نگاهی به سریال گاندو
خوانشی از فرامتن با عبور از دالان متن
عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی ایرانی - من در متن پیش رو بنای نقد و تحلیل سریال گاندو را در چارچوب "سینما دیپلماسی" ندارم. بلکه بیشتر سعی کرده ام به حواشی و فرامتن این اثر تلویزیونی از دالان متن اثر نگاه کنم. چند وقتی است که حواشی سریال گاندو فضای رسانهای، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخلی را به خود جلب کرده است. حواشی که با پایان سریال هم گویا ادامه دارد. اما نکته بسیار مهم به این باز می گردد که اساساً این میزان از اهمیت و حساسیت در خصوص سریال گاندو، نه به واسطه واکاوی متن تصویری و شناخت، ارزیابی و بررسی سریال در مدیوم آن یعنی یک اثر تلویزیونی، که بیشتر به دلیل حواشی ناشی از فرامتن آن است.
پیرو این نکته هم رسانههای اصلاح طلب و اصولگرا از نگاه خود اثر را تایید و یا نقد کردند. اما چیزی که در این میان به آن کمتر پرداخته شد و یا اساساً نگاهی به آن نشد متن تصویری سریال است. در این رابطه یقینا پیش و بیش از آنکه سریال گاندو بخواهد از طریق فرامتن سیاسی آن مورد تحلیل قرار گیرد، ابتدا باید متن تصویری آن در جایگاه یک اثر تلویزیونی به بوته نقد و تحلیل رود و پس از آن است که می توان در خصوص فرامتن اثر هم صحبت کرد. چرا که هیچ اثر سینمایی و یا تلویزیونی مادامی که نتواند در مدیوم خود اثری موفق باشد، نمیتواند فرامتنی را در قالب نگاه سازندگانش به نام "محتوا" تولید کند. یعنی اگر متن اثر در قالب فیلمنامه، کارگردانی و بازیگری در یک چهارچوب درست شکل نگرفته باشد، چیزی به نام محتوا و فرامتنی وجود ندارد. در یک کلام "سینما چه گفتن نیست، بلکه چگونه گفتن است". اما هر از گاهی "چه" گفتن اثر، فارغ از موفقیت و یا عدم موفقیتش در بیان آن (چه گفتن)، خود به گونه ای محلی از توجه می شود که نیاز به بررسی و تحلیل دارد.
حال با این نگاه است که باید به سریال گاندو نگاه کرد. به بیان دیگر هیچ کدام از انتقادات وارده در خصوص دستگیری فعالان محیط زیست، بازداشت روزنامه نگاران، منتقدین سیاسی داخلی و حتی حواشی که برای دستگاه سیاست خارجی، دولت و شخص حسن روحانی به واسطه "اسماعیل سماوی"، خواهر زاده رئیس جمهور را نمی توان به سریال الصاق کرد. چون تک تک این نکات و پرونده ها در یک قالب سیاسی، امنیتی و دیپلماتیک جای دارد. اگر بناست که این مسائل در قالب فرامتن مورد تحلیل قرار گیرد، باید از یک زبان دیگر استفاده کرد. در این راستا یقیناً من هم انتقادات جدی به این معضلات سیاسی و امنیتی داخلی کشور برای فعالان رسانه ای، روزنامه نگاران، فعالان محیط زیست و نظایر آن، البته با زبان سیاسی دارم. اما نمی توان این نکات را صرفا به واسطه نگاه کارگردان، نویسنده و تیم تهیه کننده اثر ملاک موفقیت یا عدم موفقیت آن قرار داد. یعنی پدیده و اثر را با نگاهی اپیستمولوژیک، نه ایدئولوژیک باید و تنها از طریق خود اثر در قرائت "تئوری مرگ مولف" بررسی کرد.
با این وصف حتی نمیتوان اثر را به واسطه کپی برداری از پرونده واقعی جاسوسی هم مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد. یعنی کاراکتر مایکل هاشمیان اساسا چه ارتباطی به جیسون رضاییان داشته باشد یا نداشته باشد، نمیتواند ملاک تحلیل اثر باشد. قدرت یک اثر سینمایی و تلویزیونی به خوش ساخت بودن آن باز میگردد. یعنی اثر باید بتواند در یک خط کلاسیک داستان گویی و شخصیت پردازی آنتاگونیست - پروتاگونیست یک فیلمنامه جذاب با کارگردانی قابل قبول را داشته باشد تا بتواند خود را به عنوان یک اثر موفق نشان دهد. حال دیگر اهمیتی ندارد که فیلمنامه و خط داستانی بر اساس پرونده واقعی است و یا کل آن ساخته ذهن نویسنده باشد. ملاک واقعی موفقیت یک داستان پردازی و شخصیت پردازی شسته و رفته است. اگر این چنین باشد یقیناً حتی اگر جیسون رضاییانی هم وجود نداشته باشد، می توان در خصوص مسائل جاسوسی، پرونده نفوذ و نظایر آن، محتوا و مضمون مد نظر خود را هم تولید کرد. خصوصا اینکه اساساً تریلر های پلیسی و جاسوسی خود به خود کشش و جذابیت جدی برای مخاطبان دارد. پس متر و معیار بررسی گاندو باید خود اثر باشد، نه حواشی و نگاه نویسنده، تهیهکننده و کارگردان آن.
به قول اسکار وایلد، شاعر و نویسنده ایرلندی: "ما کتاب خوب یا بد (اخلاقی و یا غیر اخلاقی) نداریم؛ آن کتاب یا خوب نوشته شده است یا بد"؛ همین جمله را میتوان به یک اثر تلویزیونی و یا سینمایی هم تعمیم داد. چنانی که هاوارد هاکس، کارگردان برجسته تاریخ سینما هم در یک جمله معروف عنوان داشت: "اگر به دنبال پیام هستید به تلگراف خانه بروید، نه سینما". با این نگاه فیلم "پیروزی اراده" ساخته لنی ریفنشتال آلمانی اگرچه در مدح نازیسم است، اما یقینا یکی از مهم ترین و خوش ساخت ترین آثار به زبان تصویر است که هنوز هم ارزش دیدن دارد. یعنی اثری با چارچوب پروپاگاندای نازیستی دلیلی بر ضعیف بودن آن نیست.
با تمام این نکات اگر به تاریخ ۴۰ ساله صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران نگاه شود یقیناً در طول این چهار دهه می توان با اغماض سه اثر شاخص را در قالب یک تریلر پلیسی - جاسوسی پیدا کرد؛ اولین اثر به "مزد ترس" ساخته حمید تمجیدی بازمیگردد و پس از آن سریال خواب و بیدار بود که توانست نسبت به قواره های سریال سازی ایران تاثیر شگرفی را به وجود آورد. اما پس از آن آزمون و خطاهای متعددی شکل گرفت که هیچ کدام نتوانست نظر مخاطب را به صورت جدی جلب کند. در طول این فاصله زمانی یقیناً سریال گاندو به عنوان یک تریلر پلیسی - جاسوسی با تم سیاسی، نه ژانر رسیاسی (چون اساساً چیزی به نام ژانر و یا حتی ساب ژانر سیاسی در مدیوم تصویر، چه سینما و چه تلویزیون وجود ندارد)، توانسته است با یک فیلمنامه نسبتاً سر و شکل گرفته، کارگردانی قابل قبول و بازی هایی نسبتاً موفق خالق یک اثری باشد که می تواند استانداردهای جدیدی به این دست آثار در کشور ارائه کند. آن هم زمانی که ایالات متحده آمریکا توانسته است با سریال های خود نگاه امنیتی و سیاسی مد نظرش را به ورای مرزهای خود برساند. پس یقیناً جای خالی آثاری مانند گاندو به شدت احساس می شود. چرا که در طول سال های اخیر صنعت تلویزیون و سریال سازی در ایالات متحده آمریکا توانسته است شرایط را برای انتقال نگاه مدنظرش به جهان را شکل دهد. در این راستا کم نبوده است سریال های امنیتی و سیاسی که با نگاهی کاملاً حرفهای به مدیوم تصویر و البته پس از خلق یک اثر موفق توانسته است محتوای مدنظر خود را به مخاطب تزریق کند که دو نمونه مهم سال های اخیر به Homeland (میهن) و سریال "۲۴" باز می گردد. این دو سریال در فاصله زمانی پخش خود توانستند در قالب یک فیلمنامه به شدت درست، کارگردانی حرفهای و خلق داستان، حال غیر واقعی مخاطب را با خود همراه کند و در نهایت محتوای خود را در پس ذهن بیننده اثر بکارد؛ محتوایی با این مضمون که "همه مسلمان ها تروریست نیستند، اما همه تروریست ها مسلمانند".
مضافا این که یقیناً قدرت تلویزیون و صنعت سریالسازی به مراتب بیشتر از سینماست. به گونهای که سریال بازی تاج و تخت و چرنوبیل به روشنی و عیانی نشان داد که یک سریال تلویزیونی و مینی سریال چگونه میتواند واکنشی را حتی در روسیه ایجاد کند. اخیرا حزب کمونیست روسیه در خصوص پایان بندی سریال گیم آف ترونز و نیز ساخت سریالی در پاسخ به مینی سریال چرنوبیل دست به واکنش زد. یعنی این آثار به قدری جدی و اثرگذار بوده است که واکنش مسکو به آن اجتنابناپذیر جلوه می کند.
این نشان می دهد که آمریکا بین اسلحه و سینما قطعاً سینما را انتخاب می کند. چون اگر ایالات متحده سینما و تلویزیون را در اختیار داشته باشد، یقیناً اسلحه را هم در اختیار خواهد گرفت. آن چیزی که آمریکا را آمریکا کرده است، نه قدرت نظامی و اقتصادی، بلکه توان این کشور در تلقین ارزشهای آمریکایی و سبک زندگی این کشور در سایه صنعت تلویزیون و سینماست. پیرو این نکته پیروزی واقعی لیبرالیسم و کاپیتالیسم آمریکایی در برابر کمونیسم و مارکسیسم با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رقم نخورد؛ بلکه تحقیر واقعی زمانی بود که صف های چند کیلومتری برای خرید مک دونالد و کوکاکولا آمریکایی در خیابان های مسکو شکل گرفت. یقیناً این مسئله مرهون فضای آزاد بعد از میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین بود. در این فاصله زمانی آمریکا با موج عظیم رسانه ای و سریال های خود توانست سبک زندگی آمریکایی را در کوتاهترین زمان ممکن به روس ها منتقل کند. اکنون گویا نوبت اسلام و ایران است.
نظر شما :