درباره آخرین لحظات یحیی السنوار

۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ۱۴:۱۶ کد : ۲۰۲۸۸۵۵ سرخط اخبار

چه تصاویری ابوابراهیم! چه تصاویری! دشمنت می‌خواست تو را خوار کند، بزرگت کرد؛ اسطوره‌ات کرد؛ نماد عظمت و شرافتت کرد؛ خودش را رسوا کرد، دروغ‌های خودش را آشکار‌ کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، دشمنت می‌گفت که زیر زمین پنهان شده‌ای، اما به دست خودش نشان داد که روی زمین و در چند متری آنهایی و همواره هم در این یکسال -مثل پیش از آن- در تعقیب و گریز با آنها بوده‌ای؛ می‌گفت اسرای اسرائیلی را سپر خود کرده‌ای، خودش نشان داد که هیچ اسیری سپر نشده، می‌گفت خودت در زیر زمینی و دیگران را جلو می‌فرستی، نشان داد که تماماً حرف مفت می‌زده… می‌گفت ترسیدی… آن چوب آخر که به سمت پهپادشان پرت کردی را همه دیدند… میخواستند عجزت را نشان دهند، عزمت را منتشر کردند، شرافتت را پخش کردند، نترسی‌ات را نشان دادند، ایستادگی‌ات تا لحظه آخر با تنی رنجور را به رخ خودشان و دنیا کشیدند. خودشان با واسطه و بی‌واسطه، -به دست آنها که می‌دانستند دروغ می‌گویند و آنها که از بلاهت تمام، نمیفهمیدند چه می‌گویند- شایعه کردند تو جاسوس آنها بودی، با این تصاویر، خودشان اذعان کردند که چقدر مغز زنگ زده می‌خواست بیان این کلمات!

نتانیاهو و سایر موش‌ها گعده کردند و شراب می‌نوشیدند که به یکدیگر شادباش بگویند، اما در همین تصاویرشان هم ترس فریاد می‌زد؛ از نعشت هم می‌ترسیدند؛ اما سکانس تو، شرح داستان شیری بود که دشمنش حتی از بدن بی‌جانش هم می‌ترسید؛ جرات نزدیک شدن به بدنی که دستش قطع شده و جان چندانی در بدن ندارد هم نداشتند...

و ما از همان دقایقی که شایعه‌ی شهادتت پیچید، دگرگونیم؛ آنطور که خودمان هم تعجب می‌کنیم که چرا چنین حالتی به این شدت مستولی شده؟ قلبی که عمیقاً فشرده و مچاله شده را حس می‌کنم، خشمی که فوران می‌کشد را شهود می‌کنم و البته شوق داشتن چنین قهرمانانی را هم نمی‌توانم در خودم پنهان کنم …

و اما مدام داستان یحیی(ع) می‌خوانم و هرچه جلوتر می‌روم به تو نزدیک‌تر می‌شوم… هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ ... فَنَادَتْهُ الْمَلآئِکَةُ ... أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِّنَ الصَّالِحِینَ(آل عمران، 38 و 39)

خدا‌وند تو را به تولد یحیی بشارت می‌دهد، تصدیق کننده کلمه‌ی خدا و‌ بزرگوار و خویشتندار و خبرآورنده‌ای از صالحان…

بخشی از متن زیبای محمدرضا کردلو در بررسی فیلم «خروج» حاتمی‌کیا را به یاد می‌آورم که نوشته بود: «زکریا پیامبر خدا بود که به خاطر نداشتن فرزند، مورد تمسخر و توهین مردم قرار گرفت. از خدا خواست او را فرزندی عطا کند. با اینکه هم زکریا و هم همسرش الیزابت در دوران کهنسالی بودند، خداوند «یحیی» را به آنها عنایت کرد تا اینگونه کسانی که زکریا را استهزا می‌کردند، خجالت‌زده شوند و دست از تمسخر بردارند. در واقع زکریا را ضمانت می‌کند و مسیرش را برای بازگشت میان مردم هموار می‌کند».

و بخشی از قصص الانبیا را می‌بینم که نوشته است: «وقتی سر یحیی را جدا کردند و خون او به زمین ریخت، ‌خون شروع به جوشیدن کرد. قوم بنی‌اسرائیل تلاش کردند که خاک بر روی این خون بریزند و آن را ناپدید کنند ولی موفق نشدند و این خون در حال جوشش بود تا زمانی که بخت‌النصر بر بنی‌اسرائیل حاکم شد و چند هزار نفر از بنی‌اسرائیل را کشت و انتقام خون یحیی را گرفت».

و نهایتاً باز هم می‌خوانم‌ که گفت: آسمان و زمین بر شهادت دو نفر گریه کردند: امام حسین(ع) و یحیی(ع). و حسین(ع) در مسیر مدینه به کربلا بسیار از یحیی یاد می‌کرد.

خداوندا در این آوردگاه آخرالزمانی، در این رویارویی با پلیدترین پرورده‌های شیطان، در این نبرد با سگ هار خونخوار، ما را از قاعدین و نشستگان و بی‌عارها قرار نده. فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما


( ۳۲ )

نظر شما :

رضا ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ۰۰:۳۴
آخه بیسواد،کشتن یحیی علیه السلام بعد حمله بخت النصر اتفاق افتاد. مدیونی نظر رو منتشر نکنی