آیا رئیس جمهور جنگ می خواهیم؟
مقاله اى از فريد زکريا سردبير مجله نيوزويک
سوال: درست یا غلط ؟ رئیس جمهور جنگ می خواهیم.
جرج بوش علاقه زیادی دارد که خود را « رئیس جمهور ]دوران [ جنگ » بخواند. و تصمیماتی زیادی گرفته است که سرباز و نبرد در آن دخیل بوده اند. اما آیا اینها توصیف بوش از خودش را توجیه می کنند؟ برای بسیاری جواب مشخص است. معلوم است که ما در حال جنگ در عراق و افغانستانیم. اما بیل کلینتون هم دوبار در بالکان وارد جنگ شد، جرج بوش پدر پاناما و عراق را اشغال کرد، و با این حال هیچ کدام خود را « رئیس جمهور جنگ » نخواندند.
برای ابرقدرت ها حضور در درگیری های نظامی بیش از آن که استثنا باشد قاعده است. از 1945 تاکنون، تنها یک رئیس جمهور بوده است که نیروهای آمریکایی هیچ عملیات نظامی ای تحت نظارت او انجام نداده اند: جیمی کارتر. ( جان اف. کندی با عملیات خلیج خوک ها و اعزام « مشاوران » آمریکایی به ویتنام جنوبی از این دسته خارج می شود ). ایالات متحده کماکان قدرت برتر سیاسی - نظامی دنیاست، به همین خاطر بحران های منطقه ای غالباً به نوعی با متحدان آمریکا یا منافع آن ارتباط پیدا می کنند. بریتانیا هم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چنین وضعیتی داشت. در نتیجه، نیروهای بریتانیایی در بیشتر این دوران در جایی مشغول جنگ با کسی بودند. اما بریتانیا خودش را کشور «در حال جنگ» نمی دید، همین طور نخست وزیرانش خود را رهبران « دوران جنگ » نمی نامیند ( تونی بلر هیچ گاه خود را این گونه توصیف نکرده است، گرچه هدایت عملیات نیروهای بریتانیایی را در بالکان، سیرالئون، افغانستان و عراق بر عهده داشته است ).
ایالات متحده ( و پیش از آن بریتانیا ) هنگامی خود را « در حال جنگ » می دانستند که بحران، بنیاد امنیت آنها را مورد تهدید قرار می داد –نه وقتی که متحدانشان یا منافع آنها در بیرون از قلمروشان دچار مشکل می شدند. این روش معمول شناسایی رهبران دوران جنگ است، و بر اساس این تعریف است که سیاستمداران در مصدر قدرت در زمان جنگ های جهانی اول و دوم –ویلسون، لوید جرج، روزولت و چرچیل- در این دسته می گنجند. البته تعریف دقیقی نیست. ایالات متحده تا حدی از بحران های مختلف در گوشه و کنار جهان مصون بوده است که عده ای حتی خسارات جنگ جهانی اول را جانبی می دانند ( که البته به نظر من نادرست است ). به هر حال تصویری که از « در حال جنگ بودن » ترسیم می شود این است: تهدیدی علیه کل جامعه که نیاز به پاسخی ملی دارد.
با هر معیاری، ما اکنون در حال جنگ نیستیم. همه ما از این موضوع کم و بیش آگاهیم. علی رغم آنکه ارتش آمریکا در دو میدان در حال نبرد است، با کمال شگفتی زندگی این روزها در آمریکا روندی عادی دارد. آمریکا شاید « درگیر جنگ » باشد، اما « در حال جنگ » نیست. برای نمونه به رفتار رئیس جمهور ]دوران [ جنگمان توجه کنید. اخیراً گفته است که در چند سال گذشته گلف را کنار گذاشته است، چون « اشتغال به این بازی در زمان جنگ » معنای نادرستی را متبادر می کند. « فداکاری » بوش را مقایسه کنید با فداکاری آمریکایی ها در زمان جنگ جهانی دوم، زمانی که تمام مردان سالم به ارتش پیوستند، غذا جیره بندی شد و صنایع به منظور تولید تجهیزات نظامی مصادره شدند. یک نمونه دیگر آنکه بین سال های 1941 تا 1945 هیچ خودروی شخصی در آمریکا تولید نشد.
البته در مقابل کسانی هم هستند - از جمله خود بوش- که اعتقاد دارند ما هم اکنون نیز در حال جنگیم، حتی به نحوی شدیدتر. در شماره بیست و سوم ژوئن، مجله فورچن (Fortune ) از سناتور جان مک کین پرسید که به نظر او جدی ترین خطر برای اقتصاد آمریکا در درازمدت چیست؟ جان مک کین اندکی –به حساب فورچن 11 ثانیه- فکر کرد و بعد گفت: « خب، به نظر من قطعاً جدی ترین خطری که ما با آن درگیر هستیم افراط گرایی اسلامی است، که اگر منجر به پیروزی دشمن شود، بنیاد وجود ما را تحت تأثیر قرار خواهد داد ».
اکنون کاملاً مشخص است که القاعده و ایدئولوژی اش، دیگر آن هیولای فراگیر نیستند. هم این جنبش و هم فلسفه اش حامیان خود را در طول هفت سال گذشته از دست داده اند. توانایی این سازمان تروریستی برای طراحی عملیات بزرگ از بین رفته است، مجاری تغذیه مالی اش کمتر شده اند و دقیق تر ردیابی می شوند. البته هنوز هم گروه های کوچک می توانند فجایع بزرگی بیافرینند، اما آیا می توانند تهدیدی برای حیات ایالات متحده و جهان غرب باشند؟ نه، چون بنیاد آنها سست شده است. القاعده و امثال آن تشکیل شده اند از چندهزار نیروی جهادی، که هیچ کشوری پایگاه اصلی آنها نیست، هیچ قلمرویی ندارند و هیچ بودجه ای. از همه مهم تر، فاقد ایدئولوژی ای هستند که برای عامه مردم جذابیت داشته باشد. آنها نه تنها با آمریکا، بلکه با اکثریت جهان اسلام در حال جنگ اند. در حقیقت آنها با خود مدرنیته در نبردند.
شواهدی که این دیدگاه را تأیید می کنند از سال 2003 بیشتر و بیشتر شده اند. محققانی مانند بنجامین فریدمن، مارک سیجمن و جان مولر بسیاری از این شواهد را گردآوری کرده اند. من نیز در بسیاری از ستون نوشته های خود و در کتاب سال 2004 ام به آنها اشاره کرده ام. مقاله اصلی شماره سپتامبر 2006 مجله آتلانتیک (The Atlantic ) نوشته جیمز فلوز (James Fallows ) بود که در آن می گفت اگر هم زمانی بر علیه اسلام خشونت طلب (militant Islam ) جنگی درگرفته بود، اکنون تمام شده است و این جنبش شکست خورده است.
این نوشته ها هیچ گاه مسیر مناظرات را تغییر نداند چون گرفتار خلائی سیاسی شدند. راست می خواست بقبولاند که زمانه، زمانه ترسناکی است و همین توجیه کننده یکجانبه گرایی خشن جرج بوش است. و چپ به این ایده چسبیده بود که بوش همه چیز را خراب کرده است و دنیای خطرناک و ترسناکی را ساخته است که در آن افراد بیشتری به بدنه گروه های جهادی پیوسته اند. اما این روزها، حتی رئیس سیا هم تصدیق می کند که القاعده به آخر خط رسیده است. پیتر برگن –روزنامه نگار- که در سال 2007 مقاله ای با عنوان «بازگشت القاعده» برای نیو ریپابلیک (The New Republic ) نوشته بود، این بار مقاله ای با عنوان «رو به اضمحلال» در مورد زوال القاعده نوشته است. هفته نامه نومحافظه کار ویکلی استاندارد (WeeklyStandard) بالاخره متوجه شده است که « دشمن » - واژه ای که ویکلی استاندارد دوست دارد آن را به طرز دلهره آوری به کار ببرد- اکنون بسیار ضعیف شده است، گرچه به سرعت یادآوری می کند که این دستاورد تماماً متعلق به بوش است. تروریسم تقریباً در تمامی کشورها رو به زوال است، حتی در آن کشورهایی که رویکردشان به این مسئله وجهه نظامی کمتری داشته است ( طعنه آمیز است که عراق و افغانستان دو کشوری هستند که تروریسم در آنها کماکان پابرجاست و حتی قوی تر شده است ).
قطعاً دولت آمریکا به خاطر تلاش های ضدتروریستی اش تا حدی شایسته تقدیر است. تلاش دسته جمعی بیشتر دولت ها –که شامل انهدام هسته های تروریستی در اروپا و آسیا، ردیابی گردش مالی و شکار گروه های جهادی می شود- پس از یازده سپتامبر بسیار بسیار مؤثر بوده است. اما طرز نگاه شما به جهان است که مشخص کننده پاسخ شماست. دولت در این راستا به حس تهدید دامن زده است و آن را هم چون خطری حیاتی و قریب الوقوع به تصویر کشیده است. در نتیجه، به ما واکنش های شدیدی نشان داده می شود. بوش و حلقه اطرافیانش تروریسم را به مثابه مشکلی نظامی و مبرم در نظر می گیرند در حالی که مسئله بیشتر ریشه سیاسی و فرهنگی دارد. افزایش شدید بودجه نظامی، یورش به سوی جنگی یکجانبه در عراق، تأسیس وزارتخانه پردردسر امنیت داخلی ( Homeland Security )، اعمال محدودیت برای ویزا و مسافرت، فقط این گونه توجیه می شوند که ما در حال جنگیم. تاکنون هیچ تحقیقی در مورد هزینه و فایده این کارها انجام نشده است. جان مولر اشاره می کند تنها به خاطر پنج مورد گزارش مرگ بر اثر سیاه زخم، دولت آمریکا پنج میلیارد دلار هزینه صرف ترتیبات امنیتی جدید کرده است.
البته، اسامه بن لادن هم قطعاً آرزوی چنین وضعیتی را داشت. او با وجود موقعیت ضعیف فعلی اش، همواره استراتژیست بسیار تیزهوشی بوده است. بن لادن در تشریح اهداف حمله یازدهم سپتامبر به این نکته اشاره کرد که پانصد میلیارد دلار به اقتصاد آمریکا ضربه زده است و تنها پانصدهزار دلار هزینه صرف کرده است. توصیف او اشاره ای به حمله تروریستی پرسود (LTA-leveraged terrorist attack ) بود. البته حمله تروریستی یازده سپتامبر باعث افول اقتصادی شدیدی شد، اما به خاطر سطح عملیات و به خاطر این که در نوع خود اولین بود. حملات تروریستی بعدی - در اندونزی، عربستان سعودی، مراکش، ترکیه، اسپانیا و بریتانیا- اثر بسیار کمتری بر اقتصاد جهان داشتند.
ما در حال نبرد بر ضد افراط گرایی اسلامی هستیم، اما این نبرد بیش از آنکه « جنگ گرم » باشد جنگ سرد است، چالشی طولانی در زمان صلح که در آن رهبران باید مایل به استفاده از نیروی نظامی باشند، و در عین حال بدانند چه زمانی باید از آن اجتناب کنند. شاید عاقل ترین رئیس جمهور آمریکا در زمان جنگ سرد دوایت آیزنهاور بوده باشد؛ و بهترین خصلت های او تعادل، قضاوت صحیح و خویشتنداری. او می دانست که ما و شوروی در رقابتیم، اما در زمانی که بقیه کشور تهدیدها را بزرگنمایی می کردند، او نگاه صحیحی را اتخاذ کرد. آیزنهاور به دنبال فرانسوی ها به سمت ویتنام راه نیفتاد و از بریتانیایی ها در سوئز حمایت نکرد. او تقاضاهای مکرر برای موشک و اسلحه های جدید را رد کرد و در عوض از بودجه دفاعی برای ساخت شاهراه و سرمایه گذاری به منظور افزایش قدرت رقابت اقتصادی آمریکا استفاده کرد. رئیس جمهور بعدی باید به چنین چالش هایی توجه کند.
جنگاوران از یک نظر بدبین اند. گذشته می ترسیدند که کمونیست ها آمریکا را نابود کنند و امروز از این می نالند که القاعده و ایران سبک زندگی ( way of life ) ما را تهدید می کنند. حقیقت این است که آمریکا کشوری است بسیار بسیار قدرتمند، با مجموعه ای از توانایی های منحصر بفرد. فقط کنش ها و واکنش های افراطی رهبران بی خرد و بی ملاحظه می تواند این موقعیت را از دست این کشور بگیرد. یک راه خوب برای جبران اشتباهات گذشته این است که قبول کنیم در حال جنگ نیستیم.
پاسخ: غلط
نظر شما :