ایران قوی و توازن قدرت

۲۸ آبان ۱۴۰۱ | ۱۳:۱۶ کد : ۲۰۱۵۹۳۲ سرخط اخبار

 سیدعطاءالله مهاجرانی در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: «این تقسیم‌بندی دیگر تکراری است! به قول بهاءالدین خرمشاهی: «تا می‌بینم که کسی می‌گوید: فیلسوف، از دو کلمه فیل و سوف... من می‌خواهم از فرط تکرار یخه‌ام را پاره کنم!» حالا ماجرای این مقاله و تقسیم قدرت است که قدرت را می‌توان به قدرت سخت که نیروی نظامی و نفت نماد آن است و قدرت نرم که رسانه‌ها می‌توانند نماینده آن به شمار آیند تقسیم کرد.

وقتی از «ایران قوی» صحبت می‌کنیم، چه تصوری از قدرت داریم؟ شاید هنوز هم کتاب «قدرت» برتراند راسل، که به پدیدارشناسی قدرت پرداخته است، پس از ۸۵ سال از انتشار کتاب، حرفی برای تامّل داشته باشد که دارد. راسل «قدرت» را در علوم اجتماعی و سیاسی، به منزله مفهوم یا موضوعی بنیادین تلقی می‌کند، چنان‌که مفهوم «انرژی» در فیزیک از نظر او به عنوان مفهومی بنیادین تلقی می‌شود. قدرت همانند انرژی اشکال گوناگونی پیدا می‌کند. راسل به نمونه‌هایی اشاره کرده است: قدرت مدنی، توان نظامی، قدرت ثروت، قدرت اندیشه و کلمه. به نظر می‌رسد این اشکال یا ابعاد قدرت، مانند نماهای مختلف یک منشور می‌بایست در نسبتی متعادل با یکدیگر قرار بگیرند. اگر هر بُعدی بدون توجه به دیگر ابعاد، رشد کاریکاتوری داشته باشد، سرانجام شاهد تعادل پایدار جامعه و بقای قدرت نظام نخواهیم بود. تجربه‌های خسارت‌باری نیز در برابر ماست. شوروی کشوری بود که در ابعادی از اشکال قدرت به عنوان یک ابرقدرت قلمداد می‌شد. دانش فضایی، توانایی هسته‌ای، قدرت نظامی متعارف، سرزمین گسترده، سازماندهی اقمار خود در شرق اروپا و خاورمیانه و آفریقا. اما فروپاشید! نظام سلطنتی پهلوی و نظام بعثی صدام در عراق، نمونه‌های آشنای دیگری است. پادشاهی که قدرت خود را در خرید سلاح و توسعه ارتش و وابستگی به آمریکا خلاصه کرده بود. شوروی چون توازن قدرت و تکیه‌گاه ملی نداشت، فروپاشید، مثل غولی گچی تکه‌پاره شد؛ یعنی قدرتش ذاتی و پایدار و جامع نبود.

محمدرضاشاه وقتی با چشمان خیس اشک از ایران رفت و گمان می‌کرد با توقف کوتاهی در مصر به آمریکا می‌رود اما سرگردان و آواره شرق و غرب عالم شد، دریافت که حقیقت قدرت آن نبود که او می‌انگاشت. ایرانی که او «در آستانه تمدن بزرگ» تصور می‌کرد یا وعده می‌داد که ایران یکی از پنج کشور صنعتی جهان خواهد شد، از واقعیت فاصله بسیار داشت. اگر چنان بود، چرا چنان شد؟! شاه گرفتار مستی قدرت بود و نه حقیقت قدرت. در روایات ما از «مستی قدرت» سخن گفته شده است که فراتر و قوی‌تر از مستی شراب است! امام علی علیه‌السلام از سرمستی‌های چهارگانه انسان سخن گفته است، یکی از موارد «سُکر المُلک» همان سرمستی ناشی از قدرت و حکومت است. چنانکه ثروت و شهرت و شراب و خواب نیز انسان را مست می‌کند! مستی عشق هم به روایت حافظ، مستی دیگری است:

مستی عشق نیست در سر تو

رو که تو مست آب انگوریی

و البته مستی کلمه! در آنات آسمانی آفرینندگی! همان آناتی که غزل‌های عرشی حافظ و رباعیات خیام و مثنوی جلال‌الدین بلخی آفریده می‌شد.

وقتی از ایران قوی صحبت می‌کنیم، می‌بایست به توازن قدرت توجه کنیم، بلکه اصرار داشته باشیم که این توازن به‌ هم نخورد. این جمله حسن روحانی، رییس‌جمهوری سابق، جمله معنی‌داری بود که: «هم بایست سانتریفیوژها بچرخد و هم سفره مردم!» اخیرا هم دیدم کسی نوشته بود، موشک هایپر سونیک عالی است اما دارو هم مهم است! البته در هر دو تعبیر یا تفسیر مغلطه‌ای وجود دارد. نبایست اگر کار در بخشی به خوبی پیشرفت، تاوان عقب‌ماندگی بخش دیگر را به گردن همان بخش انداخت! کسی که زانو درد دارد، نمی‌توان به او گفت، حال که زانو درد داری و از پا افتاده‌ای چرا چشمانت مثل عقاب تیز و زبانت برنده است! نارسایی‌ها و کاستی‌ها را بایست در جای خود برطرف کرد. اما نمی‌توان بر این حقیقت چشم پوشید که جامعه و نظام و حکمرانی می‌بایست متوازن و منسجم باشد. اگر کشوری مثل ما جزو مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت و گاز بود اما بنزین وارد کند، واقعیت تلخی که هنوز هم گاه و بیگاه ادامه دارد، نشانه همان عدم توازن و ضعف است. واقعیت این است که ما در حکمرانی در ساحت‌های مختلفی دچار فقدان «جوهر دانایی» یا دست‌ کم، شاهد زار و نزار بودن جوهر یا گوهر دانایی هستیم. به تعبیر نظامی:

هر که در او جوهر دانایی است

بر همه کاریش توانایی است

قدرت و توانایی در نظام و حکمرانی نسبت مستقیم و پایداری با جوهر دانایی دارد. جوهر دانایی و نسبت آن با قدرت را چگونه تفسیر می‌کنیم؟!»


( ۹ )

نظر شما :