دغدغههایی که به نوشتن میانجامد
ادبیات و سیاست: معادلهای خطرناک اما حیاتی

دیپلماسی ایرانی: ادبیات همواره یکی از مهمترین ابزارهای بازتاب و نقد مسائل اجتماعی و سیاسی بوده است. نویسنده در بطن جامعه زندگی میکند و نمیتواند از وقایع پیرامون خود، از تحولات تاریخی، از رنجها و امیدهای مردم جدا باشد. زمانی که موضوعات سیاسی «زیر پوست» زندگی نویسنده نفوذ میکنند و او را نگران میکنند، پرسش مهمی مطرح میشود: چگونه میتوان از این نگرانی نوشت، بیآن که گرفتار لفاظیهای عقیم، ایدئولوژیهای خشک و گفتمانهای سلطهگرانه شد؟ این پرسش، معادلهای پیچیده و خطرناک را در رابطه میان ادبیات و سیاست به وجود میآورد؛ رابطهای که میان واقعیتهای تلخ و زیباییهای ادبیات گام برمیدارد و هر لحظه ممکن است به دام شعارزدگی بیفتد.
ادبیات سیاسی زمانی قدرت خود را نشان میدهد که نویسنده بتواند میان سه نقش مهم تعادل ایجاد کند: ناظر بودن، معترض بودن، و هنرمند بودن. این تعادل نیازمند مهارتی پیچیده است. نویسنده باید بتواند واقعیت سیاسی را ببیند، از آن تأثیر بپذیرد و به آن واکنش نشان دهد، اما از شعار دادن، لفاظی و تقلید خشک از زبان سیاستمداران بپرهیزد. ادبیات تنها زمانی زنده و ماندگار میماند که از «اقتدار گفتمان ایدئولوژیک» فاصله بگیرد. چنین گفتمانی، که هدفش کنترل و هدایت افکار است، نه با روح ادبیات سازگار است و نه با ذات هنر به عنوان فرآیندی برای آزادسازی ذهن و تخیل. شعارهای سیاسی، که در تلاش برای نشان دادن حقیقت غالباً با سادهسازی افراطی همراه هستند، ادبیات را به یک پیام تبلیغاتی تقلیل میدهند.
نویسندهای که میخواهد درباره سیاست بنویسد، نباید در دام این شعارها گرفتار شود. او وظیفه دارد پیچیدگی، تناقضها و لایههای مخفی سیاست را بازگو کند. به جای تکرار کلیشهها، باید به سوالها بیندیشد: چرا این وضعیت پیش آمده؟ چه کسی مسئول است؟ چگونه میتوان از وجودی بحرانی و اجتماعی رهایی یافت؟ ادبیات در برابر این لفاظیها مقاومت میکند زیرا مأموریت اصلیاش راهاندازی گفتوگو و ایجاد دغدغه است، نه ارائه جوابهای از پیش تعیینشده. یکی از خطرهای بزرگ نوشتن درباره سیاست در ادبیات، گرفتار شدن در اقتدار ساختارهای ایدئولوژیک است. این ساختارها میتوانند به شکلی ظریف و نامحسوس بر نویسنده فشار آورند تا متن خود را در چارچوب باورهای خاص تنظیم کند و نوشتار او را به ابزاری برای پیشبرد یک گفتمان خاص تقلیل دهد. چنین گفتمانی، ادبیات را از قدرت خلاقانهاش محروم میکند و آن را به کالایی تبلیغاتی، تکراری و تهی از تخیل تبدیل میکند.
ترور نوشتار، همان حذف آزادی، حذف فردیت و حذف حق انتخاب در روایت ادبی است. نویسندهای که به این امر تن دهد، عملاً روح ادبیات را قربانی کرده و اثر او تبدیل به یک ابزار ایدئولوژیک میشود که نه حقیقت را بیان میکند و نه مردم را به اندیشیدن دعوت میکند. اما چگونه نویسنده میتواند در میان میدان نبرد باشد، بدون آن که به گفتمانهای از پیش تعریفشده تسلیم شود؟ پاسخ در دو چیز است: صداقت و خلاقیت.
صداقت به نویسنده امکان میدهد که خود را از تأثیرات و فشارهای بیرونی و ایدئولوژیک پاک کند و وضعیت موجود را آنگونه که هست ببیند، نه آنگونه که به او دیکته میشود. خلاقیت ابزار او برای کشف راههایی جدید است؛ راههایی که به دور از تکرار و تقلید، حقیقت سیاسی را در قالبی انسانی و هنری بازگو کنند. برای نمونه، احمد محمود در «همسایهها» زندگی سیاسی و اجتماعی را با دقتی موشکافانه روایت میکند اما هرگز از چارچوب خلاقیت ادبی خارج نمیشود. شخصیتهای او واقعی هستند، بیآنکه به نمادهای ایدئولوژیک تبدیل شوند. همین امر درباره محمود دولتآبادی در «کلیدر» و سایر آثار وی صادق است؛ در حالی که در میدان نبرد اجتماعی قرار دارد، هرگز به گفتمان از پیشتعریفشده یا لفاظیهای تبلیغاتی تبدیل نمیشود.
ادبیات سیاسی زمانی موفق است که بتواند رابطهای میان فردیت و جریانهای جمعی ایجاد کند. نویسنده باید به شیوهای بنویسد که هم فردیت شخصیتها و هم جمعیت جامعه به تصویر کشیده شود. او نباید از روایت زندگیهای شخصی بیم داشته باشد، چراکه زندگیهای شخصی همان نقاط کوچکی هستند که پرده از وضعیت کلی جامعه برمیدارند. برای مثال، در رمانهای صادق چوبک، ما با زندگیهای شخصی و روزمرهای روبهرو میشویم که در عین حال وضعیت اجتماعی و سیاسی دوره خاصی را آشکار میکنند. داستانهای او پر از لحظات ساده اما تعیینکننده هستند؛ لحظاتی که نه شعار میدهند و نه از چارچوب ادبی بودن خارج میشوند.
نویسندهای که میخواهد درباره سیاست بنویسد، باید به یاد داشته باشد که ادبیات هنر است، نه ابزار. هنر سیاسی تنها زمانی موفق خواهد بود که اصالت خود را حفظ کند. چنین نویسندهای نباید برای «توجیه» یا «تبلیغ» بنویسد، بلکه باید برای بیان حقیقت به همان شکلی که آن را درک میکند، دست به قلم شود. گریز از شعارزدگی، فاصله گرفتن از ساختارهای ایدئولوژیک، و تعهد به نوشتاری صادقانه و خلاقانه، رمز موفقیت ادبیات سیاسی است؛ ادبیاتی که بتواند در عین نقد وضعیت موجود، زیبایی و پیچیدگی تجربه انسانی را زنده نگه دارد. این همان «معادله خطرناک» است که ادبیات و سیاست را در پیوندی نزدیک، اما حساس و شکننده نگه میدارد.
نظر شما :