها ورشکست شده اند. بورس در وضعيت نابهنجارى قرار دارد. اصطلاح Diversity به لغتى آشنا در محاورات بدل شده است. مهاجرت هاى پراکنده و بدون محاسبه يکسانى آمريکا را دچار خدشه ساخته است. شرايط براى کار روز به روز سخت و سخت تر مى شود. دلار به پولى ضعيف در برابر يورو بدل شده است. آمريکا توان تداوم اين حجم از سرمايه گذارى را ندارد. به زودى آمريکا به جايى خواهد رسيد که در آمارهاى R&D روند نزولى را طى نمايد. آمريکايى ها در هفته گذشته قانون برداشت از ذخيره هاى فلات آمريکا در بخش گاز و نفت را آغاز کرده اند. تاثير اين اقدام در 10 سال آينده خود را نشان خواهد داد.
به تدريج آمريکا ناچار است تا از ولخرجى هاى خود بکاهد و اين در حالى است که اروپاى متحد؛ چين حريص و هند زيرک به سرعت در حال رشد هستند. گويا حال بازى از آسيا آغاز شده است. در سال 2020 طبق برآورد مجله معتبر اکونوميست؛ اين چين است که به رتبه اول اقتصاد جهان نائل خواهد آمد. يعنى اينکه از هم اکنون بايد نگران ابرقدرتى بود که فضيلت کمترى به نسبت آمريکاى در آغاز قرن نوزدهم را دارا مى باشد. چين شاخص هاى نامطلوبى را در عرصه حقوق بشر و آزادى هاى فردى دارد. اما توانا و جوان است. هند نيز با دارا بودن بيش از يک ميليارد جمعيت با تمرکز بر تنها دويست ميليون نفر از شهر نشينان توانمندش رشدى معادل ده درصد را در سال هاى گذشته پشت سر خود دارد. حال اين آمريکا است. سدى بزرگ که تاجش در برابر تموج آب هاى سنگين تاب برداشته است. مهم نيست چه ميزان ظرفيت دارد. مهم آن است که آب از سد در حال ريزش است.
حال سوال همچنان پا برجاست. آيا آنها از اين طوفان به سلامت گذر خواهند کرد؟

نظر شما :