به بهانه چهلمین روز رحلت سید علی اکبر محتشمی پور
آن ظهر غم انگیز
نویسنده: محمد ایرانی، سفیر فعلی ایران در کویت
دیپلماسی ایرانی: تقدیر برای هرکدام از ما چه نوشته است؟ مطلبی که در ادامه می آید یکی از غمبارترین خاطراتی است برای نگارنده که ای کاش هیچ وقت اتفاق نمی افتاد. این رویداد پردرد را برای دوستان چند بار نقل کرده ام اما تاکنون تحریر نکرده بودم. اربعین سید بزرگوار محتشمی پور عزیز این جانباز مقاوم جبهه حق مرا بر آن داشت که بر مظلومیت و سکوت وی در طول حیات پر قصه و غصه اش داد از دل برآورم.
هربار نگاهم که بر چهره سید بزرگوار می نشست ناخود آگاه ماجرای آن روز دوردست را در ذهنم مرور می کرد افسوس که دیگر نگاهمان تلاقی ندارد.
چهارشنبه 24 بهمن 1363 حوالی ظهر مکان سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق سوریه طبقه دوم. آن زمان من مسئولیت امور کنسولی را برعهده داشتم. قرارمان با سید سفیر هر روز قبل از ظهر برای بررسی برخی درخواست های مراجعین روزانه بود که کم هم نبود.
آن روز تلخ و فراموش نشدنی در پله های ورودی طبقه دوم بودم که اتاق سفیر قرار داشت، ناگهان صدای مهیب انفجاری از داخل میخکوبم کرد و موجی که به شدت مرا پس راند. ناخودآگاه به طرف پایین دویدم تصورم این بود که از داخل ساختمان بتونی نیمه ساز مقابل سفارت آن طرف خیابان حمله ای به ساختمان سفارت شده است در همین بین صدایی از سوی یکی از همکاران شنیدم که فریاد زد "اتاق حاج آقا"، مجددا مسیر را برگشتم وارد طبقه دوم که شدم ناگهان با صحنه ای روبه رو شدم که تا امروز نتوانستم آن را فراموش کنم. سید بزرگوار محتشمی عزیز چهره اش و پیراهن سفیدش که غرق در خون بود نامتعادل از انتهای راهروی سمت چپ نمایان شد. دقیقا به خاطر دارم این ذکر را زمزمه می کرد"سبحان اللهِ والحمدللهِ ولا الهَ الاً الله و الله أکبر" مات و مبهوت مانده بودم. هیچ یک از همکاران هنوز نرسیده بود. به طرفش دویدم تعادلش را از دست داد ایشان را روی شانه انداختم به طرف پایین، اولین نفر یکی از نیروهای حفاظت آقای سمیر علیرضایی سراسیمه از راه رسید. سید دیگر حسی در بدن نداشت تازه متوجه شدم دستان سید رفته است و خون سراپایم را فرا گرفته با کمک سمیر سید را داخل ماشین خودم که اتفاقا جلو در سفارت بود منتقل و به سرعت عازم بیمارستان نزدیک سفارت به نام رازی شدم و مستقیم وارد بخش اورژانس. فورا ایشان را تحویل گرفتند به اتاق عمل منتقل کردند. همکاران یکی یکی رسیدند مضطرب و نگران و بعضا گریان. مرحوم سید محسن توکلی معاون سفارت بود، آشفته وارد بیمارستان شد و به طرف اتاق مدیر. بیرون زدم صدای انفجار همه را سراسیمه کرده بود. پلیس یک ضلع بلوار را بسته بود. مامورین امنیتی برای تحقیق محلی در راه بودند حاج حمید قمی (سرکنسول محترم پیشاور) که مسئول حفاظت اسناد بود از من خواست برای جمع آوری اسناد در داخل اتاق سفیر به او کمک کنم. تمام اتاق به هم ریخته و اوراق پراکنده و برخی نیمه سوز بود.
همکاران همچنان جلوی در بیمارستان تا غروب منتظر دریافت خبر از اتاق عمل بودند. مرحوم توکلی بسیار نگران آمد و گفت دعا کنید سفیر وضع خوبی ندارد گویا بسته انفجاری تی ان تی که در جوف یک کتاب از طریق پست واصل شده بوده و در بدو ورود به دقت بازرسی نشده بوده در دستان سید منفجر شده و اوراق کتاب آغشته به سم بوده که وارد خون وی شده، سوریه امکاناتی برای مداوا ندارد و تنها تا فردا فرصت است کاری کنیم و الاً امیدی نیست. سید ما محبوب بود. حتم دارم برخی همکاران سفارت تا صبح بیدار ماندند ندبه کردند و دعا بدرگاه احدیت که او بماند.
ماجراهای بسیاری در این بعد از ظهر شوم تا فردای آن روز اتفاق افتاد که جای پرداختن به آن نیست اما از آنجایی که خداوند گونه ای دیگر بر تارک تقدیر حاج آقا سید ما نقش انداخته بود، سفیر سوئیس طرف های غروب بود که به دیدن سید مجروح آمد. ماجرا را شنید. این انسان شریف مردانگی کرد و گفت در سوئیس همه امکانات بیمارستانی و پزشک را فراهم خواهد کرد فقط تلاش کنید ایشان را تا صبح فردا به ژنو برسانید.
چه باید کرد چگونه و از چه طریقی و چه پروازی؟ ناگهان عبدالحلیم خدام که آن زمان وزیر امور خارجه و مرد شماره 2 سوریه بود برای دیدار سید حضور یافت. ماجرا را شنید و دستور داد هواپیمای ویژه خودش را آماده کنند، نیمه های همان شب بود که مرحوم محتشمی به همراه همسر و دو همکار سفارت راهی ژنو شدند.
چند روز بعد خبرها رضایت بخش بود. وضعیت سید که تا آستانه شهادت رفته بود برگشت، امیدها زنده شد و حیات مجدد آغازیدن گرفت اما...
اما کسی چه می دانست بار دیگر دست تقدیر الهی چه سرنوشتی را برای ادامه حیات و پایان آن در غربت مظلومیت این چنین ترسیم کرده است که بر سید بزرگوار ما بیرحمانه رفت.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
نظر شما :