سفر به دیار قزاق ها

آستانه، این سردترین پایتخت جهان

۱۸ دی ۱۴۰۰ | ۱۰:۰۰ کد : ۲۰۰۸۹۴۶ آسیا و آفریقا نگاه ایرانی
ماندانا تیشه یار در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: آستانه سردترین پایتخت جهان است. زمستان ها دمای منفی چهل درجه و بیشتر هم مردمان را از زندگی روزمره باز نمی دارد. با این‌همه، درختان را اغلب تاب ایستادن در آن هوای بس ناجوانمردانه سرد نیست. و در شهری که کمتر می توان درختی برافراشته و سرسبز یافت، مردم اغلب بی آنکه بتوانند سلامت را پاسخ گفت، سرها در گریبان ، از کنارت می گذرند. 
آستانه، این سردترین پایتخت جهان

نویسنده: ماندانا تیشه یار، عضو هیات علمی موسسه آموزش عالی بیمه اکو و دانشگاه علامه طباطبائی

دیپلماسی ایرانی: در آستانه ایستاده ام؛ آستانه، شهری که پایتخت قزاقستان است و درگاه پا گذاشتن به سرزمین قزاق ها. شهری که پس از سال ها، هنوز نامی بر آن ننهاده اند و همچنان تنها «آستانه»، به همان معنای پارسی اش و در اینجا گاه به نشانه پایتخت بودنش، خوانده می شود. می گویند قزاق ها برآنند تا پس از درگذشت رئیس جمهور نظربایف، نام او را بر این شهر بگذارند و آن را نورسلطان بنامند. داستان غریبی است. شهر در انتظار مرگ مردی است که آن را بنا نهاده، تا نام او را بر خود گذارد و ماندگاری اش دهد. 

آستانه در دشتی پهناور، بر استپ های شمال قزاقستان ساخته شده، بی هیچ پستی و بلندی ای. تنها برج های زیبا و ساختمان های خوش ساخت آن است که چشم را از دیدن دوردست ها باز می دارد. بی اغراق، شهر به نمایشگاهی از زیباترین شاهکارهای معماری مدرن می ماند. دستِ هنرهای ژاپنی ها، ترک ها، آلمانی ها و دیگر معماران در همه جا به چشم می خورد. دلارهای نفتی دست و دلبازانه صرف ساخت شهری با بیش از هفتصد هزار نفر جمعیت شده است. همه چیز بوی تازگی می دهد. هر روز در گوشه ای از شهر بنایی نوین برپا می شود و بر شمار خیابان های بسیار پهن افزوده می شود. 

با این همه، دل آدمی اینجا برای کوچه پس کوچه هایی که در خود تاریخ نانوشته بزرگ شدن کودکان و پیر شدن جوانان را نهفته دارند، تنگ می شود. شهر همه چیز دارد، به جز پیشینه ای که آن را هویت بخشد. مردمان آن همگی از دور و نزدیک خود را به آستانه رسانده اند تا از پیشرفتی که امید آن را دارند، باز نمانند. با آنان که همسخن می شوی اما به روشنی می بینی که چقدر دلتنگ دیار خود هستند. هیچ کس خود را اهل آستانه نمی نامد. هرکس به سرزمینی دیگر دلبستگی دارد و حالا خیلی مانده است تا کودکانِ امروز بزرگ شوند و برای شهرشان تاریخی نو بسازند. 

آستانه سردترین پایتخت جهان است. زمستان ها دمای منفی چهل درجه و بیشتر هم مردمان را از زندگی روزمره باز نمی دارد. با این‌همه، درختان را اغلب تاب ایستادن در آن هوای بس ناجوانمردانه سرد نیست. و در شهری که کمتر می توان درختی برافراشته و سرسبز یافت، مردم اغلب بی آنکه بتوانند سلامت را پاسخ گفت، سرها در گریبان ، از کنارت می گذرند. 

در زیر سقفی گرم اگر ایستاده باشی اما مهمان نوازی قزاق ها به چشمت می آید. تو را آنی تنها نمی گذارند و هدایایشان بار و بنه ات را سنگین تر از هنگام آمدن می کند. جوانان قزاق می خواهند از سرزمین تو بدانند و با شرمساری می گویند که آنچه تاکنون به آنان گفته شده، چندان خوشایند نیست. آنان می خواهند از زبان تو بشنوند که دختران و پسران سرزمین ات چگونه می پوشند، چگونه می نوشند، چگونه مهر می ورزند و چرا صدایشان در این جهان پرصدا کمتر شنیده می شود. برایشان ایرانیان چون رازی سر به مهرند که هر جمله تو گویی کلیدی بر یکی از قفل هاست. 

آنان خود از سرزمین شان حکایت ها برایت دارند. از اینکه چقدر دشواری های اقتصادی به سختی زندگی در این سال ها افزوده است. از اینکه خانه دار شدن در پایتخت، رویایی دست نیافتنی برای بسیاری از جوانان شده است. از اینکه همه چیز خوب است اما کاش برخی ها چنین آسان حق دیگران را نمی بردند و نمی خوردند. و هنگامی که رشته سخن را به سوی سیاست می بری، با لحنی صادقانه می گویند که ما مردم هنوز مانده تا آنچه به صلاحمان است را تشخیص دهیم و تا آن روز، باید پیری یافت آگاه و راهبر که این جامعه را به سوی آن دروازه های طلایی پیشرفت رهنمون شود. و تو با خود می اندیشی که رسانه ها چه نقش مهمی در ساختن افکار عمومی بازی می کنند...

جوانان آستانه بیش از آنکه به دنبال سیاست و بازی های آن باشند، دل در گرو رشد و پیشرفت اقتصادی دارند. آنان از تغییرات بزرگ گریزانند. می گویند همین که هست، کمتر بهتر اگر شود، خوب است. اما می پذیرند که رشد و توسعه ناموزون که آستانه را بسیار جلوتر از دیگر شهرها و روستاهای کشور برده، در دل خود ناخشنودی دیگر مردمان قزاق را پرورانده است و همین می تواند شعله خشم محرومان را برافروزد؛ اگر خرد به سیاست راه نیابد. 

آستانه شهر مارک ها و برندهای بین المللی است. و خرید در آن برای نوکیسه گان بسیار لذت بخش است. قیمت ها سر به فلک می کشند اما برای آنان که به چاه نفت زده اند، چه باک!

دو روز که می گذرد، دیدن ساختمان ها، تکراری و ملال آور می شود. حتی دیدن گالری های نقاشی هم چندان چنگی به دل نمی زند. یکی از آنها سالنی بسیار بزرگ را به نمایش پروژه های شرکت نفتی انگلیسی شِورون اختصاص داده که حوصله آدمی را سر می برد. کتاب فروشی ها هم خلوت هستند. در شهری که بیشتر روزها سرما در آن بیداد می کند، یافتن تفریحگاهی که در آن بشود سرگرمی آموزنده ای برای جوانان یافت، دشوار است.                        

شبی به مهمانی تولد دخترکی بازیگوش که از لهستان آمده و نماینده اتحادیه اروپا در قزاقستان است، دعوت می شوم. خانه کوچکش پر است از جوانانی که می توان به راحتی آنان را در دو گروه جای داد: آنان که از سفارتخانه ها آمده اند و آنان که برای شرکت های بین المللی انرژی کار می کنند. هرکس از دری می گوید. گفت وگو درباره ویژگی های ژنتیکی و رفتاری مردمان سرزمین های گوناگون داغ است. برایشان دیدن یک ایرانی که تنها برای چند روزی به این شهر آمده و در همایشی شرکت کرده و به خانه باز می گردد نیز جالب است. از ایران می پرسند. می خواهند بدانند آیا جوانان در آنجا هم این گونه گرد هم می آیند. برخی از آنان از دوستانشان داستان هایی شیرین از سفر به ایران شنیده اند و دلشان می خواهد برای کوه پیمایی، کویرنوردی و دیدن شهرهای تاریخی به ایران بیایند.        

شب هنگام، دوستی ایتالیایی که در شرکت نفتی آجیپ کار می کند و دو سالی است در آستانه به سر می برد، مرا تا هتل می رساند و در راه از انریکو ماتئی، صاحب شرکت انی، غول نفتی ایتالیا و سال های حضورش در ایران می گوییم. پس از رساندن من، از راننده اش می خواهد تا او را به باشگاه شبانه ای ببرد. از او می پرسم: شبِ تو کی به پایان می رسد؟ می گوید در این سرزمین سرد و خشک اگر شب زنده داری ها نباشند، دیگر انگیزه ای برای دو سال ماندن نمی ماند. و پرده از زندگی ای که شب ها در زیر پوست شهر می گذرد، بر می کشد.

در آستانه رفتن هستم. در فرودگاه نشسته ام و در پایان فروردین ماه، به برف سپیدی که بر شهر می بارد، می نگرم. هوا سرد است؛ اما دلم گرم خاطره مردمانی است که از این شهر با خود می برم.     

کلید واژه ها: آستانه قزاقستان مردم قزاقستان تظاهرات قزاقستان ماندانا تیشه یار


( ۳۶ )

نظر شما :

عبدالرضا ۱۸ دی ۱۴۰۰ | ۱۲:۰۶
سردترین پایتخت جهان اولان باتور مرکز مغولستان می باشد