در سایه تحولات اروپا و رویارویی چین و امریکا
آیا وقوع جنگ های بزرگ در راه است؟
نویسنده: بهاء الدین بازرگانی گیلانی، پژوهشگر و مترجم
دیپلماسی ایرانی: فشارهای اقتصادی ناشی از نتایج جنگ جهانی اول که با فساد، ناکارآمدی و بوروکراسی جمهوری وایمار درآلمانِ پس از جنگ همراه بود، به هیتلر و حزب نازی او فرصت استثنایی برای دستیابی به قدرت داد. و آنچه روند چنین دگرگونی بدشگون در سپهر سیاسی قاره اروپا را تسریع کرد، همانا بحران بزرگ اقتصادی سال های 1929-33 بود که با سقوط بورس وال استریت در ایالات متحده آغاز شد. این بحران، اقتصادهای غربی را تا آستانه ورشکستگی کامل پیش برد و تولید ملی ممالک غربی را چون طاعون قرون وسطایی، به نصف تقلیل داد. ملی گرایی مهاجم آلمان هیتلری توانست به کمک همین دو عامل، قدرت را در دست گیرد و ملت تحقیرشده آلمان را به ورطه جنگ خانمانسوز دیگری بکشاند و بیش از 20 میلیون کشته در دنیا بر جا بگذارد.
یک دهه پیش بحران بزرگ اقتصادیِ سال 2008 نیز با ورشکستگی بانک های بزرگ در وال استریت و بحران بی سابقه مسکن ناشی از وخامت ساختاری و مزمن در سیستم مالی – پولی ایالات متحده شروع شد. این بحرانِ دوره ای پس از ترمیم های سریع و دستکاری های مالی، که با تزریق های کلان پولی همراه بود، آثار منفی دومینویی خود را بعدها در اروپا نشان داد. قاره سبز که خاکریز اول در هر گونه بحران دنیای غرب است، بیشترین آسیب را از این بحران متحمل شد و به خصوص اقتصادهای ضعیف جنوب اروپا: یونان، اسپانیا، ایتالیا، تا سرحد ورشکستگی پیش رفتند و حتی ایرلند و فرانسه نیز از عواقب آن در امان نماندند. ده سال بعد از گذشت بحران، اروپا اینک بیش از دیگر بلوک های اقتصادی در مجموعه دنیای غرب با معضلات فراوان اقتصادی، مالی، سیاسی و امنیتی دست و پنجه نرم می کند. فرانسه که با آن انقلاب بزرگ و تاریخی اش علی الظاهر رهبری معنوی و ایدئولوژیک قاره را یدک می کشد، در کمتر از یک دهه اخیر دو بار گرفتار شورش های بزرگ اجتماعی شده و اینک نهضت تازه موسوم به "جلیقه زردها" که توده های فقیر روستایی و حاشیه نشینان شهری در آن حضور انبوه و مردمی دارند، دیگر چندان به خشونت ها و اعتصابات معمول و ساده سندیکایی یا صنفی در دموکراسی های مستقرِ اروپایی شباهت ندارد، بلکه به نوعی خاطره سنگینِ انقلاب های ملی در قرون هجدهم و نوزدهم را در فرانسه و اروپا به اذهان متبادر می سازد. ایتالیا که با انباشت بحران اقتصادی و اجتماعی دست و پنجه نرم می کند، خود داستان علیحده ای دارد و به زعم بسیاری از متخصصان غربیِ مسائل اروپایی، واقعا آتش زیر خاکستر است. انگلیس با خروج از اتحادیه اروپایی، گرفتاری دیگری را در قاره رقم زد و هر دو طرف اینک در گیرودارِ شرایط این خروجِ ساختارشکن و نتایج نامعلوم آن، بلاتکلیف مانده اند. شرق و مرکز اروپا دچار معضلات عمیق اقتصادی، بیکاری و تشدید حرکت های راستگرا و گریز از مرکز است. حتی آلمان که موتور محرکه اقتصاد اروپاست نیز گرفتار معضل سیاسی و رهبری است و شهر کمنیتس، قلب پروس تاریخی، همین تازگی مرکز زورآزمایی جناح های راست افراطی با دیگر جناح ها و اندیشه های سیاسی آلمان بود.
حاصل همه این فعل و انفعالات موجی از جهت گیری های ملی و حرکت های راست افراطی را دامن زده و آتش به خرمن اتحاد اروپایی در قاره ای افکنده که خود را همواره "ناف تمدن مدرن جهانی" در عصر جدید پنداشته است. اتحادیه ای که بیش از شش دهه ضامن امنیت و رفاهِ قاره بوده، نیز مانع بزرگ جنگ در قاره ای که قرن های متمادی خاستگاه اصلی جنگ در تاریخ بشر بوده است.
باری، دموکراسی های مستقر اروپایی و احزاب سنتی در طیفی از سوسیالیست، دموکرات، سوسیال و دموکرات مسیحی، مردمی، احزاب چپ، سبز، محیطگرا و امثالهم اینک بیش از هر زمانی با انفعال سیاسی مواجه می شوند، خاستگاه مردمی خود را از دست می دهند و قافیه را به لشکر انبوه بنیادگرایان ناسیونالیست و پوپولیست های رنگ وارنگ می بازند. اینک دور دورِ گروه های راست افراطی، نئوناسیونالیست های اروپایی و ضداتحادیه از اتریش و لهستان و مجارستان گرفته تا ایتالیا و یونان و آلمان و فرانسه و ممالک دیگر است. عوامل خارجی، از سرکردگان بنیادگرایی اوانجلیست در آمریکای شمالی گرفته تا روسیه پوتین و حتی ترکیه اردوغانی نیز در تشدید این ماجراها دست دارند. این همه درحالی است که فشارهای مهاجرتی و فرهنگیِ ناشی از جنگ های منطقه ای نیز قوز بالاقوز شده و تروریسم افراطی اسلام گرا که در تابستان گرم 2015 قلب اروپای غربی را به آتش و خون کشید، بر دامنه تشتت سیاسیِ قاره بیش از پیش افزوده است. در این اثنا اروپائیان یقه رهبران سیاسی خود را می گیرند و آنان را یکی پس از دیگری از اریکه قدرت به زیر می کشند، سیاستمداران محافظه کار و لیبرالی نظیر بلر انگلیسی، سرکوزی فرانسوی، برلسکونی ایتالیایی و مرکل آلمانی که زمانی در تبعیت بی چون و چرا ازایالات متحده در تجاوزات نظامی جورج بوش دوم به عراق و افغانستان و سپس بروز بحران های مهار نشدنی در لیبی و سوریه و عراق و ... مقصر بوده اند، بحران هایی که عواقب آن اینک بیش از هرجا گریبان اروپا را گرفته و اروپائیان دریافته اند که آنکه در خانه شیشه ای رفاه نشسته است نباید به خانه همسایه فقیر خود سنگ پرتاب کند.
معضلات اقتصادی و مالی جهان سرمایه داری، همینطور عدم تعادل ساختاری ناشی از روندهای جهانی شدن و دیجیتالیزه شدن و تشدید تضادهای طبقاتی و اجتماعی درکلیّت دنیای غرب، نقش بسزایی در به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در ایالات متحده و طرح شعارهای انزواگرایی و ملی گراییِ هنجارشکن او ایفا کرده است. آمریکا که با کاهش ذخائر استراتژیک و مصرف بالا روبه روست، پیمان های بین المللی را زیر پا می گذارد و با اتکا به قدرت نظامی و اطلاعاتی و تکنولوژیکی و نقش جهانی دلارش، برای اینکه همچنان تنها ابرقدرت باقی بماند، از تمام دنیا باج خواهی می کند. در دیگر ممالک نظیر برزیل و مکزیک و..... نیز شاهد موجی از به قدرت رسیدن های ملی گرایان و راست ها هستیم و بدون تردید روند این گونه قرنطینه سازی های سیاسی در آینده همچنان استمرار پیدا خواهد کرد. دونالد ترامپ اینک چین را به دشمن شماره یک ایالات متحده تبدیل کرده است. رقابت میان چین و ایالات متحده صرفا یک رقابت ساده تجاری نیست، بلکه خصومتی راهبردی محسوب می شود که در حوزه هندوپاسیفیک ابعاد مخاطره آمیز نظامی به خود پذیرفته است. دنیا تا مدت ها شاهد رقابت ژئوپولیتیکی و ژئواستراتژیکی این دو قدرت خواهد بود و نهایتا قرن بیست و یکم با یک ابرقدرت برتر و یک امپریالیست جدید جهانی به نام چین به انتها خواهد رسید، نوامپریالیستِ زرد رازآلوده ای که ای بسا بسی مخوف تر و آزمندتر از همه دیگران باشد.
شکی نیست که واکنش اروپا و آمریکا، این میراث داران تمدن غربی در مقابل رقبای جدید و فرآیند استحاله ای که شاهد آن هستند، می تواند غیرقابل پیش بینی و قهرآمیز باشد. سخت تر و غیرقابل پیش بینی تر از استحاله امپراتوری کمونیستی اتحاد شوروی که یک پوتین ناسیونالیست از آن میانه برخاست و با اتکاء به قدرت نظامی و زرادخانه هسته ای اش، حالا تا می تواند محیط های جغرافیایی مستقیم و غیرمستقیم اش را مقهور و منکوب می کند و یک تنه برای خود حوزه استیلای ژئوپولیتیکی ترسیم می کند و سهم و باج می طلبد. اینکه دنیای غرب با آن همه فراز و نشیب تاریخی از امپراتوری های روم و یونان، تا عهد وسطی، تا فتوح اسلامی، تا انواع جنگ های هفت ساله و سی ساله و صد ساله و جنگ های دهقانی و مذهبی و تا انقلاب های بزرگ، بخواهد دست روی دست بگذارد و راحت، شاهد افول و استحاله خویش باشد آن هم با چنان بالندگی تکنولوژیکی و فرادستیِ فاصله دارِ علمی و صنعتی، توهمی بیش نیست. دنیای غرب همان اَعقاب حاکمیت های نصرانی و آباء کهن کلیسایی است که در مقابل تمام تهاجمات اقوام و ملل مختلف ایستادگی هویتی از خود نشان داد و سپس با رنسانس و انقلاب صنعتی و علمی و دوران های استعماری، به هژمون تمام عیار جهانی تبدیل شد. به قول ظریف نکته سنجی که زمانی به استعاره می گفت: "اروپائیان نصرانی و اصحاب کلیسایی حتی در دوران های فترت قرون وسطایی نیز از کید و غدّاریت مبرا نبودند و همان ها بودند که اقوام وحشی مغول را که اصلا قرار بود ابتدا به غرب حمله ورشوند با انواع حِیَل، از جمله اعزام برادران مارکوپولو به دربار خاقان های شرقی، تا توانستند تطمیع و تحریک کردند و سرِ تازنده این قوم صحرانشین را به سوی تمدن شرق اسلامی منحرف کردند تا از جمله ایران را – صد البته با حماقت رهبران سیاسیِ زمانه اش – به آتش بسوزانند [1].
اینک با دگرگونی های عمیق جهانی و انواع بحران های اقتصادی و اجتماعی و امنیتی، همین طور برای ممانعت از ظهور قدرت های نوظهور نظامی و سیاسی، آیا راه اندازی جنگ های بزرگ منطقه ای برای خروج از بحران و شکل دادن نظام جدید سلطه به دور از واقعیت است؟ واضح است که بروز یک جنگ جهانی به معنای نابودی همگانی است، لذا قدرت های بزرگ علیرغم تمام ضدیت ها و رقابت ها، با اتکا به تجارب تلخ گذشته و با عملگرایی سعی در مهارِ دستجمعی بحران ها و انجام سازش های راهبردی میان خود و تقسیم حوزه نفوذ و منافع دارند. اگر این گمانه زنی، بدبینی سیاسی و تزریقِ خوفناکی است، مگر دو جنگ جهانی و چندین جنگ بزرگ در همین کوتاهِ یکصد ساله – و در عصر مدرن – زبانه نکشیده است؟ علی الحساب کدام منطقه بیش از همه مستعد چنین تخلیه انفجاری و خروج از اشباع بین المللی است که همه با زیرکی سعی در دور نگهداشتن خود از عواقب منفی و نصیب بردن از نتایج مطلوب آن دارند؟ غیر از خاورمیانه اسلامی با آن همه سوابق تاریخی ضد بیگانه، نفوس فراوان و ثروت سرشار که اینک با تضادهای عمیق و بی سابقه سیاسی و امنیتی و مذهبی دست به گریبان است و قدرت های اصلی اش، دقیقه ای در تشدید رقابت و خصومت های بی محابا و پرمخاطره با یکدیگر فروگذار نمی کنند؟ از آناتولی گرفته، تا جزیره العرب، تا سواحل نیل، تا فلات ایران و ...؟
این امیدواری وجود دارد که هویت ملی – سیاسی ایران اسلامی در این پیچ واقعی تاریخی به فعل و انفعالات جهانی در دنیای پیچیده و پرمخاطره امروزی بصیرت و آگاهی لازم را داشته باشد و نخبگان ممالک مسلمان منطقه نیز رهبران خود را از تشکیل ائتلاف با این یا آن قدرت و ابرقدرت جهانی که خصومت تاریخیِ شان بر همگان آشکار است، برحذر دارند. این گونه ائتلاف های تحمیلی و تشدید خصومت های منطقه ای قطعا نافیِ منافع و کیان ملت های منطقه است، به مصلحت هیچ طرف نیست و راه به جایی نخواهد برد. رهبران و نخبگان فکری و نواندیشان ایرانی باید با مسئولیت و وسعت صدر عمل کنند و افکارِ عامّه را نسبت به عواقب تشدید اینگونه خصومت ها و ماجراجویی ها روشن سازند. تردیدی نیست که توان ملی کشور که با انبوهی از معضلات و نارسایی های اقتصادی و اجتماعی و توسعه ای رویاروست بسیار محدود و شکننده است. سنجش دقیق و واقعگرا از این توان و تن دادنِ به موقع به مسئولیت های خطیر توام با شناخت عمیق تحولات و نگاه تاریخمند به مخاطرات و تهدیدات، هر آینه سبب اجتناب از روزمرگی سیاسی و بلندپروازی های غیراصولی و توهم آمیز خواهد شد.
[1] نقل به مضمون از زنده یاد جلال آل احمد در کتاب غربزدگی
نظر شما :