عقبنشينى شکست نيست
ايده جنگيدن به قيمت اعتبار ايالات متحده از اوج جنگ ويتنام تا به حال مورد بحث قرار نگرفته است. با اين وصف اين درست همان استدلالى است که حاميان جنگ عراق هماکنون از آن پشتيبانى ميکنند.
آنها ميگويند افزايش نيروهاى آمريکا در عراق تنها مسير قابل قبول در عراق است و آن را آزمونى اساسى و حياتى براى اعتبار آمريکا ميخوانند، بهويژه از نگاه القاعده. از نظر آنان آغاز عقبنشينى و تغيير در آرايش و چيدمان نيروهاى آمريکايى به منزله شکستى است که قدرت آمريکا در منطقه و در بخش وسيعترى در جهان تضعيف ميکند.
اين استدلال به همان اندازه 35 سال پيش اشتباه است. هيچيک از مخالفان مسئوليتپذير و منطقى استراتژى افزايش نيرو رئيسجمهور آمريکا حرف از عقبنشينى کامل و فورى نزده است و هيچکس هم با اين موافق نيست که عراقيها را به هليکوپترهاى در حال فرار آمريکايى آويزان ببيند[اشاره به ترک خفتبار و بياد ماندنى نيروهاى آمريکايى از ويتنام]. عراق ويتنام نيست. سياست آمريکا در عراق، نه در دوران دموکراتها و نه جمهوريخواهان، هرگز به معنى عظيمت آشفته و بازگشت همراه با شکست نظير آن چه در ويتنام ديدم نيست.
اگر هم مثال مشابهى وجود داشته باشد، بيروت است که با جنگ داخلى، تروريسم، جنايت، اقتشاشات قومى و قبيلهاى دست و پنجه نرم ميکرد. در شرايط شبيه به مهاى که در عراق به وجود آمده حداقل يک چيز به وضوح قابل رويت است: مردم آمريکا تصميم خود را گرفتهاند با وجود آن که ميدانندهزينه ايجاد حکومتى دموکراتيک و پايدار چه از لحاظ جانى و چه مالى بسيار گزاف است.
انتخاباتى که در ماه نوامبر سال 2006 در عراق برگزار شد و همچنين واقعيتهايى که در عراق مشاهده کرديم ما را به اين نقطه رساند که برخى از اهداف نهايى سياست بوش رئيسجمهور امريکا دستنيافتنى است. اين جنگ مثل بسيارى از جنگها فقط يک نتيجه ساده برنده و بازنده ندارد. قرار هم نيست که در اين جنگ کسى با شکست مواجه شود. نيروهاى آمريکايى رژيمى خطرناک را سرنگون کردند و به مردم عراق اين فرصت را دادند که حکومتى منتخب بسازند.
حاميان استراتژى افزايش نيروهاى آمريکا در عراق لازم است واقعيت سياسى را به رسميت بشناسند. سوال اصلاً اين نيست که آيا آمريکاييها عقبنشينى از عراق را شروع خواهند کرد يا نه. بلکه سوال اين است که چه زمان جابجايى نيروها شروع ميشود و اين کار چگونه خواهد بود.
بله،عقبنشينى به معنى آن نيست که عراق هرگز به کشور دموکراتيک ايدهال در خاورميانه آن طور که بوش آرزويش را داشت تبديل نميشود و راه رسيدن به صلح بين فلسطينيها و اسرائيليها، همان طور که کاندوليزا رايس مدام در ماه مارس 2003 ميگفت لزوماً از بغداد نخواهد گذشت. چون چنين نتيجهاى مستلزم به کارگيرى سياستى متفاوت از همان ابتدا بود.
متحدان بايد خودشان داوطلبانه به آمريکا ملحق ميشدند نه آن که رفتار آمريکا موجب رنجش و کنارگيرى آنان ميشد. از همان ابتدا لازم بود تعداد بيشترى سرباز در عراق مستقر شوند. اصلاً از همان ابتدا وجود برنامهاى منسجم و هماهنگ براى بعد از سرنگونى ضرورى بود. اگر تصميم به ساختن جامعه مدنى در عراق بود ازهمان ابتدا ميبايست به عنوان يک سياست ملى به آن نگاه ميشد و در نتيجه ديگر نيازى به مخفيکارى بهويژه در بحث تخصيص بودجه نبود.
اما فقط به خاطر آن که ديگر سناريوى خوشبينانهاى پيشرو نيست نبايد تصور کنيم که جز شکست راه ديگرى باقى نمانده. در حقيقت، حاميان جنگ در حال ايجاد خط مشى هستند که منافع خودشان را لحاظ ميکند. اين که ميگويند هيچ راهى جز افزايش نيروهاى آمريکايى در عراق نيست با اين کار خود راهى براى بروز خط مشيهاى ديگر باقى نميگذارند.
به جاى تأکيد بر سياست غيرواقعى، ما بايد خود را براى آرايش مجدد نيروها اما پايدار و پاسخگو آماده کرده و حضور خود را در عراق و منطقه محدودتر کنيم. يعنى بايد نيروهاى کوچکترى را براى پشتيبانى و آموزش نيروهاى عراق در نظر بگيريم و آنان را براى مأموريتهاى ضدتروريستى و کنترل و مهار جنگى دامنهدارتر آماده کنيم.
حاميان جنگ ميگويند که عقبنشينى باعث تقويت القاعده و حذف اهرم آمريکا عليه ايران ميشود و درنتيجه موجب تضعيف آمريکا ميشود. اما آنها مسأله درست برعکس مطرح ميکنند چون با تداوم حضور ما در جنگ داخلى عراق موجب افزايش تعداد هواداران القاعده ميشود. عقبنشينى باعث از بين رفتن يکى از مهمترين ابزارهاى بسيار موثر جمعآورى نيروى اسامه بن لادن ميشود.
مشکلى که الان ميتوان حل کرد جلوگيرى از خسارت و زيانى است که به ارتش آمريکا وارد ميشود. بازسازى قواى ارتش و کاهش زيان و خسارت در اثر تغيير در آرايش نظامى و تجديد قوا بهترين راه براى ايجاد ارتشى است که بتواند به عنوان ابزارى مناسب در اختيار تقويت ديپلماسى با ايران قرار گيرد. تداوم درگيرى ساختار نظامى آمريکا در هرج مرج و وضع آشفته عراق راه مناسبى براى مهار و کنترل تهران نيست.
حتى بعد از عقبنشينى ازعراق، آمريکا تنها ابرقدرت جهان ، با قويترين ارتش دنيا و بزرگترين اقتصاد فعال و ستودنيترين سيستم سياسى باقى خواهد ماند. با رهبرى عاقلانه و مدبرانه، آمريکا ميتواند احترام و پشتيبانى دنيا را که درچند سال گذشته از دست داده دوباره به دست آورد.
مقايسه با ويتنام، به اتخاذ تصميمهاى سختى که در عراق مورد نياز است کمکى نميکند. چون تنها چيزى که در هر دو جنگ مشترک است ناکارآمدى و غرور بيجاى تصميمسازان ايالات متحده بود. و از آن جايى که گفته ميشود آخرين حربه يک رذل پناه بردن به ميهنپرستى است، بنابراين آخرين استدلالى که براى يک خط مشي شکست خورده باقى ميماند مايه گذاشتن از اعتبار است.
نظر شما :