پوپولیسم: ظهور غیرمنتظره یک تفکر افراطی
چپ پوپولیسم می تواند راه حل باشد؟ (بخش سوم)
نویسندگان: آنتون یاگر (دانشجوی دکترا در دانشگاه کمبریج) و آرتور بوریلو (محقق در دانشگاه لیبر دبروکسلز)
دیپلماسی ایرانی: از دهه 1990 به بعد جوامع غربی یک گسست عمیق بین دو فعالیت مرتبط در دوران پس از جنگ یعنی «علم سیاست» و «سیاست» را تجربه کردند. احتمالا بر این باوریم که سیاست همان شیوه هایی است که دولت ها به جوامع خود دستور می دهند و در اقتصادهای خود مداخله می کنند. علم سیاست هم به روندی گفته می شود که نظریه پردازان سیاسی آن را «اراده-شکل گیری» می خوانند و رقابت میان احزاب، آماده شدن برای کمپین ها و ایجاد ائتلاف ها را شامل می شود.
در دهه 1990 تغییرات زیادی در ارتباط با درک عمومی از این دو رخ داد. «سیاست» به حوزه «قدرت غیرمنتخب» تبدیل شد و سیاست هایی مانند گروه یورو، کمیسیون اتحادیه اروپا و بانک انگلستان را در بر گرفت. در مقابل، «علم سیاست» به یک حوزه رسانه ای ابدی گفته شد که اعتیادی ابدی به تازگی و نوآوری داشت. هر دو به تجلی جامعه متمدن «متجلی» در دهه 1990 پس از انقلاب های بدون خون ریزی (مخملی) در شرق اروپا شدند.
اما شرایط متفاوت با انتظار و ناراحت کننده شد. به جای ایجاد فضا، تخریب نهادهای جمعی در دهه 1980 از جمله نابودی جنبش اتحادیه بریتانیایی توسط تاچر، اقدام فرانسوا میتران، رئیس جمهوری فرانسه در نابود کرد حزب کمونیست و همچنین پا به سن گذاشتن اعضای احزاب محافظه کار، زمینه را برای شکل های ابهام آمیزتری از جمع فراهم کرد. در حالی که سیاستمداران بیشتر از شهروندان فاصله می گرفتند و در دام مدیریت تکنوکرات گرفتار می شدند، نوع جدیدی از رسانه مطرح شد که ظاهرا یک میانبر به معروفیت ارائه می کرد.
از پوپولیسم تا تکنوپوپولیسم
مهم ترین نوآوری ایدئولوژیک دهه 1990 چیزی است که کریس بیکرتون آن را «تکنو-پوپولیسم» خواند. این شیوه جدید سیاست گذاری را چهره هایی همچون تونی بلر، پیم فرتیون و نیکولا سارکوزی از فرانسه پیش بردند. سارکوزی در این میان بهترین نمونه برای چپونگی ترکیب پوپولیسم و تکنوکراسی محسوب می شود: گام اول «علم سیاست بدون سیاست» است و گام دوم «سیاست بدون علم سیاست». او درست در زمانی که «مباحثه»ای درباره «هویت ملی» در فرانسه مطرح کرد، منطقه یورو را وادار ساخت تا دور جدیدی از ریاضت اقتصادی را به اجرا بگذارد و در عین حال، قدرت بانک مرکزی اروپا را نیز تقویت کرد.
مفسران فرانسوی رفتار سارکوزی را «سارکو-برلوسکونیست» توصیف کردند که چندان جای تعجب ندارد: امپراطوری رسانه ای برلوسکونی این امکان را برای او فراهم آورد تا در دهه 1990 کنترل عقاید مردم ایتالیا را در دست بگیرد و تا دهه 2000 به کار خود ادامه دهد. سارکوزی و برلوسکونی، به عنوان تکنو-پوپولیست وسواس روی هنجارها و ارزش ها را با ترجیح دولتداری تکنوکراتیک ترکیب کردند.
این نوع دولت داری به غیردموکراتیک ترین نهادها قدرت داد و در عین حال به فاجعه آمیزترین عدم توازن در قلب کشورهای اروپایی انجامید. از یک سو، آنها قدرت های خود را در ارتباط با «خارج» افزایش دادند و نظام زندان ها را تقویت کردند و برنامه های کنترل مرزی جاه طلبانه به اجرا گذاشتند و بخش های بانکی را با موج جدیدی از برنامه های تسهیل کمی (خرید اوراق قرضه برای تزریق پول به بازار) احیا کردند و از سوی دیگر، قدرت های دولت های اروپایی در ارتباط با «داخل» کشور در 30 سال گذشته افول داشته و رشته هایی که دولت ها و نهادهایی همچون اتحادیه ها، کلیساها و احزاب را مرتبط می کرده، به آنها اجازه داده که روی دولت ها اعمال قدرت کنند.
دولت ها امروزه در شکل دادن به زندگی اقتصادی یا توزیع مجدد منابع با محدودیت هایی از جمله فهرستی از محدودیت ها در قانون اساسی مواجه هستند. به طور خلاصه، همانطور که وینسنت دلا سالا، دانشمند علوم سیاسی ایتالیایی گفته، دولت های اروپایی امروزی «سر سخت اما تو خالی» هستند- در شاخه اجرایی قدرتمند به شمار می روند، اما در برابر فشارهای داخلی دوام نمی آورند.
حاکمیت ملی و مردمی
پوپولیست ها شیوه های متعددی را برای واکنش به این فرسودگی به کار بسته اند. پوپولیست های جناح راست بر رسیدگی به حاکمیت ملی متمرکز شده اند: برای نمونه، دونالد ترامپ بر سر برنامه های نفتا رقابت می کند یا پوپولیست های جناح راستی اروپایی همچون ماتئو سالوینی، ویکتور اوربان و مارین لوپن وعده داده اند که مرز اروپا را تقویت کنند.
از سوی دیگر، پوپولیست های جناح چپ به دفاع از حاکمیت مردم بیش از حاکمیت ملی اهمیت می دهند و به دنبال احیای بخشی از میراثی هستند که در نولیبرالی دهه 1990 از دست رفت. در اینجاست که پروژه موفه و لاکلاو به کار می آید و به انگیزه ای برای جنبش در اسپانیا و فرانسه تبدیل می شود. اما این کار چندان ساده نبوده است. یکی از بزرگ ترین مشکلات پوپولیسم جناح چپی از بین رفتن بخشی از دنیایی است که پیتر مایر ترسیم کرده بود. نظام حزبی طبقه ای به طور نسبی از بین رفته و با این حال، مردم هنوز بر مبنای طبقه اجتماعی خود رای می دهند و اتحادیه ها هم ناپدید نشده اند و حتی در برخی کشورها نقشی مهم در زندگی سیاسی ایفا می کنند. برای پوپولیسم جناج چپی «خلاء قدرت» هرگز به اندازه کافی خالی نبوده است. خلاء نسبی هم به این معنا بوده که دستاوردهای پوپولیست های جناح چپ بیشتر لفاظی شده تا واقعیت. پوپولیست ها درست زمانی که بخت پیروزی داشتند، عمدتا در صدد صلح با احزاب جریان اصلی برآمده اند.
مساله دردناک تر اینکه پوپولیست های جناح چپ ساختارگرا شده اند و این به معنای فاصله گرفتن از «ورای چپ و راست» و عقب نشینی از تلاش برای «نمایندگی اکثریت 99 درصدی» بوده و آنها را به یک پایگاه اجتماعی محدود کرده است.
اما همه احزاب جناح چپی اروپا به طور یکسان دچار افول نشده اند. جرمی کربین و جان مک دانل در حال حاضر رهبری بزرگ ترین و پر جمعیت ترین احزاب جناح چپ در اروپای غربی را بر عهده دارند. حزب کارگر بریتانیا به رهبری کوربین در انتخابات 2017 بیشترین سهم آراء از 1945 تاکنون را به دست آورد و با 500 هزار عضو اکنون بزرگ ترین بازیکن در سیاست های حزبی اروپایی است.
به طور کلی قضاوت درباره پروژه پوپولیسم جناح چپ دشوار است. به رغم موفقیت های عیان پوپولیسم موفه، به نظر می رسد این مقوله بیشتر نشانه بیماری است تا درمان آن. پوپولیسم جناح چپی در محیطی شکل گرفته توسط دیگر اتفاقات عصر ما از جمله تکنوکراسی، نولیبرالیسم، ناهمگونی بین سیاست و علم سیاست و مخالفت عمومی با سیاست پدید آمده است. اما یک مساله غیر قابل انکار است: پوپولیسم جناح چپی یک شرایط کاملا جدید ایجاد کرده و چشم انداز حزبی متفاوتی دارد که از 30 سال نبرد با نولیبرال ناشی می شود. پوپولیسم جناح چپی در زمان ظهور یافته که قدرتمندترین بازیگران اجتماعی قرن بیستم یعنی طبقه سازمان یافته کارگر، از همیشه بی انسجام تر است. این درست همان بی انسجامی بود که ویات در 1984 در پایان آهنگ خود درباره آن هشدار داد:
به نظرم می آید اگر فراموش کنیم
که ریشه های مان کجا بوده و کجا ایستاده ایم
جنبش تجزیه خواهد شد
مانند قلعه های ساخته شده روی شن
منبع: نشریه جاکوبین / مترجم: طلا تسلیمی
نظر شما :