نمک به زخم این مردم شریف نپاشیم
آیا افغانستان سرزمینی طالبان پرور است؟
نویسنده: ماندانا تیشه یار، عضو هیات علمی موسسه آموزش عالی بیمه اکو و دانشگاه علامه طباطبائی
دیپلماسی ایرانی: این روزها که بسیاری از مردم افغانستان با شگفتی، خشم و اندوه در حال تجربه بازگشت طالبان بر سر قدرت هستند، در برخی تحلیل ها و یادداشت هایی که در رسانه های گوناگون جهان منتشر می شوند نیز مورد بی مهری قرار گرفته اند. به تازگی برخی از تحلیلگران غربی با هدف توجیه سیاست های نادرست دولت های خود در افغانستان، می کوشند تا با طرح این موضوع که تفکر طالبانی ریشه در جامعه افغانستان دارد و طالبان در میان بسیاری از مردم این کشور از محبوبیت برخوردار هستند، برای آنان مشروعیت دست و پا کنند. برخی دین ستیزان و دشمنان اسلام و گروهی از ناآگاهان نیز با تکرار این سخنان، نمک به زخم های مردم شریف افغانستان می پاشند. در این میان، نیاز است که نگاهی دوباره به پیشینه فرهنگی و اجتماعی مردمانی که از دیرباز در این سرزمین می زیسته اند و از بنیانگذاران فرهنگ و تمدنی کهن هستند، که هویت مشترک منطقه ای ما را در سراسر این حوزه تمدنی شکل می دهد، بیاندازیم.
شایسته است به یاد بیاوریم که سرزمین افغانستان امروزی، همواره چهارراه تلاقی تمدن ها و فرهنگ ها و خاستگاه ادیان گوناگون، از آیین های بودایی و زرتشتی گرفته تا مسیحیت و اسلام بوده و از مداراجویی هندی تا عرفان ایرانی ـ اسلامی را در درون خود پرورانده است. حلقه هرات ـ نیشابور ـ مرو ـ بلخ که «قلب خراسان» نیز نامیده می شده، برای سده ها پیوند دهنده سرزمین های مشرق زمین به دیار مغرب بوده و جوامعی جهان وطن با حضور اقوام و پیروان آیین های گوناگون را برساخته و تجربه کرده است.
نقش تاریخی خراسانیان در ساختن فرهنگ و تمدن آریایی تا پیش از آمدن اسلام و گسترش فرهنگ اسلام عرفانی، که تبلور آن را می توان در ساختن مدارس، خانقاه ها، مساجد و بسیاری دیگر از نهادهای فرهنگی و مذهبی در سده های اخیر دید، به دست مردان و زنانی به اجرا درآمد که از شاه و ملکه و وزیر تا ادیب و عارف و هنرمند و شاعر، اغلب اهل فضل و ادب بودند. کافیست نگاهی به نام بزرگانی مانند عارف نامدار خواجه عبداله انصاری، شاعر بزرگ حکیم جامی، استاد هنرمند کمال الدین بهزاد، وزیر دانشمند امیر علیشیر نوایی، بانو گوهرشاد خاتون، پادشاه فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا و صدها نام دیگر که همگی از جمله سرمایه های فرهنگی مناطق غربی افغانستان با محوریت هرات بوده اند، بیاندازیم تا ببینیم چقدر مداراجویی مذهبی و تلفیق زیبای فرهنگ و مذهب در این سرزمین ها، به سنتی دوام دار و پویا برای آفرینش جوامع چندفرهنگی و پیدایش اندیشه های ناب انسان محور یاری رسانده است.
در برابر آنان که مردمان این سرزمین ها را متهم به واپسگرایی فرهنگی و اجتماعی می کنند، باید بپرسیم چگونه می شود مردمان سرزمین های شمالی افغانستان، با محوریت بلخ، سرزمینی که در اوستا درباره آن گفته شده: «چهارمین سرزمین و کشور نیکی که من (اهوره مزدا) آفریدم، بلخ زیبای افراشته درفش بود» و یونانیان و رومیان آن را «سرزمین هزار شهر» می نامیدند و بزرگترین معابد دیانت بودایی را در خود داشته و اعراب مسلمان آن را «ام البلاد» می خواندند و از دل آن، خاندان های دانشمندی مانند خاندان برمکی برآمدند که از مهمترین وزرای عباسیان به شمار می رفتند و سرزمینی بوده است که بزرگانی مانند ناصر خسرو، مولانا جلال الدین و پورسینا را در خود پرورانده، نسبتی با خشونت و تندروی داشته باشند؟
اگر بپذیریم مولانای بلخی که تربیت یافته سنت مداراجویی و همزیستی مسالمت آمیز جامعه خود بوده، گفته است: «مردم همه بندگان حق و برادران و خواهران یکدیگرند» و هم او سروده است: «هزار بار پیاده اگر به مکه روی / قبول نشود گر دلی بیازاری» و بدانیم که اندیشه های او همچنان سده هاست که در این جامعه به حیات خود ادامه داده، آنگاه به دشواری باور می کنیم که اندیشه طالبانی ریشه در سنت های فرهنگی و اجتماعی جامعه افغانستان داشته باشند.
در واقع، مکتب فکری خراسان که رهیافتی عرفانی، فرهنگی و اخلاقی برای طراحی الگوی زیست اجتماعی بر پایه رواداری و صلح دوستی بوده، با پیوند دادن الهیات اسلامی با آموزه های اخلاقی بودایی و زرتشتی، برای سده ها در بستر جامعه ای که زمینه پذیرش این ایده ها و تفکرات را داشته، بالیده است. این مکتب، برخلاف دیگر مکاتب عرفانی، نه تنها گوشه گیری و دوری از جامعه را ناپسند می شمارد، بلکه راه رسیدن به خدا را زندگی در میان مردم می داند. از این رو، مکتب فکری خراسان، با تاکید بر عناصر فرهنگی و اجتماعی مانند جوانمردی و بخشندگی، بر اقتصاد، سیاست و جامعه تاثیرگذار بوده و با نبرد علیه ستمگران و خودکامگان، کوشش خود را بر تقویت ایده های مداراجویی، برپاداری آشتی، انسان دوستی، همزیستی مسالمت آمیز و تداوم سنت های فرهنگی گذاشته است. راست است که فرهنگ در این جامعه بیش از آنکه در ادبیات تبلور داشته باشد، در عرصه سیاسی و اجتماعی حضور داشته و نقشی هویت ساز ایفا کرده است. بنابراین می توان دید که اندیشه ها و رفتارهای تندروانه و خشونت های مذهبی و قومی، در بیشتر ادوار تاریخی، جایگاهی مردم پسند در این منطقه نداشته اند.
به همین سان در مناطق شرقی افغانستان، در سرزمین هایی که مجموعه کابلستان را تشکیل می دادند، اندیشه های هندوـاسلامی از دیرباز به شکل گیری گونه ای فرهنگ انسان محور یاری رسانده اند و نمود آن را می توان در اماکن تاریخی مانند «زیارتگاه عاشقان و عارفان» در شهر کابل دید. همچنین ارادت مردم این سرزمین ها به بزرگان دین اسلام که نماد عدالت جویی و دادگری و جوانمردی هستند، سبب شده است که از سویی آرامگاه علی (ع) در زیارتگاه سخی شاه مردان در کابل و از سوی دیگر، در مزار شریف دانسته شود.
و سرانجام، در جنوب افغانستان امروزی، کهن سرزمین های سیستان و زابلستان که شهرهای تاریخی قندهار، زرنج، نیمروز، فراه و غزنه را در دل خود جای داده اند، از دوران هخامنشیان تا بر تخت نشستن صفاریان همواره از جمله مهمترین پایتخت های اداری و بازارگانی بوده اند و پرورش دهنده پهلوانان و قهرمانان شاهنامه، میراث مشترک مردم حوزه تمدنی ما و کانون میهن دوستی به شمار رفته اند. در دامان مردمان این سرزمین ها بود که بزرگانی همچون حکیم سنایی، ابوریحان بیرونی، ابوالفضل بیهقی، فرخی سیستانی و ابونصر فراهی پرورش یافتند و نخستین کانون های دانشگاهی را در شهر غزنه، که در دوره غزنویان مرکز اداره جهانشاهی بزرگی از آذربایجان و کردستان تا کناره های رود گنگ در هندوستان و از خوارزم در آسیای مرکزی تا کرانه های اقیانوس هند بود را برپا کردند.
در همه این دوره ها، اقوام گوناگون و پیروان مذاهب مختلف در این سرزمین پهناور که امروز آن را افغانستان می خوانیم، برای سده ها در کنار یکدیگر زیسته و به پرورش بزرگان عرصه های سیاست و جامعه پرداخته اند. در واقع، به نظر می رسد پدیده تندروی مذهبی، بیش از آنکه ریشه در جامعه و فرهنگ مردمان این سرزمین داشته باشد، امری نوظهور است که از عمر آن تنها چند دهه می گذرد. در سال های آغازین سده بیستم که نوگرایی و مدرنیته به گفتمان رایج در میان کشورهای مشرق زمین بدل شد، نه تنها افغانستان، بلکه بسیاری دیگر از جوامع دچار شکاف های عمیق اجتماعی و فرهنگی شدند. از یک سو، شماری از نوگرایان به نقد پیشینه سنت و فرهنگ دیرپای جامعه خود پرداختند و از سوی دیگر، برخی از مذهبیون راه پاسداری از ارزش های کهن را با تفسیرهایی تندروانه در پیش گرفتند. در این میان، در اغلب این جوامع، به ویژه در کشورهای اسلامی، می توان دید که بدنه اصلی جامعه همچنان با پایبندی به بنیان های فرهنگی و مذهبی خود، پذیرای برخی از نمادهای نوگرایی نیز بوده اند و تلفیقی تازه از سنت و مدرنیته را پدید آورده اند. بنابراین نکته بنیادین آن است که دینداران و کسانی که به سنت ها و فرهنگ های کهن در جامعه خود پایبند هستند را نباید همسان کسانی که پیرو اندیشه های تندروانه و واپسگرایانه هستند در نظر گرفت.
راست است که دینداری هنوز ارزشی اصیل در جامعه افغانستان به شمار می رود. اما این دینداری بر پایه سنت های کهن فرهنگی و تمدنی این مردمان بنا شده است و با آنچه که طالبان، که برخی از ایشان از دست پروردگان قدرت های غربی برای رویارویی با اندیشه های کمونیستی از یکسو و اسلام مداراجو از سوی دیگر هستند، ارایه می دهند، تفاوت های بسیار دارد. مردم نواحی گوناگون افغانستان نیک می دانند که چگونه همزیستی مذهبی و قومی را در جوامع خود برپا دارند؛ اگر قدرت های بزرگ از مداخله در امور این کشور و جنگ نیابتی در آن دست بکشند.
با در نظر داشت پیوندهای تاریخی میان دو همسایه همزبان، ایران و افغانستان، می توان گفت که امروزه دفاع از فرهنگ و تمدن پرمایه افغانستان، دفاع از هویت مشترک ما در سراسر این حوزه تمدنی است و ایرانیان می توانند در کنار مردمان کشور همسایه، در معرفی ویژگی های فرهنگی و اندیشه های صلح محور این تمدن دیرپا به جهانیان بکوشند. در این میان، نقش دانشگاهیان، اندیشمندان و اهالی رسانه در هر دو کشور در زمینه آگاهی بخشی در سطوح ملی، منطقه ای و بین المللی و نیز در زمینه تقویت بنیه «جامعه مدنی افغانستان» برپایه ارزش های مذهبی و فرهنگی، به گونه ای که به تغییر تدریجی رویکردهای تندروانه نوگرایان و سنت گرایان و جذب ایشان در میراث فرهنگی مشترک ما بیانجامد، نقشی بی مانند است که می تواند تاریخ کشورهای ما را در مسیری تازه به جلو ببرد.
شرح عکس: تصویر مناره علم و جهل در کابل
نظر شما :