قسمت اول

گذشته ای که هنوز ادامه دارد

۲۶ تیر ۱۳۸۷ | ۱۸:۴۶ کد : ۲۲۹۹ اخبار اصلی
روسیه هر روز اعتماد به نفس بیشتری می یابد، اما هنوز در مورد اینکه انرژی تازه اش را در چه راهی صرف کند تصمیمی اتخاذ نکرده است. این کشور برای تصمیم گیری باید نگاهی به گذشته خود و به آن پیچ تند در تاریخ بیندازد که به پایان جنگ سرد انجامید.
گذشته ای که هنوز ادامه دارد
روسیه هر روز اعتماد به نفس بیشتری می یابد، اما هنوز در مورد اینکه انرژی تازه اش را در چه راهی صرف کند تصمیمی اتخاذ نکرده است. این کشور برای تصمیم گیری در این باره باید نگاهی به گذشته نه چندان دور خود و به آن پیچ تندی در تاریخ بیندازد که به پایان جنگ سرد انجامید.
 
آن پیچ، تغییر جهت سازنده ای در روابط بین الملل بود که شامل پایان رودررویی چهل ساله شرق و غرب، فروپاشی دیوار برلین، رهایی اروپای شرقی از سلطه شوروی، انقلاب دموکراتیک میخائیل گورباچف، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، و شکست ایدئولوژی کمونیست بود. 
 
اکنون با گذشت زمان بیش از پیش مشخص می شود که تصمیماتی که در آن سال ها گرفته شد هنوز هم وضعیت بین المللی را شکل می دهد. از آن جایی که خوش بینی زیادی در مورد وضعیت کنونی در دنیا وجود ندارد، بحث های متعدد امروز بر سر این است که شاید سیاستمداران شانس های نادری را در آن دوران از دست دادند.
 
مدارک بایگانی شده ای که اخیراً در دسترس عموم قرار گرفته و خاطرات بازیگران اصلی آن دوران، تصور بهتری از وقایع اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 و چگونگی تصمیم گیری ها " در طرف دیگر " به دست می دهد. به علاوه، مطالب جالبی نیز در یادداشت های آن سال های خودم که بالاخره فرصتی برای مرور آنها دست داده است پیدا کرده ام.
 
چهار دهه رکود و کسادی که در سایه مواجهه و درگیری میان شرق و غرب به وجود آمده بود جای خود را به یک دوره انفجاری داد، ولی خوشبختانه نه به معنای واقعی کلمه و نه به صورت انفجار هسته ای، اگرچه امکان چنین اتفاقی هم وجود داشت. آن دوره از این نظر انفجاری محسوب می شد که احتمال اتفاقات فراوانی در زمینه سیاست جهانی، از درگیری های نظامی در ابعاد مختلف گرفته تا مصالحه و همکاری کامل دشمنان سابق، و همین طور گزینه های متعدد دیگری میان آن دو احتمال وجود داشت.
 
جرقه تغییرات با پرسترویکا یا دوران بازسازی گورباچف زده شد. اتحاد جماهیر شوروی بر حذف موانع روابط با آمریکا متمرکز شد. در آن سال ها رابطه با آمریکا محوری بود که برقراری تعادل و ثبات بین المللی به آن بستگی داشت. باید اعتراف کنم که کابینه رئیس جمهور وقت امریکا، رونالد ریگان، با وجود تمام ناهماهنگی ها و نتاقضات اش، با آمادگی فزاینده ای با اقدامات شوروی همراه شد. زمانی که ریگان در ژانویه 1989 قدرت را به جورج بوش سپرد، این دو کشور خصوصاً با توجه به سطح پایین آغازین روابطشان به اهداف بسیاری دست یافته بودند:
 
- شوروی و امریکا برای اولین بار در مورد از بین بردن کامل ( تخریب فیزیکی ) مجموعه ای از تسلیحات نظامی یعنی موشک های میان برد ساخت دو کشور به توافق رسیدند. لازم به ذکر است که پنتاگون تلاش کرد ریگان را از امضای این توافقنامه بازدارد، زیرا موشک های پرشنگ و دریایی امریکا در اروپای غربی برای این کشور امتیاز بزرگی در مقابل شوروی محسوب می شد و این در شرایطی بود که موشک های پایونیر شوروی که به اس اس 20 معروف بودند برد کافی برای هدف قرار دادن قلمرو آمریکا نداشتند. ریچارد پرل حتی در جریان اعتراض به این توافقنامه از سمت خود استعفا کرد.
 
- در 15 فوریه 1989، آخرین سرباز شوروی، ژنرال بوریس گرومف، افغانستان را ترک کرد. عقب نشینی نیروهای شوروی از خاک افغانستان در راستای توافقنامه ای بود که آن هم با دولت ریگان امضا شد.
 
- در دسامبر 1988، در مقر اصلی سازمان ملل متحد در نیویورک اسنادی به امضا رسید که به درگیری طولانی دیگری میان این دو کشور در جنوب غرب آفریقا پایان داد و به این ترتیب گره دیگری نیز با همکاری امریکا و شوروی باز شد.
 
- برای اولین بار، مسئله حقوق بشر در دستور گفتگوهای آمریکا و شوروی گنجانده شد و این امر بلافاصله تأثیر مثبتی بر روابط متقابل دو کشور در زمینه های دیگر گذاشت. در ژانویه 1989، اجلاس کشورهای عضو " کنفرانس امنیت و همکاری اروپا " در وین با موفقیت به پایان رسید و تلاش های مشترک شوروی و ایالات متحد مانع از شکست این گفتگوها شد. من از آنجایی که خود در این جریانات حضور داشتم می توانم به صحت این موضوع شهادت دهم. امریکایی ها بر اثر دخالت شخصی وزیر امور خارجه، جورج شولتز، از طرح پیشنهادی شوروی مبنی بر برگزاری همایش در مسکو حمایت کردند که این حرکت در آن دوره از ارزش بالایی برخوردار بود.
 
شوروی آماده بود که در این مسیر پیش برود. گورباچف، در سخنرانی خود در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل در دسامبر 1988، برنامه ای تفصیلی برای بهبود اوضاع سیاست جهانی ارائه کرد و نقشه هایی برای قدم های عملی بزرگی در این زمینه با اعضا در میان گذاشت. مسکو متعهد شد که ظرف دو سال، به طور یکجانبه، 500000 تن از پرسنل نیروهای مسلح خود، 10000 تانک، 8500 قطعه توپخانه ای و 800 هواپیمای جنگی از نیروهای مسلح خود بکاهد. این چیزی بود که اروپا مشتاقانه منتظر آن بود. این واقعه به معنای یک تشنج زدایی واقعی همراه با تحولات تاریخی در اتحاد جماهیر شوروی بود.
 
ناگهان باد سردی از سوی واشنگتن وزیدن گرفت. تفریباً بلافاصله بعد از سوگند رئیس جمهور جدید، لحن بین مقامات دولتی عمومی به شدت تغییر کرد. حالا بیانیه ها هشدار می دادند که قصد و منظور شوروی اصلاً آشکار نیست و آمریکایی های واقعی باید مراقب باشند و نه تنها نیروی نظامی خود را حفظ کنند بلکه آن را حتی در زمینه هسته ای گسترش بدهند. مجموعا آنکه رفتار کنونی دشمن اصلی آمریکا چیزی بجز اقدامی انحرافی بیش نبود.
 
بیاناتی از این دست به صورت عمومی مطرح می شد. آن طور که از اسناد و مدارک سابقاً محرمانه ای که اکنون منتشر شده و در دسترس عموم قرار گرفته پیداست، مقامات در داخل خود دولت از این هم فراتر رفته و ریگان و شولتز را به خاطر مسحور شدن توسط رهبران شوروی، که از پیشینیان خود خبره تر و در نتیجه خطرناک تر بودند، مورد سرزنش قرار می دادند.
 
تیم سیاست خارجی دولت امریکا تقریباً به طور کامل برکنار شد و اعضای جدید جایگزین آن شدند، گویی که حزب سیاسی دیگری قدرت را از جمهوری خواهان در ایالات متحد ربوده است. چهره های کلیدی در تیم جدید عبارت بودند از ژنرال برنت اسکوکرافت مشاور امنیت ملی و دستیار اول او رابرت گیتس ( قائم مقام اسبق سازمان سیا و وزیر دفاع کنونی در کابینه جورج دابلیو بوش )، وزیر دفاع ریچارد چینی ( معاون رییس جمهور کنونی )، و وزیر امور خارجه جیمز بیکر. بیکر در خاطراتش نگرانی خود را مبنی بر اینکه استراتژی گورباچف " بر پایه شکستن اتحاد و دور زدن ما در اروپای غربی استوار است " پنهان نمی کند.
 
رهبر شوروی باید پیش از آنکه سیاست های " پرسترویکا " و " خانه مشترک اروپایی " اش میان آمریکا و اروپای غربی شکاف ایجاد کند متوقف می شد. خطر شوروی که مهم ترین دلیلی بود که این دو منطقه را به هم پیوند می زد، در حال ناپدید شدن بود. اگر شوروی در حال خارج کردن بسیاری از نیروهای خود از کشورهای عضو پیمان ورشو بود، چه دلیلی برای باقی نگاه داشتن نیروهای آمریکایی در اروپای غربی باقی می ماند؟ سوالاتی از این دست، به سنگر سیاسی - نظامی امریکا در اروپا یعنی پیمان آتلانتیک شمالی ( ناتو ) لطمه می زد.
 
ناتو می بایست تحت هر شرایطی حفظ می شد. واقعیت این بود که برنامه های بی پایان خلع سلاح می توانستند به مشکلاتی با کنگره بر سر بودجه دفاعی بینجامد. و سرانجام آنکه، در میان متحدان امریکا بر سر نقش رهبری این کشور در دنیا تردیدهایی در حال شکل گیری بود.

نظر شما :