روایت اشپیگل از مرد معلم و زن داعشی در رقه
حضورم در داعش بهترین دوران زندگی ام بود
کریستوفر رویتر
دیپلماسی ایرانی : پناهجویان اهل رقه هر کجا که باشند، چه در شهر و روستاهای گرم و شمال سوریه، چه در اردوگاه های و خرابه ها، مشتاقانه منتظر فرصت بازگشت هستند. برخی از آن ها ماه ها یا هفته هاست که رقه را ندیده اند، اما طوری از غروب های رودخانه فرات و سدهای ساحلی آن سخن می گویند که انگار جایی که زندگی می کرده اند، بهشت عدن بوده است.
از روز 6 ژوئن، نیروهای دموکراتیک سوریه تحت کنترل کردها تحت پوشش سنگین هوایی ایالات متحده، به رقه، پایتخت غیر رسمی داعش در سوریه حمله کرده اند. اوایل ماه سپتامبر، نیروی پیشرو اعلام کرد کنترل شهر کهن را به دست آورده و تا چند هفته دیگر تمام شهر از دست داعش آزاد خواهد شد. اما اکنون این شهری که شهروندانش مشتاق بازگشت هستند به چه شکل در آمده است. شهر به شکل راه های باریک از میان خرابه های ساختمان هایی که زمانی سر به آسمان کشیده بودند در آمده و توده های پاره آجر و باقیمانده اسکلت ماشین ها جا به جای شهر را پر کرده. به مرکز شهر که می رسیم بوی تغفن اجساد مانده زیر پاره آجرهای آپارتمان های مسکونی به مشام می خورد.
لقمان خلیل، یکی از فرماندهان نیروهای دموکراتیک سوریه، می گوید، هیچ وقت بیشتر از ده دقیقه از زمانی که گرای یکی از نیروهای داعش را می گیریم تا زمانی که جت های آمریکایی آنجا را بمباران می کنند، طول نمی کشد؛ پس از آن عمارتی که تا آن زمان سرپا بود به تلی خاکستر تبدیل می شود. او می گوید که داعش، دشمن نامرئی است. همه جا را مین گذاری کردند، حمله های انتحاری با خودروهای زرهی انجام می دهند و صبح ها با درآمدن خورشید، هواپیماهای کوچک که هر کدام چند صد گرم مواد منفجره حمل می کنند و از دور صدای آنها شنیده نمی شود، بر فراز بام ها پرواز کرده و آن ها را روی سر سربازانی که گرمای 40 درجه آن ها را وادار به خوابیدن روی پشت بام کرده می ریزند.
زیر زمین پر از تونل است، برخی را کشف کرده ایم، اما بیشترشان را نه. داعش از داخل تونل ها ناگهان ظاهر می شوند، حمله می کنند و دوباره ناپدید می شوند.
با این حال برای بسیاری از افراد، این شهر، که زمانی پر از آپارتمان های مسکونی بود، هنوز هم یک بهشت است که حاضر به ترک کردنش نیستند. ارمنیان این شهر معتقدند رقه، به پدربزرگ ها و مادربزرگ هایشان در زمان نسل کشی 1915 ترکیه، پناه داده است. زمانی که داعش در سال 2014 کنترل شهر را به دست گرفت، صدها هزار نفر از شهر گریختند و بسیاری از ایشان به آلمان پناه بردند. در همین حال، 900 نیروی خارجی از آلمان به داعش پیوستند و بسیاری از آنان در رقه مستقر شدند. این شهر برای آنها، رستگاری موعود بود، و برای برخی دیگر، مکانی غیر قابل تحمل.
مثلا برای یک زن آلمانی و دو مرد سوریه ای که راهشان دوبار بین رقه و جنوب آلمان با هم تلاقی کرد. زن اهل واینهایم، در جنوب فرانکفورت بود که سال 2014 آنجا را برای پیوستن به داعش ترک کرد. در همین حال، یکی از دو مرد سوری، مدیر مدرسه ابتدایی بود که در همان ماه، به همراه دوستش از رقه و از چنگال داعش فرار کرد. آن دو به آلمان رسیدند و در فاصله دو ساعتی جنوب واینهایم سکنی گزیدند. ژوئن سال 2017، زن داستان، تلاش کرد از رقه فرار کند اما دستگیر شد. در همان ماه، مدیر مدرسه تصمیم گرفت به رقه برگردد و اولین مدرسه در این شهر را پس از آزادشدن آن، بازسازی کرد.
نادجا رمضان، زن 32 ساله داعشی می گوید که زمانی که 7 ساله بود، با مادرش در آلمان زندگی می کرد و پدرش به جرم حمل مواد و دیگر بزهکاری ها در زندان بود. زمانی که به مرخصی آمد، او را دزدید و به لبنان فرار کرد. مادرش هم به دنبال آن ها رفت. حتی اتوبوس مدرسه دخترش را نیز تعقیب می کرد، اما نمی توانست کاری از پیش ببرد.
نادجا 7 سال در لبنان ماند و در 14 سالگی پدرش مجبورش کرد با پسر یکی از اقوام در واینهایم ازدواج کند. به او گفتند اگر اعتراضی بکند او را خواهند کشت. او 3 فرزند به دنیا آورد ولی از شوهرش متنفر بود. می گوید: "آنجا بود که دیدم اسلام به من آرامش می دهد. حضرت محمد را در خواب دیدم و به تماشای نمازگزان می رفتم." در نهایت خانواده اش را در 26 سالگی ترک کرد و به یکی از پناهگاه های زنان رفت. سپس در خانه خود مستقر شد. سپس در فیسبوک به دنبال مردی مذهبی گشت. به گفته نادجا، او مردی ترک-آلمانی بود و به او گفت که حتما باید به داعش بپیوندد. نادجا برای اینکه یک زندگی اسلامی را دنبال کند به ترکیه رفت، به داعش پیوست و تنها یک روز و نیم بعد، به رقه فرستاده شد.
در همین حال، فادی الهادی، مدیر مدرسه ابن رشد، از روستایش در غرب رقه فرار کرد. او می گوید جزو معترضین داعش بوده است و زمانی که دولت اسلامی یکی از اعضای گروهمان را کشت، فهمیدیم همه ما تا آخرین نفر کشته خواهیم شد. پس از طریق ترکیه فرار کرد. دو ماه و نیم راه صعب العبور را طی کرد تا در نهایت به آلمان رسید.
نادجا رمضان در رقه ازدواج کرد و حامله شد. او می گوید من فقط به دنبال یک زندگی اسلامی بودم که با خیال راخت زندگی کنم و بچه هایم را بزرگ کنم. هیچ وقت در درگیری ها شرکت نکردم، حتی اگر می خواستم هم نمی توانستم؛ چون از اسلحه می ترسیدم. شوهرم در یک حمله، بر اثر بمب یک پایش را از دست داد و چون دیگر نمی توانست بجنگد، در دفتر ارتباطات مشغول به کار شد.
او با همسایگانش در سوریه و عراق ارتباطی نداشت و به تنهایی عادت داشت. می گوید :"من خیلی شوهرم را دوست دارم. حتی دوستانم را به خانه نمی آوردم تا او یک وقت با آن ها ازدواج نکند. شوهرم همه چیزم بود: شوهرم، بردارم، پدرم. زمانی که در داخل داعش زندگی می کردم، بهترین دوران عمرم بود."
فادی الهادی که تقریبا همان سن نادجا را دارد می گوید که در آلمان به مردمی بر خورده است که با اینکه او را نمی شناختند به او و دیگر پناهجویان کمک کردند. می خواستم بدانم چرا این کشور آنقدر خوب اداره می شود پس مناطق آلمان را گشتم. یک روز به مورد جالبی برخورد کردم که هرگز فراموش نخواهم کرد. اواخر زمستان بود، شبی زنی را در خیابان دیدم که پاهایش تا قوزک در برف فرو رفته بود، خیابان کاملا خالی بود، اما او منتظر بود چراغ سبز شود تا از خیابان عبور کند. به نظر او این پایبندی به قوانین و احساس مسئولیت در کشورهای پیشرفته خیلی به چشم می آید. در سوریه، نیروهای دموکرات در حال جنگ و بیرون کردن داعش بودند.
نادجا و همسرش اواخر ماه مه به رقه رفتند و پسر دومشان آنجا به دنیا آمد. یک روز، فادی دیگر نتوانست کلاس های زبان آلمانی را تحمل کند. فادی "می گوید خانه ام، خانواده ام در خطر بودند و من باید کلمات آلمانی حفظ می کردم. کاملا هدفم مشخص شده بود. باید باز می گشتم."
همه سعی کردند او را منصرف کنند، حتی به او ویزا هم داده نشد. اما او مصمم بود. پس از همان راهی که رفته بود، به مصر رفت و به رقه بازگشت. همه می خواستند از سوی دیگر فرار کنند، اما خواسته او چیز دیگری بود. وقتی رسید، متوجه شد که یکی از ساختمان های مدرسه اش که محل استقرار آخرین سربازان داعش بود، بر اثر موشک، تخریب شده است.
در همین زمان، همسر نادجا تصمیم گرفت خانواده اش را از رقه خارج کند. یک قاچاقچی انسان گفت که به او کمک خواهد کرد، اما در یکی از مناطق بازرسی کرد نشین، آنها دستگیر شدند و به اردوگاهی فرستاده شدند که دیگر پیروان داعش هم در آن قرار داشتند. مسئول اردوگاه می گوید که نادجا فردی آرام و بدون حاشیه است و هیچ سوء سابقه ای نیز ندارد. اگر کسی از اعضای خانواده اش یا از دولت آلمان پیدا شود که مسئولیتش را به عهده بگیرد، آزاد خواهد شد.
از طرفی مادر نادجا که هیچ وقت از یافتن دخترش ناامید نشده نمی داند چه طور به کردستان رفته و دخترش را که قبلا غیرقانونی به آنجا رفته باز گرداند.
هفتاد کیلومتر آنطرف تر، فادی الهادی و معلم های اسبق مدرسه، قسمت های سالم مدرسه را آماده کرده اند. مدیر قبلی مدرسه به من گفت که صبر کنم تا بشار اسد دستور بازشدن مدرسه را بدهد، اما من در آلمان یادگرفتم که صبر نکنم، بلکه عمل کنم. سه سال، اینجا بدون مدرسه بود.
نادیا اکنون هیچ چیز ندارد. او می گوید دوست دارد فرزندانش بر خلاف زندگی او، زندگی عادی داشته باشند و برای خودشان کسی شوند. شوهر او اکنون در یکی از مخفیگاه های داعش در رقه مانده و راه پس و پیش ندارد. اگر بماند، نیروهای پیشرو او را خواهند کشت و اگر تسلیم شود، همقطاران خودش او را زنده نخواهند گذاشت.
نادجا می گوید: "عمر همه دست خداست."
منبع : اشپیگل / ترجمه تحریریه دیپلماسی ایرانی / 33
نظر شما :