جهان دو قطبی جدید چگونه است؟
جنگ سرد هزاره سوم
نویسنده: عبدالناصر نورزاد، استاد پیشین دانشگاه کابل
دیپلماسی ایرانی: جنگ سرد بعنوان داغ ترین نزاع ایدیولوژیک قرن بیست اثرات عمیقی بر روابط میان کشور ها گذاشت. تقسیم جهان به دو قطب متضاد و نزاع های برخاسته از آن، زمینه شکل گیری جبهه های وسیع تقابل ایدیولوژیک را میان کشور ها مساعد ساخت. در این میان دو قطب به شدت ایدیولوژیک ( غرب و شرق) و جناح سوم تحت نام عدم متعهد ها، چهره اصلی دنیای سیاست را می ساختند.
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و از هم پاشیدن اقمار پکت وارساو (پیمان ورشو)، دشمنان دیرینه دیروز به دوستان استراتژیک امروز مبدل شدند. نمونه بارز آن روسیه فعلی بع عنوان میراث دار اتحاد جماهیر شوروی سابق و چین است که تا قبل از سال ۱۹۹۱ رقبای همدیگر محسوب می شدند ولی بعد از ختم جنگ سرد و خاتمه رقابت های ایدیولوژیک جهانی به رهبری غرب و شرق، به دوستان همگرا در عرصه تحولات جهانی مبدل شدند.
حضور امریکا در اقصی نقاط جهان، زمینه این همگرایی و همفکری استراتیژیک را مساعد ساخته است. زیرا بعد از این نبرد سرد، امریکا به مالک بلامنازع جهان مبدل شده بود و این مسئله برای هردو کشور چین و روسیه موجب ناراحتی است. اما بعد از سال 2010 روسیه و چین به نمایان ساختن تفکر استراتژیک خود پرداختند و حوزه های منافع ژئوپولیتیک و منافع امنیتی خود را تعیین کردند. اما قبل از آن، تحولات یازدهم سپتمبر و زایش بهانه حضور امریکا در آسیا بخصوص آسیای میانه و جنوب آسیا، میدان نبرد را برای این کشور و متحدانش وسیع تر ساخته است. این نبرد ژئوپولتیک امریکا زیر عنوان "مبارزه با تروریسم" عرصه رقابت ها میان پیمان ناتو و پیمان شانگهای را تنگ تر ساخته و منجر به پدید آیی یک سری از معادلات در عرصه تحولات جهانی بخصوص حوزه خاور میانه و آسیای جنوبی شده بود.
رویارویی روسیه همزمان با متحد استراتژیک اش چین در مقابل امریکا را می توان از جمله نبردهای گرم از نوع سرد تلقی کرد. به عبارت دیگر این رقابت ها که بیشتر در حوزه نفوذ سنتی پیمان شانگهای صورت گرفته نوع از رقابت جدید در عرصه منازعات جهانی است که نه مشابه به جنگ گرم "رویاروی" است و نه هم جنگ سرد "تبلیغاتی"، بل تلفیقی از هر دو که جهان را از لحاظ نظم بین الملل به مدل جدیدی می کشاند که کمتر پیشینه داشته است.
سال ۲۰۱۴ دوره جدید از جنگ سرد ژئوپولیتیک بود که میان روسیه و همپیمانانش در برابر غرب صورت گرفت. اشغال اوکراین و الحاق کریمه توسط ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه موجب اعمال تحریم های اقتصادی سنگین اروپا و ایالات متحده علیه این کشور شده و در نهایت روابط روسیه با غرب کاهش یافته و در عوض اتحاد میان کرملین و چین تقویت شده بود. سوال این است که روسیه تا چه حد می توانست ائتلافی واقعی با چین را مدیریت کند؟ آیا ائتلاف بوجود آمده میان چین و روسیه را میتوان در آن زمان، اتحادی از نوع استراتیژیک آن حساب کرد و یا می توان آن را چاره کوتاه مدت برای فایق آمدن بر بحران های جهانی پنداشت؟ این مسئله را می توان با تحرکات بعدی روسیه مبنی بر حمله بر اکراین که در عالم ناباوری دنیای غرب و عدم احتمال آن از لحاظ قوانین سیاسی جهانی دانست، حساب کرد. برای تحلیل و رسیدن به یک نتیجه معقول سیاسی باید شرائط جدید پیش آمده جهانی را مد نظر گرفت.
چین "غول اقتصادی جهانی" و روسیه "هژمونی خواه" که هردو در حال حاضر متحد بلامنازع رقابت در برابر امریکا محسوب می شوند معادلات را به گونه ای ترسیم می کنند که در قدم نخست متحد بودنشان را در برابر امریکا الزامی می سازد و در قدم دوم نوع روابط پایدار و دید استراتیژیک را برای سالیان متمادی ترسیم می کند. هر دو قدرت، یکی با توانمندی نظامی و هسته ای و سابقه هژمونیک و دیگری با رکورد پیشرفت اقتصادی و توان مالی قابل ملاحظه، تلاش می کنند از موقعیت پیش آمده استفاده ببرند و تلاش می کنند، منافع هژمونیک و ژئوپولیتیک خود را تامین کنند. دشمن (امریکا و دنیای غرب) یکی است. این رویارویی می تواند مدل جدیدی از قطب قدرت را در عرصه نظم جهانی ترسیم کند. مدلی که در آن روسیه، چین و متحدان آن در یک جانب و امریکا و متحدانش در طرف دیگر قرار خواهند گرفت.
اما باید مدنظرداشت که این قطب بندی های قدرت، چالش های درونی نیز دارند و بایک سری از مشکلات درونی و اختلافات داخلی، دست و پنجه نرم می کنند. وجه تفاوت دیگر، این تقابل استراتژیک، عدم ارائه یک الگوی بدیل از جانب روسیه و چین در برابر هژمونی غرب است. هر دو کشور، تا کنون هیچ نوع نظم بدیل را همانند نظم دوران جنگ سرد که دو قطب قدرت را در برابر هم قرار می داد، پیشنهاد نداده اند. این مهم به ابهام و سردرگمی بیشتر در جهت تحلیل دنیای چند قطبی، به میان آورده است. اما سوال بنیادی اینجاست که آیا دو قدرت بزرگ آسیایی قادر خواهند بود تا با تغییر و تحول بر خاسته از معادلات جهانی این همگرایی را مدیریت کرده و حفظ کنند؟
در نگاه اول این مسئله قابل قبول به نظر می رسد. در واقع تئوری سنتی موازنه قوا نشان می دهد که نگاه استراتژیکی ایالات متحده باید در برابر این قدرت های آسیایی با توجه به همکاری چین – روسیه تغییر کند. با اشاره به سابقه تاریخی برای چنین همکاری ای، شاید مسئله قانع کننده تر به نظر برسد.
در دهه ۱۹۵۰ چین و اتحاد جماهیر شوروی علیه آمریکا متحد بودند. رویکرد ریچارد نیکسون در زمینه بهبود روابط با چین در سال ۱۹۷۲ موازنه را تغییر داد و ایالات متحده و چین با یکدیگر بر سر محدود کردن قدرت رو به ظهور و خطرناک شوروی همکاری کردند. نتیجه این همکاری شکست اردوگاه سوسیالیسم به رهبری بدون قید و شرط اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود و جهان را از معادله دو قطبی به سمت معادله به اصطلاح یک قطبی کشاند. اما بعدا روابط میان چین و روسیه سیر قهقرایی را پیمود. اول با فروپاشی شوروی سابق ائتلاف عملی میان ایالات متحده و چین به پایان رسید و روابط چین و روسیه بهبود یافت.
در ۱۹۹۲ دو کشور اعلام کردند که به دنبال «همکاری سازنده» هستند و در ۱۹۹۶ به سمت «همکاری استراتژیک» رفتند و در ۲۰۰۱ هم پیمان «دوستی و همکاری» را امضا کردند. در سال های اخیر چین و روسیه همکاری نزدیکی در شورای امنیت سازمان ملل متحد و مواضع مشابهی در زمینه تحولات جهانی داشته اند. آنها از چارچوب همکاری های دیپلماتیک فراتر رفته دست به تشکیل پیمان هایی مانند شانگهای دست زده اند. گروه بریکس (در کنار برزیل، هند و آفریقای جنوبی) و سازمان همکاری شانگهای (در کنار قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان) نمونه های روشنی از این نوع دید استراتیژیک میان این دو کشور بوده است. پوتین هم رابطه کاری خوبی با شی جینپینگ، رئیس جمهوری چین بر اساس مسائل داخلی مشترک و تمایل به مقابله با ایدئولوژی و نفوذ ایالات متحده دارد. این مسئله باعث می شود تا روسیه و چین به عنوان همپیمانان قدرتمند در کنار هم، هم در شورای امنیت سازمان ملل متحد و هم در عرصه عملی منازعات جهانی مثل بحران خاورمیانه، بهار عربی و مسائل جاری در جنوب آسیا دست به یک سلسله اقدامات پیشگیرانه دیپلماتیک بزنند تا از قبل عرصه را برای هژمونی خواهی های امریکا و متحدانش تنگ تر بسازند.
در مسئله اوکراین اگر چه تا اکنون چین موضع رسمی در قبال تهاجم روسیه به اوکراین نداشته است اما ظاهرا با نگاه های محتاطانه و سرد از آن اعلام حمایت می کند.
مسئله تایوان نیز مسئله بعدی است که امروز به سرخط اصلی سیاست در روابط جهانی مبدل شده است. چین عین انتظار را از روسیه دارد تا در صورت حمله به تایوان به این حمایت محتاطانه، متوسل شود. این همگرایی استراتژیک در واقع، نکته اصلی منافع دو کشور مخالف امریکا را نشان می دهد. زیرا در کنار همگرایی سیاسی و نظامی میان چین و روسیه بعد اقتصادی روابط میان این دو کشور هم مطرح است.
در حال حاضر روابط اقتصادی میان چین و روسیه در حال پیشرفت است. اندکی قبل، پس از الحاق کریمه، روسیه اعلام کرد که قراردادی ۴۰۰ میلیارد دلاری را با چین منعقد کرده است که بر اساس آن از سال ۲۰۱۹ به مدت ۳۰ سال، ۳۸ میلیارد متر مکعب گاز برای این کشور تامین کند. این قرارداد میان غول انرژی گازپروم متعلق به دولت روسیه و شرکت ملی نفت چین نیاز به ساخت ۲۵۰۰ مایل لوله گاز از طریق منطقه هیلونگجیانگ چین دارد (منطقه ای که چند دهه پیش دو کشور قصد جنگ بر سر آن را داشتند). هر چند قیمت دقیق آن محرمانه باقی مانده اما به نظر می رسد که روسیه پس یک دهه مذاکرات، امتیازات عمده ای برای اطمینان یافتن از موفقیت توافق داده است.
وجود وجوه مشترک میان این دو کشور توام با همکاری های اقتصادی، چشم انداز آینده را به طور روشن به تصویر می کشد. تعمیق روابط میان این دوکشور، اضلاع متحده امریکا را شدیدا متاثر ساخته و نگرانی های را از بابت آینده امریکا در منطقه بوجود آورده است.
امریکا از بابت منافع اقتصادی و سیاسی خود در حوزه های نزدیک این دو کشور نگران است. این نگرانی ها ناشی از سیاست های نا معقول امریکا در برابر تحولات جاری در جهان است.
امریکای قبل از یازده سپتمبر و امریکای امروز کاملا از نگاه محبوبیت نظر به شعارهای قلابی امریکا قبل از ۱۱ سپتمبر مبنی بر "عدالت جهانی و تحقق دموکراسی" تفاوت دارد. این موضوع باعث می شود که غرب و امریکا از هم پیمان شدن چین و روسیه در منازعات منطقوی و جهانی نگران باشند.
ترک ناگهانی افغانستان و بیرون کشیدن نیروهای امریکایی و متحدان غربی شان، وجهه امنیتی و هژمونیک امریکا را به شدت متاثر ساخته است. این مسئله از سوی دیگر، باعث شده تا جرات استراتژیک در کنار همگرایی استراتژیک، پایه های اصلی هر نوع اتحاد میان چین و روسیه را به وجود آورد. مشکلات در عرصه مدیریت بحران های جهانی برهبری امریکا، و کاهش محبوبیت امریکاییان در نزد افکار جهانی اندک اندک منجر به تغییر رهبری جهان خواهد شد. به نظر می رسد که این مسائل باعث تعمیق روابط دوجانبه میان چین و روسیه شود، اما یک درد سر وجود دارد: معاملات گاز عدم توازن تجاری میان دو کشور را افزایش می دهد، چون روسیه مواد اولیه چین را تامین می کند و روسیه واردکننده تولیدات چینی است. معاملات گاز منجر به جبران عدم دسترسی روسیه به تکنولوژی غربی که به آن برای توسعه منابع قطب شمال و تبدیل به ابرقدرت انرژی دارد، نمی شود. این مشکلات می تواند در آینده منجربه پدید آیی نوع نگاه خصمانه میان این دو متحد استراتیژیک شود. در حالی که مسائل نظامی و اقتصادی وافری میان این دو کشور وجود دارد اما حجم این معاملات ممکن در آینده نظر به پارادایم های روابط استراتژیکی میان این دو کشور کاهش یابد. زیرا چین همواره با تعقیب راه مستقلانه توسعه اقتصادی، موجب ناراحتی روسیه شده است. علاوه بر این قدرت اقتصادی و نظامی روسیه در حال کاهش است، در حالی که این امور در چین در حال انفجار است.
به طور خلاصه وقتی صحبت از اتحاد چین – روسیه و چالش های آن برای غرب می شود، تاریخ تکرار نخواهد شد. برخلاف انتظارها، ممکن است این اتحاد استراتژیک راهی را برای تغییر نوعیت نظام بین الملل با پارادایم های جدید در عرصه سیاست های جهانی مساعد سازد اما اختلافات و نوع نگاه هر دو کشور چین و روسیه، ماندگاری این اتحاد را شکننده تر می سازد و بقای آن را نمی توان تضمین کرد.
نظر شما :