شارلوتزویل غیرقابل پیش بینی نبود
داستان دهکده ای تمام سفید پوست
پاتریک فیلیپس
دیپلماسی ایرانی: به دلیل بزرگ شدن در یک روستای تماما سفید پوست، متوجه شده ام که هیچ چیز تغییر نمی کند، مگر آنکه سفید پوست ها طرز فکرشان را تغییر دهند.
زمانی که هفته گذشته، تصاویر شارلوتزویل و تظاهرات خشمگینانه خود برتر پنداران سفید پوست را دیدم، احساس خشم و اندوه کردم، اما برایم غیرفابل پیش بینی نبود.
من در روستای فورسیث جورجیا، یکی از بد آوازه ترین مناطقی که اکثرا از اجتماع سفیدپوستان تشکیل می شد بزرگ شدم. در این مکان خشونت دسته جمعی نژاد پرستانه، تا حدود یک قرن آزاد بود. پس از قتل خانم جوانی در پاییز 1912، سفیدپوستان، به یک مرد سیاه پوست محلی اتهام قتل زدند. بعد به مدت یک ماه، کمپین نژاد پرستی به راه انداختند و تمام سیاه پوستان را از منطقه بیرون کردند. تا چندین دهه پس از این اتفاق، مردم محلی به هر غیر سفید پوستی که جرأت می کرد به مرزهای این روستا نزدیک شود، حمله می کردند. بدین ترتیب، فورسیث تا دهه 1970 کاملا از مردم سفید پوست تشکیل شده بود. در سال 1987 گروهی از محلی ها، از جمله خانواده من، در اعتراض به این جدایی ناعادلانه، در خیابان تظاهرات کردند؛ در مقابل، سیل عظیمی از خود برتر پنداران طناب دار روی شانه انداخته، در خیابان ها شعار نژادپرستانه سردادند.
این هفته بسیاری از مردم سفید پوست از اینکه چنین نفرت نژادی هنوز هم بخشی از زندگی در آمریکاست، ابراز شگفتی کردند. اما شارلوتزویل، اتفاق جدیدی نیست. به گفته مایکل اریک دینسون، این سادگی، یک "خواب غفلت" است. فقط کافی است به چند سال قبل باز گردیم، اتفاق هایی از این دست یعنی کشتار مردم بیگناه به دست سفید پوستان، به وفور یافت می شود: از چاقو زدن تیموتی کافمن در خیابانی در منهتن در سال 2017 گرفته، تا کشتار نه کشیش در کلیسایی در کارولینای جنوبی در سال 2015، و تیر اندازی در نیایشگاه سیک ها در اوک کریک ویسکانسین در سال 2012.
در حالی که لیست این گونه حملات هر ساله طویل تر می شود، بسیاری از سفیدپوستان معتدل هنوز هم بر این اعتقاد هستند که نسل بعدی، ناگزیر، کم تر نژادپرست خواهد بود. اما بزرگ شدن در روستای فورسیث آپارتاید، به من آموخت که نژادپرستی یک تب مرموز نیست که به سادگی با گذشت زمان رفع شود، بلکه این امر، فرهنگی آموختنی است که به نسل های بعد منتقل می شود. من به عینه، در طول دوران کودکی ام شاهد این روند بودم. صحبت های نژاد پرستانه سال به سال بین همکلاسی هایم غلیظ تر می شد و جلو چشمان من، کم کم تبدیل به تعصبی شد که از پدر و نسل های پیشین به آنها رسیده بود. در سال 1987، برخی از همکلاسی های خود را در میان جمعیت افراد محلی که به معترضین صلح آمیز سنگ و شیشه پرتاب می کردند دیدم.
در پی شارلوتزویل، خطوط جنگ ملی ما به وضوح همان روز در فورسیث که هوشع ویلیامز، رهبر حقوق مدنی در یک طرف جاده ایستاد و شعار داد "ما پیروز خواهیم شد" و در سمت دیگر جاده، سفید ها با هیجان فریاد "کاکا سیاه به خانه بازگرد" سر داده بودند، کشیده شده است. امروز نیز درست مانند همان روز، چیزی که کفه ترازو را به سمت نژادپرستی پایین می آورد، اعمال خشن اعضای جمعیت نفرت نیست، بلکه انتخاب افرادی است که سکوت کردن را ترجیح داده اند. قانون چند دهه ای سفید پوستی در روستای فورسیث به دلیل اعمال خشونت بار سفید پوستان پابرجا نماند، بلکه به خاطر هزاران فرد دیگری بود که در مقابل این کارها سکوت کردند. با عدم اعلام بیزاری و محکوم کردن این اعمال در مجامع عمومی، حتی ساکنان صلح طلب این منطقه نیز شریک جرم گروه نژاد پرست بودند. سال ها این سکوت به معنای رضایت، تعبیر می شد.
ده سال پیش بالاخره از این خواب غفلت بیدار شدم و شروع به تحقیق درباره تاریخچه فراموش شده اخراج سیاه پوستان از فورسیث در سال 1912 کردم. اتفاق شارتولزویل نیز به همین صورت خواهد بود: اینکه آیا سفیدپوستان خوب و خود دار آمریکا که تا کنون در قبال بی عدالتی های نژاد پرستانه سکوت پیشه کرده و بدین وسیله با نژاد پرستان شریک جرم اند، بالاخره تمایل به کنار گذاشتن عادت سکوت دارند تا بتوانیم در نهایت با برادران و خواهران سیاه پوست خود با صداقت، همدلی، و محبت رفتار کنیم. با افتخار نام نبردن از کسانی که اجداد برادران ما را به بردگی کشیدند، حداقل کاری است که از دست ما بر می آید. البته این کار به معنای به نتیجه رسیدن روند به تاخیر انداخته شده حقیقت و مصالحه نیست، اما راهی برای شروع آن است.
منبع : اسلیت / ترجمه در تحریریه دیپلماسی ایرانی / 33
نظر شما :