توهم آمریکایی برای تغییر نظام
چرا واشنگتن در خاورمیانه شکست می خورد؟ (بخش دوم)
نویسنده: فیلیپ اچ. گوردون
دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده از دهه 1950 به طور متوسط یک مرتبه در هر دهه سعی کرده دولت های مستقر در کشورهای خاورمیانه را برکنار کند. این کار را در رابطه با ایران، افغانستان (دو مرتبه)، عراق، مصر، لیبی و سوریه انجام داده و در هر مورد انگیزه و روش های متفاوتی داشته است: از کودتا حمایت کرده، به کشوری حمله و آن را اشغال کرده، و در برخی دیگر موار به دیپلماسی، لفاظی ها و تحریم ها روی آورده است. با این حال، همه این تلاش ها یک وجه مشترک داشتند و آن، این است که به شکست انجامیدند. لازم است سیاست گذاران ایالات متحده در رسیدگی به چالش های این منطقه پر هیاهو، متوجه الگوهای خود-فریبی و قضاوت نادرست شوند و دریابند که گزینه تغییر نظام هر اندازه هم که وسوسه انگیز بوده، در نهایت به فاجعه انجامیده است.
طبیعت از خلاء بیزار است
مشکل اصلی این است که هر زمانی یک رژیم حاکم نابود یا (مانند سوریه) به طور قابل توجهی توسط نیروهای خارجی تضعیف می شود، خلا سیاسی و امنیتی به وجود می آید و جنگ قدرت آغاز می شود. در نبود امنیت مردم چاره ای غیر از سازماندهی و مسلح شدن و روی آوردن به شبکه های خویشاوندی، قبایل و فرقه ای برای ایمنی ندارند و این روند فرقه گرایی و رقابت های داخلی را تشدید می کند و گاه حتی به تلاش برای خودمختاری منجر می شود. در پی یک مداخله خارجی، گروه هایی که اشتراکات زیادی ندارند، ائتلاف مصلحتی تشکیل می دهند. اما به محض سقوط رژیم حاکم، آنها علیه یکدیگر می شوند. اغلب اوقات، خشن ترین گروه ها غالب و نیروهای اعتدال گرا یا عمل گرا به حاشیه کشانده می شوند. ناگزیر، آنهایی که از قدرت کنار گذاشته شده اند در صدد تضعیف آنهایی که قدرت را به دست گرفتند، بر می آیند. در مواردی که ایالات متحده سعی کرد خودش این خلاء قدرت را پر کند (مانند عراق و دوره ای در افغانستان) دریافت که خود را به هدف نیروهای محلی و کشورهای همسایه که در برابر مداخلات خارجی مقاومت می کنند، تبدیل کرده است. این روند در نهایت به رغم از دست رفتن هزاران نیرو و هزینه های چند صد میلیارد دلاری، نتوانست به ایجاد ثبات بیانجامد.
خلاء امنیتی که در نتیجه تغییر رژیم ایجاد می شود نه تنها زمینه را برای یک مجادله بر سر قدرت در میان کشورها فراهم می آورد، بلکه نوعی رقابت بی رحمانه بین رقبای منطقه ای نیز ایجاد می کند. وقتی دولت ها سقوط می کنند (یا در آستانه سقوط قرار می گیرند)، قدرت های منطقه ای و حتی جهانی با پول، اسلحه و گاهی اوقات مستقیما با نیروی نظامی مداخله می کنند تا متحدان خود را به قدرت برسانند و کشور درگیر را به مدار خود بکشند. اظهارات مکرر کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه ایالات متحده در زمان جنگ عراق، مبنی بر اینکه واشنگتن در خاورمیانه به دنبال «ثبات به بهای دموکراسی» است، درست نبود؛ اما معلوم شد که «تلاش برای دموکراسی به بهای ثبات» هم نتیجه نمی دهد و حتی می تواند هزینه های بیشتری داشته باشد.
آمریکایی ها دوست دارند باور کنند که مداخلات خارجی آنها سخاوتمندانه، با نیت خوب و مورد استقبال گسترده مردم است، اما معلوم شده که حتی وقتی به سرنگونی رژیم های غیرمردمی کمک می کنند هم لزوما به عنوان یک نیروی آزادی بخش مورد استقبال قرار نمی گیرند. در حقیقت، حتی مداخلات خیرخواهانه در خاورمیانه هم اغلب به مقاومت خشونت آمیز انجامیده است. پس از کودتای سال 1953 در ایران، دشمنی با آمریکا به دلیل اینکه شاه دیکتاتور را قدرتمندتر کرده بود، به یک ذهنیت ضدآمریکایی انجامید که تا به امروز ادامه دارد. در افغانستان، جایی که مردم به شدت به خارجی ها ظن دارند، حامد کرزی که رهبر مورد پسند واشنگتن پس از حمله 2001 بود، هرگز نتوانست از این برداشت افغان ها که او توسط خارجی ها منصوب شده، فرار کند. امروز، رهایی کشور از اشغال نیروهای آمریکایی مهم ترین خواسته مردمان این کشور است. پیش بینی مشهور دیک چنی، معاون رئیس جمهور ایالات متحده، مبنی بر اینکه «از نیروهای آمریکایی در عراق به عنوان نیروهای آزادی بخش استقبال خواهند شد» به شدت اشتباه بود و چندین سال شورش های خونین ضد آمریکایی را به دنبال داشت.
حتی رهبرانی که ایالات متحده به عنوان دوست روی کار آورده، همیشه مطابق خواسته های آن رفتار نکرده اند. آنها منافع محلی خاص خود را دارند و غالبا برای تقویت مشروعیت خود مجبورند در مقابل قدرت های خارجی ایستادگی کنند. از آنجایی که می دانند حامیان مالی آمریکایی چاره ای غیر از ادامه حمایت از آنها ندارند، در طیف وسیعی از مسائل داخلی و بین المللی از واشنگتن سرپیچی می کنند. و بسیاری از بازیگران منطقه ای و جهانی به جای تاثیرگذاری بر چنین رهبرانی و کمک به ایالات متحده برای غلبه بر این چالش ها، برعکس عمل می کنند. پاکستان برای چندین دهه در جهت خنثی کردن تلاش های ایالات متحده برای ایجاد ثبات در افغانستان فعالیت کرده؛ ایران با حمایت از گروه های شبه نظامی شیعه، تلاش های ایالات متحده در عراق را به چالش کشیده؛ لیبی در نتیجه رقابت قدرت های خارجی که از گروه های رقیب داخلی حمایت می کنند، از هم پاشیده؛ و در سوریه، روسیه و ایران همه تلاش خود را برای ممانعت از تغییر نظام و روی کار آمدن فردی مورد حمایت ایالات متحده به کار گرفته اند. این نیروهای اغلب منطقه ای در بیشتر موارد به این دلیل موفق شده اند که از نفوذ محلی بیشتری بروردار بوده اند.
جدیدترین موارد مداخله ایالات متحده در خاورمیانه با هدف جایگزینی رژیم های خودکامه با دولت های دموکراتیک بوده است؛ اما حتی این اقدامات هم به دلیل مشکلات ناشی از خلاء امنیتی، مقاومت مردمی و نیروهای غیرقابل اعتماد جایگزین، به نتیجه نرسیده اند. اگرچه هیچ دستورالعمل روشنی برای ترویج دموکراسی وجود ندارد، تحقیقات گسترده دانشمندان نشان می دهد که از ارکان اصلی جامعه دموکراتیک سطح بالای توسعه اقتصادی، یکدستی (یا حداقل یک روایت مشترک ملی) قومی و سیاسی و فرهنگی، و وجود هنجارها و عملکردها و نهادهای دموکراتیک است. متاسفانه، بیشتر کشورهای خاورمیانه معاصر فاقد یک یا همه این ویژگی ها هستند. این بدان معنی نیست که دموکراسی در آنجا غیرممکن است یا ارتقا دموکراسی نباید یک هدف باشد؛ اما نشان می دهد که تلاش برای تغییر رژیم در خاورمیانه با این امید توسعه دموکراتیک، اقدامی افراطی است. (این مطلب ادامه دارد.)
منبع: فارن افرز / تحریریه دیپلماسی ایرانی 34
نظر شما :